چرخهٔ زندگی اشیای نرم‌افزاری – ۱

فصل یکم

نامش آنا آلوارادو است و امروز واقعاً روز او نیست. تمام هفته مشغول آماده ‌شدن برای مصاحبهٔ شغلی بود. بعد از ماه‌ها اولین فرصت مصاحبه‌ای بود که به مرحلهٔ ویدیوکنفرانس رسید. اما هنوز چهرهٔ مصاحبه‌کننده کامل روی صفحه نیامده بود که طرف به اطلاع او رساند شرکت می‌خواهد کس دیگری را استخدام کند. بنابراین، بی‌خود و بی‌جهت با بهترین لباس رسمی‌اش، جلوی کامپیوترش نشسته است. با ناامیدی می‌آید تا برای دیگر شرکت‌ها درخواست کار بفرستد و بلافاصله جواب رد خودکار به دستش می‌رسد. آنا یک ساعتی مشغول این کار است و بعد تصمیم می‌گیرد باید حواس خودش را پرت کند. روی کامپیوتر یک صفحهٔ برنامهٔ [متاورسِ] نکست‌دایمنشن باز می‌کند تا از طریق آن، وارد گیم[۱] مورد علاقه‌اش عصر ایریدیوم[۲] شود.

سرپل ساحلی شلوغ است، اما آواتار او زره محبوب «صدف مروارید» را به تن دارد و طولی نمی‌کشد که گیمری پیدا می‌شود و از او می‌خواهد وارد تیم آتش آن‌ها شود. با هم از محوطهٔ درگیری می‌گذرند که از دود خودروهای در حال سوختن تیره‌وتار است و یک ساعتی درگیر پاک‌سازی یک دژ آخوندکی‌ها می‌شوند. برای حس‌وحال آنا ماموریتی عالی است. آن قدر آسان هست که خیالش از پیروزی راحت باشد و آن قدر چالش‌برانگیز که بتواند از آن لذتی هم ببرد. هم‌گروهی‌هایش می‌خواهند ماموریت دیگری را قبول کنند که مستطیل کوچکی با علامت تلفن در گوشهٔ صفحهٔ تصویر آنا باز می‌شود. تماسی صوتی از دوستش رابین است، بنابراین، آنا میکروفنش را به برنامهٔ تلفن وصل می‌کند تا تماس را قبول کند.

«چطوری رابین؟»

«سلام آنا. چه خبر؟»

«بذار راهنمایی‌ات کنم: الان دارم AoI بازی می‌کنم!»

رابین لبخندی می‌زند. «صبح به‌ت سخت گذشته؟»

«اِی، همچین.» آنا ماجرای به‌هم‌خوردن مصاحبه را برای او می‌گوید.

«خب، یه خبری دارم که ممکنه حالت رو جا بیاره. می‌آیی بروم دیتااِرث[۳]؟»

«باشه. یه دقیقه صبر کن تا از گیم خارج شوم.»

«من می‌رم محل خودم.»

«باشد. پس می‌بینمت.» آنا از تیم آتش خداحافظی می‌کند و صفحهٔ نکست‌دایمنشن را می‌بندد. در دیتاارث لاگین کرده و وارد می‌شود. برنامه در جهان مجازی خود روی آخرین مکان حضور آنا زوم می‌کند، کلوپ رقصی که در دیوارهٔ صخره‌ای عظیم حفر شده است. دیتاارث برای خودش قاره‌های گیم دارد. الدرثورن و اوربیس ترتیوس که باب میل آنا نیستند. بنابراین، وقتش را در قاره‌های اجتماعی می‌گذراند. آواتارش هنوز هم لباس مهمانی دفعهٔ قبل را به تن دارد. آن را با لباسی معمولی‌تر عوض می‌کند و دروازه‌ای به خانهٔ رابین باز می‌کند. دروازه را با گامی پشت سر می‌گذارد و به اتاق نشیمن مجازی رابین پا می‌گذارد که در سکوی هواایست مسکونی قرار دارد که بر فراز آبشاری نیم‌دایره به قطر یک‌ونیم کیلومتر شناور مانده است.

آواتارهایشان یکدیگر را در آغوش می‌گیرند و آنا می‌گوید: «خب چه خبر؟»

رابین می‌گوید: «بلو گاما راه افتاده. بودجهٔ جدید رسیده. برای همین هم نیرو می‌گیریم. رزومهٔ تو را به چند نفر نشان دادم و همه مشتاق دیدارتند.»

«من؟ به خاطر تجربهٔ فراوونم؟» آنا همین اخیراً دورهٔ مدرک «آزمایش نرم‌افزار» را گذرانده بود. رابین در یکی از کلاس‌های سطح مقدماتی درس می‌داد که همان جا با هم آشنا شدند.

