دست چپ تاریکی

مقدمه‌ رمان «دست چپ تاریکی»

ادبیات علمی تخیلی غالباً با اصطلاح برون‌یابی ۱extrapolation تشریح یا حتی تعریف می‌شود. نویسنده علمی تخیلی بنا است روند یا پدیده‌ای را از اینجا و اکنون بگیرد، برای رسیدن به اثر دراماتیک تصفیه و تشدیدش کند و به آینده امتدادش بدهد. «اگر فلان شود، بهمان اتفاق خواهد افتاد.» بدین ترتیب یک پیش‌بینی انجام می‌شود. روش و نتیجه شباهت بسیاری دارد با کار دانشمندی که دوز بالایی از یک افزودنی خوراکی تصفیه و تغلیظ شده را به خورد موش‌ها می‌دهد تا پیش‌بینی کند چه به سر آدم‌ها می‌آید اگر مقدار کمی از همان ماده را به مدت طولانی بخورند. به نظر  می‌رسد نتیجه بی برو برگرد سرطان باشد. نتیجه برون‌یابی هم همین است. آثار علمی تخیلیِ اکیداً برون‌یابانه کم و بیش همان جایی ظهور می‌کنند که باشگاه رم: جایی مابین انقراض تدریجی آزادی بشر و انقراض کامل حیات روی کره خاکی.

شاید این توضیح خوبی باشد برای این که چرا کسانی که ادبیات علمی تخیلی نمی‌خوانند آن را «ادبیاتِ گریزی» ۲رجوع کنید به escapist در ویکی‌پدیا می‌دانند، ولی وقتی بیشتر پرس و جو می‌کنی، جواب می‌دهند که علمی تخیلی نمی‌خوانند چون «خیلی افسرده کننده» است.

تقریباً هر چیزی که به حد نهایی منطقی‌اش کشانده شود افسرده کننده می‌شود، اگر سرطان‌زا نشود.

خوشبختانه، با این که برون‌یابی یکی از عناصر علمی تخیلی است، اما اصلاً و ابداً عنصر تعیین کننده آن نیست. ارضای صِرف ذهن خیال‌پردازِ خواه نویسنده خواه خواننده بی‌اندازه عقلایی و ساده‌انگارانه است. متغیرها ادویه حیاتند.

این کتاب [دست چپ تاریکی] برون‌یابانه نیست. اگر دوست داشتید می‌توانید آن – و خیلی آثار علمی تخیلی دیگر – را به عنوان آزمایش فکری بخوانید. مثلاً فرض کنیم (به گفته مری شلی) دکتر جوانی در آزمایشگاهش یک موجود انسانی خلق می‌کند، یا مثلاً (به گفته فیلیپ کی. دیک) متفقین جنگ جهانی اول را می‌بازند، یا مثلاً فلان یا بیسار می‌شود… در داستانی که این گونه شکل می‌گیرد، ضرورتی ندارد پیچیدگی اخلاقی مناسب برای رمان مدرن قربانی شود، هیچ بن‌بست توکاری هم در کار نیست. فکر و شهود می‌توانند در مرزهایی که تنها طبق شرایط آزمایش معین می‌شوند حرکت کنند، که در واقع مرزهایی طولانی هم می‌توانند باشند.

مقصود آزمایش فکری، چنان که توسط شرودینگر و دیگر فیزیک‌دانان به کار رفته، نه پیش‌بینی آینده، که تشریح واقعیت است، دنیای حاضر. (در واقع هدف آزمایش فکری مشهور شرودینگر این است که نشان دهد در سطح کوانتومی، «آینده» نمی‌تواند پیش‌بینی شود.)

ادبیات علمی تخیلی پیش‌بینانه نیست، بلکه تشریحی است.

