الهیات در ادبیات علمی تخیلی دیمین والتر امیر سپهرام

الهیات در ادبیات علمی تخیلی

این اثر از پادکست ترجمه و خلاصه‌نویسی شده است.


جهان از داستان‌ها ساخته شده، نه از اتم‌ها، و انسان همواره تلاش کرده لحظهٔ زودگذر و ماورایی امر متعالی و والا را، که هیچ کلمه‌ای برای توصیفش وجود ندارد، درک کند و این درک را در قالب داستان به تصویر بکشد. این موضوع به نبردی میان دو روایت اسطوره‌ای تبدیل شده که هر دو مدعی نشان دادن واقعیتِ ورای واقعیتند؛ یکی داستان علم و دیگری داستان دین. الهیات که به معنای درک منطقی از خدا یا درکی گسترده‌تر از همه چیز است، توسط راهبان، فیلسوفان، قصه‌گویان و حتی نویسندگان علمی تخیلی برساخته می‌شود که تلاش می‌کنند اسطوره‌ها و ایده‌های نامتعارف زمان خود را در یک چارچوب فکری سازگار سازماندهی کنند. در حالی که الهیات مذهبیِ سنتی اصرار دارد که رستگاری و دنیای بهتر فقط در ماورای جهان مادی است، این هفت رمان گمانه‌زن داستان‌های جدیدی خلق می‌کنند که خدایان و بهشت را در دل همین دنیای مادی می‌جوید.


۱. سه‌گانهٔ فضایی – سی.اس. لوئیس

(The Space trilogy – Out of the Silent Planet, Perelandra, and That Hideous Strength – CS Lewis)

سه‌گانهٔ فضایی سی.اس. لوئیس یک داستان علمی تخیلی است از فضاناوها، سفرهای فضایی و ماجراجویی در سیارات دیگر. در قلب این سه‌گانه، پروفسور الوین رانسوم، معروف‌ترین واژه‌شناس علمی تخیلی، قرار دارد که دست بر قضا هم‌شغل دوست نزدیک لوئیس، جی.آر.آر. تالکین، هم بود. رانسوم حین پیاده‌روی ربوده می‌شود و به مریخ، که ساکنانش مالاکاندرا می‌خوانندش، برده می‌شود و پایش به ماجراهای این سه‌گانه باز می‌شود. با این حال، مانند تمثیل مسیحیت که زیرپوستی و به صورت عیسی‌گونگیِ اصلان در نارنیا وارد شده بود، داستان علمی تخیلی لوئیس هم چیزی فراتر از آن چیزی است که از ظاهرش برمی‌آید.

در اصل، این سه‌گانه به عنوان پاسخی به کتاب ستاره‌ساز (Star Maker) ، نوشتهٔ اولاف استیپلدون نوشته شده است. لوئیس به شدت از این کتاب متنفر بود و در نامه‌ای به آرتور سی. کلارک، پایان کتاب ستاره‌ساز را که در آن ستاره‌ساز (خالق عنوان کتاب) به عنوان موجود بی‌اعتنایی نشان داده می‌شود که جهان را به صورت تصادفی خلق کرده، «شیطان‌پرستی محض» توصیف کرد. استیپلدون فضا را تاریک و تهی نشان داده بود، ولی لوئیس فضا را آکنده از نور الهی به تصویر کشید و در مقابل جهان استیپلدون که مملو از محصولات تصادفی تکامل زیستی است، تمام حیات در جهان لوئیس درگیر یک نبرد بزرگ میان خیر و شر است.

به لحاظی، لوئیس سه‌گانهٔ فضایی را نه فقط به عنوان پاسخی به استیپلدون، بلکه به کل ادبیات علمی تخیلی نوشت. سه‌گانهٔ فضایی حمله‌ای است به آنچه لوئیس آن را «علم‌سالاری» (scientocracy) یا «علم‌گرایی» (scientism) می‌نامید؛ یعنی اعتقاد به علم به عنوان تنها و معتبرترین شکل دانش بشری. لوئیس این حمله را به نفع الهیات مسیحی انگلیکن خود انجام می‌دهد و بنابراین، این اثر را می‌توان یک علمی تخیلی ضد علم در نظر گرفت؛ روایتی ضدانقلابی در جنگ میان علم و دین، برای داستان تعالی .


