«رهرو آن است که آهسته و پیوسته رود» را شنیدهایم. قدماى باستانى که بسیار حکیم و دانا و جامع الاسرار و مانع الاغیار بودهاند، در مجموعهٔ پایان ناپذیرِ الگوهاى بىشمار بازمانده تکلیف خیلى چیزها را براى ما مشخص کردهاند.
عکس در نسیم تکان میخورد. انگشتی کثیف آن را در جایش ثابت نگه داشته است. ناخنی ترکخورده و تیز، زمانی لاکخورده و اکنون لبپر شده، روی عکس نشسته. لبهٔ دندانهدندانه شدهٔ ناخن با لبهٔ مضرّس عکس هماهنگ است.
روزى را به خاطر مىآورم که در کنار دبیر شوراى سیاستگذارى و همکاران بخش معرفى کتاب و داستان نگارش، نشسته بودیم و فارغ از بحث و جدل دیگران بر سر قیمت ارز و سکه، هماهنگىهاى اولیه این ویژهنامه را انجام مىدادیم.
آدمهای شهری نبودیم. پسِ پشت مرزها زندگی میکردیم، جایی که شنهای عقیق سلیمانی با آسمان پَرکلاغی در هم میآمیخت و جانوران بیابانی برای مردن میآمدند و حتی عفریتهای فینتاس مییِل زهرهٔ گام گذاشتن در آن را نداشتند.
اولین باری که در جلسات حضوری آکادمی فانتزی در محل انجمن نویسندگان شرکت کردم مطمئن نبودم قرار است با چه چیزی روبهرو شوم. مسلمـاً انتظار نداشتم از «درههای پشتی» ماتریکسی عبور کنیم یا با گاندالف و دار و دستهاش ملاقات کنم.
«شنیدهای که من مسئول سیارههای ناپدید شدهام؟» مرد چشمانش را باز کرد. مردمکهایش آنقدر گشاد شده بودند که از عنبیههایش فقط حلقههای باریکی باقی مانده بود به دور حفرههایی تاریک؛ مثل گرفتگی ستارههای دوقلوی محتضر.
در ذهن بیشتر افراد روبات یادآور موجودى انسانواره با بدنهاى براق و آهنى است که با صدایى خشک و ماشینى حرف مىزند و تابع دستورات انسان است…
لباسی نازک از پارچهٔ سفید و ابریشمی به تن داشت. چشمانش سبزِ کمرنگ بود، رنگی که حالا مرا یاد لنزهای رنگی میاندازد؛ اما آن زمان سی سال پیش بود و اوضاع فرق میکرد.
جهانى که همه در آن از امنیت و رفاه برخوردارند، جنگى در کار نیست و تمامى سلاح ها معدوم شدهاند. اما در پس پردهٔ این بهشت برین، عدهاى را مىبینیم که به کمک توهم یک آرمانشهر، تنها به فکر منفعت شخصى خودند.
دو روز پیش ابوالجن اولتیماتوم داد که اگه شفیقه رو میخوام شرطش اینه که ناصر جنی همین فردا شلوارشو خیس کنه! قهوهای بشه که چه بهتر! وگر نه دیگه قید جندخت رو باید میزدم!
«بو کن این عطر جدیدمه، اودو دو-گَزان، اسانس چمنه.»
بوی چمن توی خیالش پیچید…
پایش را که توی کوچه گذاشت نور بیرمق آفتاب و بوی همیشگی دود و فاضلاب به استقبالش آمدند.
بعد هفتم اولین باشگاه علمىتخیلى فارسىزبان، وبگاهى بود که در فاصلهٔ سالهاى ۱۳۸۲ تا ۱۳۸۳ دایر بود و به صورت عمده به ادبیات علمىتخیلى مىپرداخت.