آینده توسط پیامبران (به رایگان) و توسط فال‌بین‌ها (که معمولاً پول می‌گیرند، برای همین هم در روزگار خودشان ارج و قرب‌شان بیشتر از پیامبران است) و آینده‌پژوهان (که حقوق می‌گیرند) گفته می‌شود. پیش‌بینی کار پیامبران، فال‌بینان و آینده‌پژوهان است. کار رمان‌نویسان نیست. کار رمان‌نویس دروغ‌‌گویی است.

سازمان هواشناسی به‌تان می‌گوید هوای سه‌شنبه بعدی چه طور است. شرکت رند ۳ Rand Corporation هم به شما می‌گوید قرن بیست و یکم چه شکلی خواهد داشت. توصیه نمی‌کنم برای این دسته از اطلاعات سراغ داستان‌نویس‌ها بروید. اصلاً کارشان این نیست. همه کاری که داستان‌نویسان می‌کنند این است که بگویند خودشان چه طورند و شما چه طورید – اوضاع از چه قرار است – هوا الان چه طور است، امروز، همین لحظه، باران، آفتاب، نگاه کن! چشمانت را باز کن؛ گوش کن، گوش کن. این چیزی است که رمان‌نویسان می‌گویند. اما نمی‌گویند چه خواهید دید یا خواهید شنید. تنها چیزی را می‌توانند بگویند که دیده‌اند و شنیده‌اند، در زمانه خودشان در این دنیا، که یک سومش به خواب و رویا می‌گذرد و یک سوم دیگرش به دروغ‌پردازی.

«حقیقتی در برابر دنیا!» بله. قطعاً. داستان‌نویسان، دست کم در لحظاتی از شجاعت، طالب حقیقت‌اند: که بفهمندش، بیانش کنند، به آن خدمت کنند. اما از راه غریب و فریبنده‌ای به آن می‌پردازند، که شامل ابداع اشخاص، مکان‌ها و رویدادهایی است که نه وجود داشته‌اند و نه خواهند داشت، و همه این‌ تخیلات را با جزییات، به تفصیل و با احساساتی فراوان بیان می‌کنند و وقتی کارشان با نوشتن این مجموعه از دروغ‌ها تمام شد، می‌گویند بفرما، این هم حقیقت!

آن‌ها ممکن است هر نوع حقیقتی را برای پشتیبانی از بافت دروغ‌هاشان به کار بگیرند. شاید زندان مارشالسی ۴ Marshalsea را – که مکانی واقعی بوده – تشریح کنند، یا نبرد بورودینو ۵ Borodino را – که واقعاً پیش آمده – یا فرایند همسان‌سازی ۶ cloning را – که واقعاً در آزمایشگاه‌ها انجام می‌شود – یا زوال شخصیت را – که در کتاب‌های درسی روان‌شناسی تشریح شده – و الخ. این وزن از مکان-رویداد-پدیده-رفتارِ قابل راستی‌آزمایی باعث می‌شود خواننده فراموش کند که یک ابداع خالص را می‌خواند، تاریخی که در هیچ جایی به جز ناحیه‌ای غیرقابل مکان‌نمایی – ذهن نویسنده – رخ نداده است. در حقیقت، وقتی رمان می‌خوانیم دیوانه‌ایم، اسکلیم. به وجود افرادی باور داریم که وجود ندارند، صداشان را می‌شنویم، نبرد بورودینو را همراه با آن‌ها تماشا می‌کنیم، شاید حتی ناپلئون هم بشویم. عقلانیت (در بیشتر موارد) وقتی بر می‌گردد که کتاب بسته شود.

آیا جای تعجب دارد که تا کنون هیچ جامعه واقعاً آبرومندی به هنرمندانش اعتماد نکرده است؟

ولی جامعه ما، که رنجور و سردرگم است و در طلب رهنمود، گاهی کاملاً به اشتباه به هنرمندانش اعتماد می‌کند و آنان را در مقام پیامبران و آینده‌پژوهان به کار می‌گیرد.