۲. کتاب خورشید نو – جین وولف

(The Book of the New Sun – Gene Wolfe)

جین ولف در کتاب خورشید نو، تعریف کلمات علمی تخیلی را بازنویسی می‌کند. در چند فصل اول، خواننده متوجه می‌شود که این جهان که در ابتدا شبیه یک فانتزی قرون وسطایی است، در واقع جهانی در آینده‌ای بسیار دور، زیر خورشیدی قرمز و متورم  و در زمینی رو به موت است. این کتاب اوج زیر گونهٔ گمانه‌زن «زمین در حال مرگ» است. اگرچه برخی خوانندگان در بادی امر ممکن است به دلیل سبک پیچیده یا موضوعات آزارنده‌اش (مانند شکنجه) آن را کنار بگذارند، اما در نهایت مشخص می‌شود که ولف یکی از بزرگترین نویسنده‌های علمی تخیلی است و کتاب خورشید نو هم شاهکار اوست. این اثر به دلیل نمادگرایی لایه‌لایه، پیچیدگی فوق‌العاده، معنای عمیق و زیبایی سبک باروک نثرش، فراتر از دیگر آثار علمی تخیلی و فانتزی قرار می‌گیرد.

کتاب خورشید نو کامل‌ترین اثر علمی تخیلی الهیاتی است که تا به حال نوشته شده است. جین ولف، که خود یک کاتولیک نوکیش و معتقد به کیهان‌شناسی کاتولیک بود، وظیفهٔ عظیمی را بر عهده می‌گیرد تا نشان دهد چطور کیهان‌شناسی کاتولیک توصیف کاملاً دقیق و سطح زبرین از همان واقعیت پایه و زیرین ارائه می‌کند که توسط علم و گونهٔ علمی تخیلی توصیف می‌شود .


۳. شیکاستا – دوریس لسینگ

(Shikasta – Doris Lessing)

شیکاستا، که بعداً تبدیل به زمین ما می‌شود، یک جهان سقوط‌کرده است. در گذشته، این سیاره رُهاندا نام داشته و مستعمرهٔ کانپوس بوده؛ تمدنی کهکشانی که به تکامل گونه‌های بوزینهٔ سیاره به انسان کمک کرده بود. اما یک ناهماهنگی کیهانی، سیاره را تحت استثمار امپراتوری شیطانی شَمّات قرار می‌دهد و رهاندا به شیکاستا تبدیل می‌شود. کانپوس فرستادگانی را به مستعمرهٔ سابق خود می‌فرستد که گرچه می‌توانند سریع‌تر از نور سفر کنند، اما حتی این شیوه هم برایشان کند است و در عوض، از راه سپهرهای واقعیت معنوی سفر می‌کنند و سپس در قالب‌های انسانی بر روی زمین تجسد می‌یابند.

دوریس لسینگ، نویسندهٔ فمینیست مشهور و برندهٔ جایزهٔ نوبل ادبیات، همچنین پیرو متعهد صوفی عارف، ادریس شاه، بود، که تصوف سنتی عرفانی‌ای است که می‌آموزد بشریت این پتانسیل را دارد که آگاهی خود را نه در دنیای بعدی، بلکه در همین دنیا گسترش دهد. لسینگ یک سوسیالیست رادیکال هم بود که به امکان ساختن جهانی بهتر از طریق اقدام سیاسی اعتقاد داشت. به این ترتیب، شیکاستا به محل تلاقی عرفان و سیاست تبدیل می‌شود.

فرستادگان کانپوس بر روی زمین، اول به عنوان پیامبران مذهبی و سپس به عنوان رادیکال‌ها و انقلابیون سیاسی تجسد می‌یابند. آن‌ها که با این دنیای سقوط کرده بیگانه‌اند به مرور به مأموریت الهی خود را برای بالا بردن آگاهی انسانی و تبدیل دوباره شیکاستای سقوط کرده به رُهاندا واقف می‌شوند. لسینگ در شیکاستا یک الهیات قدرتمند جدید خلق می‌کند؛ ایدئولوژی سوسیالیسم، درآمیخته با عرفانی شدید، که در قالب نمادگرایی علمی تخیلی بیان شده است.


