متن سخنرانی لو گوین در همایش هنرهای ادبی اورِگون به سال ۲۰۰۲
شاعری به سفارت منصوب شده است. نمایشنامهنویسی به ریاست جمهوری برگزیده میشود. کارگران ساختمانی در کنار مدیران دفتری در صف خرید رمانی تازه میایستند. بزرگسالان در قصههای میمونهای نگهبان، غولهای یک چشم و شواایههای دیوانهای که با آسیاب بادی میجنگند، راهنمای اخلاقی و چالش فکری میجویند. سواد تنها نقطهٔ آغازین است، نه هدف پایانی.
خب شاید در کشوری دیگری این اتفاق بیفتد، نه در این کشور. در آمریکا، تخیل معمولاً چیزی که احتمالاً در زمان خرابی تلویزیون به کار میآید، محسوب میشود. اشعار و نمایشنامهها هیچ گونه ارتباطی با سیاست عملی پیدا نمیکنند. رمانها مختص دانشجویان، زنان خانهدار و آدمهای بیکارند. فانتزی مال بچهها و افراد بدوی است. سواد در همین حد که بتوانی از عهدۀ خواندن دستورالعملهای اجرایی برآیی کفایت میکند. اما به نظر من تخیل مهترین ابزاری است که بشریت در اختیار دارد. کاربرد تخیل حتی از انگشت شست هم بیشتر است. میتوانم زندگی کردن بدون انگشتان شستم را تصور کنم، اما بدون تخیل را نه.
صداهایی میشنوم که با من هم نظرند. فریاد میزنند: «بله، بله… تخیل خلاقانه یک مزیت فوقالعاده در تجارت است. ما خلاقیت را ارزشمند میشماریم. ارج و قربی برایش قائلیم.» اخیراً در بازار کلمۀ خلاقیت به تولید ایدههای قابل اجرا برای راهبردهای عملی برای کسب سود بیشتر تقلیل یافته است. این تقلیل آن قدر ادامه داشته که کلمه خلاقیت را نمیتوان بیارزشتر از چیزی که هست کرد. من دیگر از این کلمه استفاده نمیکنم. آن را به سرمایهداران و دانشگاهیان واگذار میکنم تا به دلخواهشان از آن سوء استفاده کنند. هر چند نمیتوانند تخیل را کاملاً تصاحب کنند.
تخیل ابزار پول درآوردن نیست. هیچ جایگاهی در دایرهٔ لغات سودآوری ندارد. تخیل سلاح نیست، گرچه همۀ سلاحها به کمک آن به وجود میآیند و استفاده یا عدم استفاده از آنها به تخیل بستگی دارد؛ همین طور هم همۀ ابزارها و موارد کاربردشان. تخیل ابزاری ضروری برای ذهن است، روشی بنیادین برای اندیشیدن. ضرورتی برای انسان شدن و انسان ماندن.
ما باید از تخیل مثل باقیِ ابزارها استفاده کنیم. کودکان از ابتدا قدرت تخیل دارند؛ همانطور که بدن، قوۀ ادراک و ظرفیت زبانی دارند: همان چیزهایی که برای انسان بودنشان ضروریند. همان چیزهایی که باید استفاده از آنها را بیاموزند. چنین روش آموزش، تربیت و تمرینی را باید از بدو طفولیت آغاز کرد و در تمام زندگی ادامه داد. جوانان نیاز به تمرین تخیل دارند، همانطور که نیاز دارند همۀ مهارتهای اساسی زندگی را تمرین کنند. برای رشد، برای سلامت، برای مهارت پیدا کردن و برای شادی. این نیاز مادامی که ذهن زنده است پابرجاست.
وقتی کودکان میآموزند به آثار ادبی اصلی مردمشان گوش بسپارند وآنها را فرا بگیرند، یا هنگامی که در فرهنگهای نوشتاری میآموزند این آثار را بخوانند و درک کنند، قوۀ تخیلشان بخش مهمی از تمرینی است که به آن نیاز دارند.