نمی‌گویم که هنرمندان نمی‌توانند غیب‌گو و ملهِم باشند: که شهیق نمی‌تواند بر آنان نازل شود، که خداوند از زبان آنان سخن نمی‌گوید. چه کسی هنرمند می‌شد اگر باور نداشت که چنین اتفاقی واقعاً می‌افتد؟ و اگر نمی‌دانست که اتفاق می‌افتد، چون خدا را درونش احساس کرده‌ که زبان و دستان او را به کار می‌گیرد؟ شاید تنها یک بار، یک بار در زندگی‌اش. ولی همان یک بار کفایت می‌کند.

این را هم نمی‌گویم که تنها هنرمند است که چنین مسئولیت و امتیاز ویژه‌ای دارد. دانشمند هم کسی است که مهیا می‌شود و با کار شبانه‌روزی، در خواب و بیداری، خودش را آماده می‌کند برای الهام. چنان که فیثاغورث هم می‌دانست، خدا می‌تواند هم به شکل هندسه سخن بگوید و هم به صورت رویا، هم در هماهنگی یک فکر خالص و هم در هماهنگی اصوات، هم در اعداد و هم در کلمات.

اما کلمات‌اند که موجب مشکل و سردرگمی می‌شوند. امروزه از ما خواسته شده که کلمات را تنها به یک شیوه مفید بدانیم: به عنوان نشانه. فیلسوفان ما – برخی‌شان – ما را وا داشته‌اند بپذیریم که یک واژه (یا جمله یا عبارت) فقط زمانی ارزش دارد که تنها به یک معنا اشاره کند، به حقیقت واحدی اشاره کند که برای ذهن خردگرا قابل درک، به لحاظ منطقی سالم و – در حالت ایده‌آل – شمارش‌پذیر باشد.

آپولون، خدای نور، خدای استدلال، خدای تناسب، هماهنگی، اعداد، خدایی که هر کسی را که بیش از حد پرستش کند کور می‌کند. مستقیم به خورشید نگاه نکن. گهگاهی به نوشگاهی تاریک برو و با دیونیسوس آبجویی بنوش.

من از خدایان می‌گویم؛ من که خداناباورم. اما هنرمند هم هستم، پس دروغ‌پردازم. به هیچ حرفم اعتماد نکنید. راستش را می‌گویم.

تنها حقیقتی که می‌توانم بفهمم و بیان کنم، به تعریفی منطقی، یک دروغ است. به تعریفی فیزیولوژیک، یک نماد. به تعریفی زیبایی‌شناسانه، یک استعاره.

 البته عالی است که کسی به شرکت در کنگره‌ آینده‌پژوهان ۷رجوع کنید به The Futurological Congress دعوت شود، که علوم سامانه‌ها ۸ Systems Science گراف‌های آخرزمانی‌اش را به نمایش می‌گذارد تا از آن بخواهند به روزنامه‌ها بگوید آمریکای سال ۲۰۰۱ چگونه خواهد بود، و چه و چه، اما کار خطایی است. من داستان علمی تخیلی می‌نویسم و علمی تخیلی راجع به آینده نیست. من در باره آینده بیش از شما نمی‌دانم، ای بسا حتی کمتر.

این کتاب در باره آینده نیست. بله، داستان با بیان این که موضوع در «سال‌های ۹۷-۱۴۹۰ به تقویم اکومِنی» اتفاق می‌افتد شروع می‌شود. ولی شما که واقعاً باور نکرده‌اید؟

بله، مردم این داستان آندروجینی ۹ androgynous هستند، ولی این به این معنی نیست که من پیش‌بینی می‌کنم که در هزاره بعدی همه‌مان آندروجینی خواهیم بود یا این که اظهار کنم که خیلی بهتر است که آندروجینی بشویم. من فقط به شیوه‌ای غریب و فریبنده و به روش آزمایش فکری‌ای متناسب با علمی تخیلی مشاهده می‌کنم که اگر تحت شرایط خاصی و در موقعیت زمانی خاصی به خودمان نگاه کنیم، آندروجینی هستیم. من فقط توصیف می‌کنم. من خصوصیاتی از واقعیت روان‌شناسانه را به شیوه داستان‌نویسان توصیف می‌کنم، شیوه‌ای که در آن دروغ‌هایی وابسته به شرایط به تفصیل ابداع می‌شوند.