«راستش، دقیقاً همین طوره. از آخرین کارت خیلی خوششون اومده.»

آنا شش سال در باغ وحش کار کرده است. بسته شدن باغ وحش تنها دلیلی بود که باعث شد به دانشگاه برگردد. «می‌دونم توی استارت‌آپ‌ها اوضاع شیرتوشیره، ولی مطمئنم شماها نیازی به متصدی باغ وحش ندارین.»

رابین خنده‌ای می‌کند و می‌گوید: «بذار نشونت بدم روی چی کار می‌کنیم. گفتند با NDA می‌تونم یه نظر نشونت بدم.»

موضوع مهمی است. رابین تا به حال نتوانسته جزییاتی در مورد کارش در بلوگاما بگوید. آنا پیمان‌نامهٔ عدم افشا را امضا می‌کند و رابین دروازه‌ای برایش باز می‌کند. «ما یه جزیرهٔ خصوصی داریم. بیا تو یه نگاهی بنداز.» آواتارهایشان را از دروازه عبور می‌دهند.

آنا کمابیش انتظار دارد وقتی پنجره به‌روز می‌شود، منظره‌ای شگفت‌انگیز ببیند، اما آواتارش جایی ظاهر می‌شود که در نظر اول شبیه مهدکودک به نظر می‌رسد. در نگاه دوم، شبیه منظره‌ای از کتاب‌های کودکان به چشم می‌رسد: ببر کوچک انسان‌واره‌ای مهره‌هایی رنگی را روی چهارچوبی سیم‌بندی‌شده بالا و پایین می‌کند؛ پاندایی خودروی اسباب‌بازی کوچکی را وارسی می‌کند؛ شامپانزه‌ای کارتونی با توپ لاستیکی فومی ور می‌رود.

نشانگرهای روی صفحه این موجودات را دیجی‌مو[۴] معرفی می‌کنند، موجودیت‌های دیجیتالی که در محیط‌هایی مثل دیتاارث زندگی می‌کنند. اما آنا تا به حال چیزی مانند آن‌ها ندیده است. این‌ها حیوانات دست‌آموز آرمانی‌شده‌ای نیستند که دیده است کسانی مشتری‌شان می‌شوند که نمی‌توانند تعهد حیوانی واقعی را گردن بگیرند؛ خواستنی ‌بودن تمام عیار حیوانات دست‌آموز دیجیتال را ندارند و زیادی بی‌دست‌وپا هستند. شبیه موجودات زیست‌بوم دیتاارث هم به نظر نمی‌رسند: آنا قبلاً سری به پانجه‌آ[۵] زده است و کانگوروهای یک‌پا و مارهای دو طرفه‌ای را دیده است که در گرم‌خانه‌های مختلف تکامل یافته‌اند و این دیجی‌مو‌ها به وضوح از آن‌جا ریشه نگرفته‌اند.

«بلوگاما این‌ها رو می‌سازه؟ دیجی‌مو؟»

«آره. ولی این‌ها دیجی‌موی معمولی نیستند. این‌جا رو ببین.» آواتار رابین به سمت شامپانزه می‌رود که توپ را می‌غلتاند و پیش رویش زانو می‌زند. «سلام پونگو. چه کار می‌کنی؟»

دیجی‌مو می‌گوید: «پونگو توب بازی.» و آنا جا می‌خورد.

«با توپ بازی می‌کنی؟ چه خوب. می‌شه من هم بازی کنم؟»

«نه. توب پونگو.»

«تو رو خدا؟»

شامپانزه نگاهی به اطراف می‌کند. بعد بدون این‌که توپ را رها کند، چهاردست‌وپا به سمت کپه‌ای از مکعب‌های چوبی می‌رود. یکی از آن‌ها را به سمت رابین هل می‌دهد: «رابین مکب بازی.» دوباره می‌نشیند. «پونگو توب بازی.»

«خب باشه.» رابین به نزد آنا برمی‌گردد: «نظرت چیه؟»

«خیلی باحاله. نمی‌دونستم دیجی‌مو‌ها این قدر پیشرفت کرده‌ن.»

«همین تازگی‌ها شده؛ پارسال تیم توسعه‌مون یکی دو پی‌اچ‌دی رو بعد از دیدن ارائهٔ کنفرانس‌شون استخدام کرده. الان دیگه یه موتور ژنومی داریم که به‌ش می‌گیم نوروبلَست و از همهٔ موتورهای موجود دیگه در حجم توسعهٔ شناختی سرتره. اینهایی که این‌جا هستند…» اشاره‌ای به ساکنان مهدکودک می‌کند «از همهٔ اونهایی که تا حالا درست کرده‌یم باهوش‌ترن.»