برای خیلیها هیچ چیز دیگری قادر نیست تا این میزان تحت تأثیر قرارشان بدهد، حتی بقیۀ هنرها. ما انسانها گونهای سخنورز هستیم. کلمات بالهای پروازِ تخیل و ادراکمان هستند. موسیقی، رقص، هنرهای بصری و دیگرهنرها برای رشد و سعادت انسان پراهمیتند و هیچ هنر یا مهارتی نیست که ارزش یادگیری نداشته باشد. اما برای این که به ذهن بیاموزیم اول واقعیت بدیهی را کنار بگذارد و بعد دوباره با درک و قدرتی تازه به آن برگردد، هیچ چیزی با شعر و داستان برابری نمیکند.
هر فرهنگی از طریق داستان خودش را تعریف میکند و به کودکانش میآموزد که چگونه عضوی از مردمش باشند. مانگ، هوپی، کچوآ، فرانسوی، کالیفرنیایی. ما آنهایی هستیم که به جهان چهارم رسیدهایم. ما ملت جوآن هستیم… ما پسران خورشیدیم… ما از دریا آمدهایم… ما ساکنان مرکز دنیاییم.
ملتی که از دید شاعران و قصهگویانش به عنوان مرکز دنیا تعریف نشده باشد، در مسیر نادرستی قرار دارد. مرکز دنیا جایی است که شما تماماً در آن زندگی میکنید، جایی که چگونگی انجام درست و با کیفیت کارها را درک میکنید.
کودکی که نمیداند مرکز کجاست، خانه کجاست، خانه چیست… این کودک در مسیر نادرستی قرار دارد.
خانه مامان و بابا یا خواهر و برادر نیست. خانه جایی نیست که برای وارد شدن به آن نیاز به اجازهٔ ورود داشته باشید. اصلاً حتی یک مکان هم نیست. خانه چیزی تخیلی است.
خانه همان زمان که تخیل میشود به وجود میآید. واقعی است، واقعیتر از هر مکانی… اما رسیدن به آن ممکن نیست، مگر این که ملتتان، حالا هر که میخواهند باشند، چگونگی تخیل کردنش را به شما بیاموزند. این مردمان ممکن است خویشاوندانتان نباشند. ممکن است هزار سال از مرگشان گذشته باشد. شاید هرگز به زبان شما صحبت نکرده باشند. شاید تنها کلماتی باشند چاپ شده بر روی کاغذ، اشباح صداها، سایههای اذهان. اما میتوانند به سوی خانه هدایتتان کنند. آنها جامعه انسانیتان هستند.
همه ما باید یاد بگیریم زندگیهایمان را بسازیم، بیافرینیمشان و تخیلشان کنیم. یادگیری این مهارتها برایمان ضروری است. به راهنماهایی نیاز داریم که چگونگی این کار را نشانمان دهند. چرا که بدون چنین راهبرانی، دیگران زندگیمان را برایمان خلق میکنند.
انسانها همیشه در گروههایی به هم ملحق شدهاند تا بتوانند بهترین راههای زیستن و کمک کردن به یگدیگر برای رسیدن به اهدافشان را تخیل کنند. کارکرد بنیادین جامعهٔ انسانی رسیدن به توافقی است دربارۀ آنچه نیاز داریم، دربارۀ چگونگی زیستمان؛ دربارۀ آنچه میخواهیم به فرزندانمان بیاموزیم. و بعد هم همراهی فرزندانمان در آموختن و تعلیم دادن. بلکه ما و آنها بتوانیم آن مسیری را که فکر میکنیم درست است ادامه بدهیم.
جوامع کوچک با سنتهای قوی اغلب دربارۀ راهی که میخواهند بروند شفافند و به خوبی از عهدۀ آموزشش برمیآیند. اما سنت میتواند خلاقیت را به شکل عقاید تعصبآمیز، سخت و متحجرانه در آورد و مانع خلق ایدههای تازه شود. جوامع بزرگتر مثل شهرها، فضایی را برای افراد به وجود میآورند که بتوانند جایگزینهایشان را خلق کنند، از افراد با سنتهای مختلف بیاموزند و شیوه زندگی خود را تدوین کنند.
با این حال، هر چقدر که جایگزینها بیشتر میشوند، کسانی هم که مسئولیت آموزش را به عهده گرفتهاند، از رسیدن به اجماع اخلاقی و اجتماعی درمیمانند؛ اجماع بر آنچه باید آموزش داده شود، آنچه نیاز داریم و این که زیستمان چگونگی باید باشد. در زمانۀ ما که خیل عظیم مردمان دائماً در معرض صداها، تصاویر و کلمات بازتولید شدهای هستند که برای منافع تجاری و سیاسی مورد استفاده قرار میگیرند. افراد زیادی هستند که میخواهند و قادرند ما را خلق کنند، صاحبمان شوند، شکلمان دهند و از طریق رسانههای قدرتمند و اغواکننده کنترلمان کنند. توقع زیادی است که یک کودک بتواند به تنهایی از پس همۀ اینها برآید.