وقتی رمانی را می‌خوانیم، هر رمانی، باید به خوبی واقف باشیم که همه‌اش یاوه است، و بعد، وقتی می‌خوانیمش تک‌تک کلماتش را باور کنیم. در نهایت، وقتی کارمان با آن تمام شد، شاید متوجه شویم – اگر رمانی خوبی بوده باشد – که نسبت به زمانی که آن را نخوانده بودیم کمی متفاوت شده‌ایم، که گویی با دیدن چهره‌ای جدید یا گذر از خیابانی که پیشتر از آن نگذشته بودیم، اندکی تغییر کرده‌ایم. اما به زبان آوردن این که چه آموختیم و چه تغییری کردیم کار بسیار دشواری است.

هنرمند با چیزهایی که نمی‌توان در قالب کلمات بیان کرد سر و کار دارد.

هنرمندی که رسانه‌اش داستان است این کار را با کلمات انجام می‌دهد. رمان‌نویس چیزهایی را که نمی‌توان در قالب کلمات بیان کرد با کلمات بیان می‌کند.

پس کلمات می‌توانند به گونه متناقضی به کار گرفته شوند، چرا که علاوه بر کاربرد نمادشناسانه ۱۰ semiotic ، کاربردهای نمادین ۱۱ symbolic یا استعاری هم دارند. (کلمات صدا هم دارند؛ واقعیتی که زبان‌شناسان اثبات‌گرا علاقه‌ای به آن ندارند. یک جمله یا پاراگراف مثل یک کورد یا توالی هارمونیک در موسیقی است: حتی ممکن است معنایش در گوشی دقیق با وضوح بیشتری درک شود تا در ذهنی دقیق هنگام مطالعه در سکوت.)

همه داستان‌ها استعاره‌اند. داستان علمی تخیلی استعاره است. به نظر، آن چه علمی تخیلی را از شکل‌های قدیمی‌تر داستان جدا می‌کند استفاده آن از استعاره‌های جدیدی است که از برخی از حاکمان قدَر زندگی معاصرمان برگرفته شده؛ علم – همه علوم – و فناوری و همچنین چشم‌اندازهای نسبیت‌گرا و تاریخی. سفر فضایی یکی از همین استعاره‌ها است، همین طور هم جامعه جایگزین ۱۲ alternate society ، زیست‌شناسی جایگزین؛ آینده هم نمونه‌ای دیگر است. آینده، در داستان، یک استعاره است.

استعاره‌ای برای چه؟

اگر می‌توانستم به شیوه‌ای غیراستعاری بیانش کنم، این همه کلمات را نمی‌نوشتم، این رمان را، و جنلی آی ۱۳ Genly Ai روی میز کارم نمی‌نشست و از جوهر و ریبون ماشین تحریرم را تمام نمی‌کرد تا به من، و شما، رسماً اطلاع بدهد که حقیقت مایه تخیل است.

֎


پانوشت:

  • ۱
  • ۲
    رجوع کنید به escapist در ویکی‌پدیا
  • ۳
    Rand Corporation
  • ۴
    Marshalsea
  • ۵
    Borodino
  • ۶
    cloning
  • ۷
    رجوع کنید به The Futurological Congress
  • ۸
    Systems Science
  • ۹
    androgynous
  • ۱۰
    semiotic
  • ۱۱
    symbolic
  • ۱۲
    alternate society
  • ۱۳
    Genly Ai