دسته: جایزهٔ هوگو

جایزهٔ هوگو (Hugo Awards)

جایزه هوگو یکی از معتبرترین جوایز داستان‌نویسی علمی‌تخیلی است که به افتخار هوگو گرنزبک، بنیان‌گذار مجلهٔ «داستان‌های شگفت‌انگیز» نام‌گذاری شده است. این جایزه توسط مجمع جهانی علمی‌تخیلی وورلدکان اعطا می‌شود و به عنوان یکی از با ارزش‌ترین جوایز در دنیای علمی‌تخیلی شناخته می‌شود.

برای اهدای این جایزه، شرط لازم آن است که آثار برنده در زمینه‌های دیگر، قبلاً برنده جایزه نباشند. این جایزه به دو دسته‌ داستانی و غیرداستانی تقسیم می‌شود و هر دسته شامل کتاب، مقاله و سایر آثار مرتبط با ژانر علمی‌تخیلی می‌شود.

 

وبگاه رسمی هوگو

چگونه در مهمانی با دخترها حرف بزنیم - نیل گیمن - محمدرضا ایزدپناه

چطور در مهمانی با دخترها حرف بزنیم

لباسی نازک از پارچهٔ سفید و ابریشمی به تن داشت. چشمانش سبزِ کم‌رنگ بود، رنگی که حالا مرا یاد لنز‌های رنگی می‌اندازد؛ اما آن زمان سی سال پیش بود و اوضاع فرق می‌کرد.

جادوگر دربار سارا پینسکر امیر سپهرام

جادوگر دربار

پسری که این بار جادوگر دربار خواهد شد بچهٔ بی‌رحمی نیست. نه مثل قبلی یا یکی قبل‌ترش. او هیچ‌وقت از فنجان کارِل نابینا چیزی نخواهد دزدید یا بچه‌های کوچک‌تر را برای گرفتن شیرینی‌شان نخواهد زد یا سگ را با لگد نخواهد کوفت.

وداع با ارباب هری بیتس سید محمدرضا ایزدپناه

وداع با ارباب

کلیف ساترلند بالای نردبان، بر فراز سالن موزه، ایستاده بود و به خطوط و سایه‌های روی پیکر عظیم ربات نگاه می‌کرد. نگاهی به سیل جمعیتی انداخت که از سراسر منظومهٔ شمسی آمده بودند تا گنوت و مسافر را ببینند داستان غم‌انگیزشان را بشنوند.

زندگی پنهان بات‌ها - سوزان پالمر - امیر سپهرام

زندگی پنهان بات‌ها

بات با خود اندیشید من فعال شده‌ام، پس هدفی دارم. من هدفی دارم، پس خدمت می‌کنم.
ناو گفت «بات ۹، بی‌اندازه مهم است که آفت به دهانهٔ بارگیری شمارهٔ چهار نرسد.»

Mr Death - Alix E Harrow - Amir Sepahram

آقای مرگ

لارنس سی ماهه از نارسایی قلبی تشخیص داده نشده‌ای در حال مرگی نامنتظر است.
آقای مرگ، با ظاهری انسان‌وار، اعزام شده تا ساعات پیش از مرگ را بالای سرش باشد.

دهانی ندارم و باید فریاد بزنم - هارلن الیسون، امیر سپهرام، بهزاد قدیمی

دهانی ندارم و باید فریاد بزنم

جسد گوریستِر از یک پا و بی‌تکیه‌گاه از تخته صورتی آویخته بود، آویزان بالای سرمان در تالار کامپیوتر و از نسیم سرد و چربی که بی‌وقفه در غار اصلی می‌وزید نمی‌لرزید. جسد وارونه آویزان و از کف پای راست به تخته وصل بود.

خود نبض ماشین - مایکل سوان‌ویک

خودِ نبض ماشین

مارتا نگاهش را به روبرو دوخت و تمرکزش را روی راه رفتن نگاه داشت. مشتری یک طرفش بود و تنوره دایدالوس طرف دیگرش. چیز خاصی نبود؛ تنها راه رفتن و کشیدنِ پرزحمت، راه رفتن، کشیدن. مثل آب خوردن.