۴. سه‌گانه والیس – فیلیپ کی. دیک

(VALIS Trilogy – Philip K Dick)

فیلیپ کی. دیک، که پس از تولد دوبارهٔ رمانش، آیا آدم مصنوعی‌ها خواب گوسفند برقی می‌بینند؟در قالب فیلم بلید رانر، دوبارهسر زبان‌ها افتاد، در طول دههٔ ۱۹۶۰ عجیب‌ترین و پیامبرگونه‌ترین صدای علمی تخیلی آمریکا بود. اما نقطهٔ عطف زندگی‌اش سال ۱۹۷۴ بود؛ «پرتو صورتی»  (The pink beam) و روزهایی از مکاشفات و الهامات. طی دههٔ بعد، دیک مانند مردی که در حال رمزگشایی سیگنال‌های خصوصی خدا بود، سه‌گانهٔ والیس را خلق کرد.

والیس مخفف سیستم هوشمند زندهٔ فعال عظیم (Vast Active Living Intelligence System) است؛ یک میدان اطلاعاتی الهی با ماهواره‌ای در مدار زمین که به جهان ما هجوم می‌آورد تا «زندان آهنین سیاه» گنوستیسیسم را بشکند. دیک، که در کلیسا بزرگ شده بود، به عنوان یک مرتد گنوستیک درگذشت. در الهیات گنوستیک او، خدای کلیسا اصلاً خدا نیست، بلکه عقل فعال است؛ یک خالق دروغین که بشریت را درون یک توهم به دام انداخته است .

برای دیک، امپراتوری هرگز پایان نیافته است؛ روم سقوط نکرده، بلکه متاستاز کرده و به کلیسای کاتولیک، قدرت غربی و جمهوری‌هایی تقلیدی معاصر تبدیل شده است. واقعیت برای دیک یک قفس آهنین است که توسط یک خدای دیوانه ساخته شده، اما در پشت صحنهٔ جهان، واقعیتی واقعی‌تر در کمین است و این نیرویی مهاجم، والیس، منتظر است تا این قفس را بشکند.


۵. خدایان کوچک – تری پرچت

 (Small Gods – Terry Pratchett)

خدایان کوچک اثر تری پرچت، بهترین کتاب او در مجموعهٔ بزرگ دیسک‌ورلد محسوب می‌شود و ضدتز علمی تخیلی الهیاتی است. داستان حول محور خدای قدرتمند «اُم» می‌چرخد که تصمیم می‌گیرد در جهان فانی به شکل یک گاو نر تجلی یابد تا باکره‌هایی را اغوا کند، اما کشف می‌کند که حتی در قلب امپراتوری مذهبی اُمنیا که به نام او ساخته شده، حتی یک نفر هم واقعاً به خدای ام اعتقاد ندارد.

خدایان کوچک داستانی در مورد فاصلهٔ زیاد بین تجربهٔ معنوی حقیقی و پوسته‌های فاسدی است که در اطراف آن شکل می‌گیرند. پرچت با بیان گرم و دلپذیری موعظه می‌کند که داستان‌هایی که دربارهٔ خدایان روایت می‌کنیم با خدایان واقعی ارتباط اندکی دارند. این رمان نشان می‌دهد چگونه قدرت نظامی عظیم اُمنیا که برای حفظ مذهب خود هر نوع آموزشی را سرکوب کرده، در تضاد با ملتی کوچک‌تری قرار می‌گیرد که علم را ارج می‌نهد ولی شکست می‌خورد. در این اثر، منطق همیشه مذهب را شکست می‌دهد.

البته دیدگاه پرچت الحاد نیست، بلکه بیشتر شکاکیت است. یعنی این طور نیست که به چیزی فراتر از مادیات اعتقاد نداشته باشد. بلکه، پیام اصلی‌اش این است که داستان‌ها، اسطوره‌ها، باورها و ادیان ما مطلقاً هیچ ارتباطی با آنچه در ورای جهان مادی نهفته است ندارند و فقط در مورد خود ما و بازی‌های قدرتمان حضور دارند.


۶. ارباب روشنایی – راجر زلازنی

(Lord of Light – Roger Zelazny)

راجر زلازنی احتمالاً بیش از هر نویسندهٔ علمی تخیلی‌ای دست کم گرفته ‌شده است.  ارباب روشنایی، که برندهٔ جوایز هوگو و نبیولا شده، اثر برجستهٔ این نویسندهٔ قدَر است. این رمان در یک دنیای بیگانه اتفاق می‌افتد که مدت‌ها قبل توسط انسان‌ها مستعمره شده است. اما مستعمره‌نشینان اولیه از فناوری خود استفاده کرده‌اند تا خود را در جایگاه خدایی بر جهان تثبیت کنند. آن‌ها جهان را اسیر نظام رعیت‌پروری فئودالی ساخته و خود را به عنوان خدایان هندو معرفی کرده‌اند.