در واقع از هیچ کس به تنهایی کار زیادی برنمیآید.
چیزی که یک کودک، و همین طور همهٔ ما، به آن نیاز دارد این است که کسانی را بیابد که پیشتر زیستشان را به شیوهای تخیل کردهاند که برای ما قابل درک است و به ما درجهای از آزادی میبخشد، و حرفشان را بشنود. نه شنیدنی منفعلانه، بلکه گوش سپردن. چنان گوش سپردنی، عملی است اجتماعی که در بستر فضا، زمان و سکوت ممکن میشود.
خواندن ابزار گوش سپردن است.
خواندن به اندازۀ شنیدن و دیدن منفعلانه نیست. عملی است که شما آن را «انجام» میدهید. با سرعت و روش خود میخوانید. نه چونان هجوم بیوقفه، نامنسجم و وراجانۀ رسانهها. شما آنچه را که میخواهید و میتوانید دریافت میکنید، نه آنچه را که آنها تندتند، محکم و با صدای بلند به سمتتان پرتاب میکنند تا از این طریق تحت انقیاد و کنترلتان درآورند. وقتی داستانی میخوانید، اگر چه چیزی برایتان بازگو میشود اما چیزی فروخته نمیشود. و اگرچه شما اغلب در تنهایی خود مطالعه میکنید، در واقع در ارتباط نزدیک با ذهن دیگری قرار دارید. در عمل تخیل شرکت کردهاید. مورد شستشوی مغزی و سوء استفاده قرار نمیگیرید.
دلیلی ندارد رسانههای ما نتوانند به محلی برای چنین تخیل کردنی بدل شوند؛ همان نقشی که تئاتر در جوامع گذشته به عهده داشت. اما اغلب رسانهها چنین کاری نمیکنند. چنان تحت کنترل تبلیغات و سودزایی هستند که بهترین افرادی که در آنها مشغول به کارند، منظورم هنرمندان واقعی است، حتی اگر بتوانند در برابر فشار برای فروشِ هر چه بیشتر مقاومت کنند، در نهایت در موج بیپایان تقاضا برای بداعتی غرق میشوند که از زیادهخواهی کارآفرینان نشأت میگیرد.
اینکه بخش اعظم ادبیات از چنین «از آن خودسازی»ای در امان میماند به این دلیل است که اکثر کتابها توسط افرادی نوشته شدهاند که مُردهاند، و در نتیجه نمیتوانند زیادهخواه باشند. بسیاری از شاعران و رماننویسان زنده، با وجود این که ناشرانشان ذلیلانه در جستجوی آثار پرفروشند، کمتر با انگیزهٔ منفعتطلبی مینویسند. احتمالاً اگر از عهدهٔ مخارجشان برمیآمدند، همان کاری که را میپسندند انجام میدادند: یعنی تمرین هنرشان، ساختن چیزی به درستی، دریافت چیزی به درستی، بدون هیچ چشمداشتی. پس در مقام قیاس، ادبیات به طور شگفتانگیزی صادق و قابلاعتماد باقی میماند.
البته ممکن است کتابها به آن شکل کتابی قدیمی، یعنی جوهر روی خمیر کاغذ نباشند. میتوانند سوسویی الکترونیکی باشند در کف دستی. نامنسجم و تجاری و کرمخورده، مملو از بزرگنمایی و چرند و پرند. با این حال نشر الکترونیکی برای آنها که اهل خواندنند، امکانی تازه و پرقدرت در جهت تحقق جامعهٔ کنشگر پیشنهاد میدهد. نوع فناوری اهمیت چندانی ندارد. این کلمات هستند که مهمند. فعال کردن تخیل از طریق خواندن کلمات. سواد مهم است، چرا که آثار ادبی همان دستورالعملهای اجرایی هستند. بهترین کتابچههای راهنمایی که داریم. مفیدترین راهنما برای کشوری که در حال بازدیدش هستیم: زندگی.
֎