دسته: وحشت

داستان‌های کوتاه و ناولت از ادبیات گمانه‌زن،‎ ژانر وحشت

و حالا عالی‌جناب می‌خندد - شیو رامداس – امیر سپهرام

حالا عالی‌جناب می‌خندد

زیر نگاه بی‌امان خورشید، زمین سوخته می‌درخشد. از میان موج گرما، کنده‌های خشکیده و سیاه‌شده از جایی که زمانی مزرعهٔ کنف بود رو به آسمان بیرون زده‌اند. آپا از روی ایوان، بی آن که پلک بزند، به آنها خیره شده است. پیش چشمش تکه‌ای سوخته از یکی‌شان جدا می‌شود و با نسیم به پرواز درمی‌آید.

تماس - کوروش موگویی

تماس

خلق بی‌شماری پیرامونش را گرفت و هر کس با هرچه توانست او را آماج حمله قرار داد؛ توانایان به سنگ و ناتوانان به دشنام، که دردش کم از سنگ نبود. پس او را تا فراز تپه‌اش، که سطحی گسترده و هموار داشت، بردند و بر تیرکی چوبین آویختند که آتش زنند!

داجون - اچ پی لاوکرفت - فرزین سوری

دعجون

هر آن کس این خطوط را می‌خواند بداند این چند صفحه را تحت طاقت‌فرسا‌ترین شرایط ذهنی می‌نویسم. شاید بتواند به درکی ضمنی برسید از این که چرا تنها مرگ یا فراموشی دوای درد من است.

دردکش جایگزین - ایلان جونز - امیر سپهرام

دردکش جایگزین

در دنیایی که پیشرفت‌های پزشکی و فناوری مرزهای اخلاقی را پشت سر گذاشته‌اند، آدام وارد برنامه‌ای بشردوستانه می‌شود. اما پشت این پروژه، حقیقتی تاریک پنهان است. «جانشین درد» داستانی از مواجههٔ انسان با پیشرفت بی‌رحمانه و غیراخلاقی علم است که به نام درمان، زندگی و هویت انسان‌ها را به بازی می‌گیرد.

پشت پردهٔ تردستی - ای.سی. وایز - امیر سپهرام

پشت پردهٔ تردستی

رمز کار، خیلی ساده، این است: مردن آسان است. کافی است شعبده‌باز با دندان‌های به هم فشرده و عضلات منقبض و تنفس آهسته بایستد و منتظر بماند. کار واقعی به دوش دوست دخترش، اَنجی، است.

کوزه‌گر - پریسا گل‌محمدی

کوزه‌گر

به کورهٔ غلط‌انداز انتهای سالن اشاره کردم که شبیه یخچال‌های سردخانه بود. از او پرسیدم نیازی نیست کوره را از قبل روشن کند و یک قلپ از شربت خوردم. ته‌مزهٔ تلخی داشت.

دختری در قاب پنجره - نگار تهامی

دختری در قاب پنجره

حجم دختر کم‌کم داشت واضح‌تر می‌شد. موهایش در هوا شناور بود. دامن کوتاه دختر مثل لباس سیندرلا از ناکجا بر تنش نشست. دخترک اما ثابت ایستاده بود، رو به میترا.

چرا باید به لپ‌تاپ خود استیکر بزنیم - مهدی بنواری

چرا باید به لپ‌تاپ خود استیکر بزنیم

روی تصویر تمرکز کردی. پیرزن پوستی سفید و شفاف داشت و کوتاه قد بود و لباسی محلی به تن داشت. نفهمیدی لباس مال کجا بود، فقط این قدر فهمیدی که لباس محلی جایی است و سرتاپا سیاه.

در محل اشتراک - دیوید اریک نلسون - امیر سپهرام

در محل اشتراک

همیشه باید از زمان ماضی نقلی یا وجه مجهول استفاده کنید: «عزیزی مرده است.» نه «عزیزی مرد.» و هرگز «فلانی عزیزی را کشت.» یا مثلاً «عزیزی توسط فلانی کشته شد.» یا حتی «عزیزی به خاطر بهمان چیز مرد.» را به کار نبرید.

پولاریس - اچ.پی. لاوکرافت - مهدی بنواری

پولاریس

زیر روشنی محو هلال ماه رو به محاق، برای نخستین بار شهر را دیدم که خاموش و خواب‌آلوده بر فلاتی غریب، گسترده میان دو قلهٔ نامکشوف، لمیده بود. حصارها و بروجش، ارکان، قُبه‌ها و سنگ‌فرش‌هایش را از مرمری رنگ‌پریده و مخوف برآورده بودند.

دهانی ندارم و باید فریاد بزنم - هارلن الیسون، امیر سپهرام، بهزاد قدیمی

دهانی ندارم و باید فریاد بزنم

جسد گوریستِر از یک پا و بی‌تکیه‌گاه از تخته صورتی آویخته بود، آویزان بالای سرمان در تالار کامپیوتر و از نسیم سرد و چربی که بی‌وقفه در غار اصلی می‌وزید نمی‌لرزید. جسد وارونه آویزان و از کف پای راست به تخته وصل بود.

آن دیگران - نیل گیمن - امیر سپهرام

آن دیگران

عفریت گفت «اینجا زمان سیّال است.»
مرد به محض دیدن فهمید عفریت است. دانست، همان طور که فهمید اینجا جهنم است. هیچ‌کدامشان نمی‌توانستند چیز دیگری باشند.