اما یکی از مستعمره‌نشینان اولیه به نام سَم (مخفف مهاساماتمن) شورش می‌کند و بارها و بارها به عنوان بودا در جهان تجسد می‌یابد تا بشریت را از خدایان ستمگرشان آزاد کند. برای درک این رمان، لازم است بدانیم که بودیسم یک الهیات شورشی در برابر هندوئیسم بوده است. برای مثال، در هندوئیسم، مفهوم تناسخ به مردم می‌گوید جایگاهشان در سلسله مراتب اجتماعی بر اساس اعمالشان در زندگی‌های قبلی است و همین امر ستم و بی‌عدالتی را توجیه می‌کند. اما بودیسم این مفهوم را معکوس می‌کند، به‌گونه‌ای که موقعیت اجتماعی بالا به این معنی است که فرد عمیق‌تر در چرخه سامسارا (به نشانهٔ چرخهٔ تناسخ) به دام افتاده است .

ارباب روشنایی رمانی علمی تخیلی در مورد قدرت الهیات مذهبی است. مستعمره‌نشینان خداگونه از یک الهیات مذهبی فاسد برای به بردگی کشیدن جهان در یک سیستم فئودالی قرون وسطایی استفاده کرده‌اند، اما سم الهیات جدید و رهایی‌بخش را عرضه می‌کند تا بشریت را از چنگال خدایان آزاد کند .


۷. بازی مهره‌های شیشه‌ای – هرمان هسه

 (The Glass Bead Game – Herman Hesse)

بازی مهره‌های شیشه‌ای، اثر هرمان هسه، رمانی است که اوج بسیاری از مضامین ارائه شده در نوشته‌هایی پیشین او به شمار می‌رود. هسه در رمان‌های مشهور خود، زندگی ذهنی (Vita Contemplativa) را در برابر زندگی فعال (Vita Activa) قرار داده و در این رمان تلاش نهایی خود را برای یافتن پاسخی به این تضاد انجام می‌دهد: آیا باید زندگی خود را وقف ذهن و عقل کرد یا به تجربهٔ زیستهٔ دنیوی پرداخت؟

داستان در آینده‌ای نزدیک پس از یک جنگ جهانی ویرانگر روایت می‌شود. فرقه‌ای از روشنفکران زندگی گوشه‌نشینی را در پیش گرفته و مشغول بازی نهایی ذهن هستند: بازی مهره‌های شیشه‌ای. هیچ‌گاه به خود بازی پرداخته نمی‌شود و تنها گفته می‌شود که بازیکنان از مهره‌های شیشه‌ای برای نشان دادن و ترکیب تمام اَشکال دانش استفاده می‌کنند. برای مثال، یک قطعهٔ باخ می‌تواند با نظریهٔ نسبیت انیشتین ترکیب و با یک موضوع ادبی از شکسپیر مقایسه شود. این بازی، که در ابتدای عصر دیجیتال نوشته شده، استعاره‌ای قدرتمند برای شرایط کنونی ما (ترکیب بی‌پایان دانش در قالب الگوهای صفر و یک) است .

هدف نهایی بازی در رمان هسه نشان دادن بیهودگی نهایی بازی‌های فکری است. بزرگ‌ترین بازیکن بازی مهره‌های شیشه‌ای سرانجام زندگی ذهن را رها می‌کند تا به تجربه زیسته خود زندگی بپردازد. هسه در این داستان علمی تخیلی الهیاتی نقطهٔ پایانی را ارائه می‌دهد: اسطورهٔ ادیان و اسطورهٔ جدید علمی تخیلی، هر دو سازه‌های فکری، تصورات ذهنی، جهان‌های رؤیایی و شبح‌وارند و زمان آن فرا رسیده است که به واقعیت برگردیم. هسه معتقد است که حقیقت متعالیِ واقعیت هرگز نمی‌تواند در هیچ داستانی گنجانده شود.

֎