دسته: فانتزی

داستان‌های کوتاه و ناولت از ادبیات گمانه‌زن، ژانر فانتزی

پرورش پروانه برای احمق‌ها - بهزاد قدیمی

پرورش پروانه برای احمق‌ها

عاشق پروانه‌های خاله بودم؛ اما او هیچ‌وقت نمی‌گذاشت زیاد بهشان نزدیک شوم. می‌گفت پروانه‌ها کم‌دل هستند و من شیطان. می‌گفت پروانه‌ها را می‌رنجانم. خاله وسواس عجیبی به پروانه‌هایش داشت.

دختر دیو فرزانه - وارشا دینش - امیر سپهرام

دختر دیو فرزانه

آنچه تو در این روایت از داستان می‌خواهی برگرفتن ثروت از اشک‌های شاهدخت است و ابتیاع همهٔ سلاح‌های پاتالا و بعد یورش به آماراواتی، شهر سماوی اعظم، تا همهٔ خدایان را بکشی.

بند دیوان - بهزاد قدیمی

بند دیوان

در آن روز دو جور ضربه زده شد. اولین نوع ضربه‌ها مال کلنگ‌هایی بود که به سنگ‌های طلسم‌شدهٔ درگاه می‌خوردند. گروهان ده‌نفری سپاهِ سرمدی هر کوبه به سنگ‌ها می‌آورد، فقط جرقه از تیغهٔ تیشه‌هایشان برمی‌خاست؛ سنگ‌ها خرد که نه،‌ خراش هم برنمی‌داشت.

لوپ سفید - اویس دلبری

لوپ سفید

در پستی میان دو کوه، آنجا که رویای شبش با زوزهٔ گرگ‌ها مشتبه می‌شد، اردوگاه سیرک برپا شده بود.
روزهای آخری بود که در آن اردوگاه چادر زده بودیم. آنچه اعضای سیرک در کولهٔ عمرشان داشتند، فقط تصویری از گذشته بود، نه رویایی از آینده.

یار درد آشام من - کیمیا بابایی

یار دردآشام من

دردی عمیق در چشمان سیاهش نهفته بود. دردی که صد سالی بود که با آن هیکل نحیف و تکیده حملش می‌کرد.
نور مستقیم خورشید سنگ سیاه قبر را داغ و سوزان کرده بود.

زووات - منصوره صادقی

زووّات

غرش دریا چنان عظیم و دهشتناک بود که گمان نمی‌کردم هیچوقت بخوابد. در اتاقک قماره ، چمباتمه زده بودم و با چشم‌های گشاد شده به جنگ آسمان و دریا خیره مانده بودم.

آیا خانه‌ها رویای آسمان‌خراش می‌بینند؟ - ژانا بیانکی - امیر سپهرام

آیا خانه‌ها رویای آسمان‌خراش می‌بینند؟

داشتم میز را می‌چیدم که یک رومیزی دست‌دوز از روی کابینت روی سرم افتاد. خاطرهٔ کودکی بوی مایع نرم‌کننده اشک به چشمانم آورد و به خودم گفتم ایرادی ندارد میز را همان طور بچینم که مامان‌بزرگ می‌چید.
چند بشقاب دیگر از چینهٔ بشقاب‌ها سر خورد و به در کابینت فشار آورد.

ایستگاه - بهزاد قدیمی

ایستگاه

سکوتِ شبی را که تاریکی‌اش گسترده‌تر از اقیانوس بود، صدای قژقژ چرخ‌های یک گاری آهنی می‌خراشید. به جز آن تپهٔ کمینِ چهار سیاه‌پوش نقاب‌صورت، دشت بود، صاف و پهناور، بی‌هیچ جنبنده‌ای و روینده‌ای. اما دشت زنده بود، چون در آن گاری آهنی می‌رفت.

مازیرین جادوگر - جک ونس – مهدی بنواری

مازیریَنِ جادوگر

مازیریَن جادوگر غرق در اندیشه در باغش گام برمی‌داشت. درختانِ پربار از میوه‌های زهرآگین بر فراز سرش سایه افکنده بودند و گل‌ها به عبودیت خاکسارانه پیش پایش سر به خاک می‌ساییدند.

کتاب‌خورها

کتاب‌خورها

رمان «کتاب‌خورها»، نوشتهٔ «سانیی دین»، یک فانتزی تاریک و گیرا است که زندگی دختری را نقل می‌کند از یک گونهٔ غریب و انسان‌وار که خوراکشان کتاب و کاغذ است و نوشیدنیشان جوهر. این انسان‌واره‌ها دانش را از خوردن کتاب فرا می‌گیرند…

دختران گرسنه مادران قحطی‌زده – آلیسا وونگ

دختران گرسنه مادران قحطی‌زده

احساس انحطاط و کثافت می‌کنم، متورم از ظالمانه‌ترین رویاهایی که تا کنون چشیده‌ام. به زحمت می‌توانم جان کندن جزیی هاروی را حس کنم. چرا که در این وضعیت، که تیره‌ترین بخش‌های وجودش از دهانش به دهانم مکیده می‌شود،

همسران جاکالوپ

ماه بر آمد و خورشید غروب کرد. ماهتاب کوبنده بر زمین تابید و همسران جاکالوپ پوست‌هاشان را در آوردند و رقصیدند.
مثل آهوانی که سم بر زمین می‌کوبند، مثل شیاطینی که برای مراسم عصرگاهی از جهنم رها شده بودند.