«بعد می‌خواهین اون‌ها را به عنوان حیوان دست‌آموز بفروشین؟»

«برنامه همینه. قراره به عنوان حیوانات دست‌آموزی معرفی بشن که می‌شه باهاشون حرف زد و به‌شان شیرین‌کاری یاد داد. توی شرکت براش شعار غیررسمی هم داریم: همهٔ کیف و حال میمون‌ها، بدون پرتاپ مدفوع

آنا لبخند می‌زند: «حالا می‌فهمم سابقهٔ آموزش حیوانات کجا ممکنه به دردتون بخوره.»

«آره. همیشه نمی‌تونیم این‌ها رو وادار کنیم کاری رو که ازشون خواستیم انجام بِدن. نمی‌دونیم چقدر این قضیه از ژن آب می‌خوره و چقدرش مال اینه که ما روش درستی استفاده نمی‌کنیم.»

آنا دیجی‌مو پاندا شکل را تماشا می‌کند که خودروی اسباب‌بازی را با یک دست برمی‌دارد، زیرش را وارسی می‌کند و با پنجهٔ دیگرش با دقت به چرخش ضربه می‌زند. «این دیجی‌مو‌ها اولش چقدر می‌فهمن؟»

«عملاً هیچی. بذار نشونت بدم.» رابین صفحهٔ نمایشگری ویدیویی را روی یکی از دیوارهای مهدکودک فعال می‌کند؛ تصویر فیلم اتاقی نقاشی‌شده با رنگ‌های پایه را نشان می‌دهد که چند دیجی‌مو روی زمین‌اش ولو شده‌اند. از نظر فیزیکی تفاوتی با آن‌هایی که الان در مهدکودک هستند ندارند، اما حرکات آن‌ها تصادفی و تشنجی است. «اینهایی که می‌بینی همین تازه تعریف[۶] شده‌اند. چند ماه ذهنی رو باید بگذورنن که مهارت‌های اولیه رو به‌دست بیارن: طرز تفسیر محرک‌های بصری، طرز حرکت دادن اعضای بدن، طرز رفتار اشیای جامد. توی این دوره ما اون‌ها رو تو گرم‌خونهٔ سرعت‌بالا نگه می‌داریم، بنابراین، همه‌ش حدود یه هفته وقت می‌گیره. وقتی آمادهٔ یاد گرفتن زبان و رابطهٔ متقابل شدن، اون وقت تو زمان واقعی با سرعت معمولی اجراشون می‌کنیم. اون موقع است که تو وارد بازی می‌شی.»

پاندا چند باری خودروی اسباب‌بازی را روی زمین عقب و جلو می‌کند و بعد غارغار ماشین در می‌آورد: قام قام قام. آنا متوجه می‌شود که دیجی‌مو می‌خندد. رابین ادامه می‌دهد: «خبر دارم که تو دانشگاه درس ارتباط با نخستی‌ها رو گذروندی. الان فرصت داری به طور عملی ازش استفاده کنی. نظرت چیه؟ پایه‌ای؟»

آنا مردد می‌ماند؛ وقتی به دانشگاه می‌رفت، تصویری که برای آینده‌اش داشت به این شکل نبود و برای لحظاتی مانده بود که چطور کارش به این‌جا رسیده است. به عنوان یک دختر رویای دنبال کردن راه فاسی و گودال در آفریقا را داشت. اما وقتی مدرک ارشد را گرفت، آن قدر میمون‌های کمی باقی مانده بودند که بهترین گزینه‌اش کار کردن در باغ وحش بود؛ حالا فرصت شغلی پیش رویش، مربی حیوانات دست‌آموز دیجیتال بود. در خط سیر شغلی او می‌شود آب رفتن جهان طبیعی را به معنی واقعی کلمه دید.

به خود می‌گوید، خودت را جمع و جور کن. شاید همانی نباشد که در ذهنش بوده، اما این موقعیت، شغلی در صنعت نرم‌افزار است که برای همین هم به دانشگاه بازگشته بود. در ضمن آموزش میمون‌های مجازی ممکن است حتی باحال‌تر از انجام آزمون‌های نرم‌افزار باشد، پس اگر بلوگاما حقوقی معقول پیشنهاد کند، چرا که نه؟


نامش درِک بروکز است و از تکلیف فعلی‌اش راضی نیست. درِک برای دیجی‌مو‌های بلوگاما آواتار طراحی می‌کند و معمولاً از کارش لذت می‌برد، اما دیروز مدیر محصول چیزی از او خواست که به نظر درک فکر بدی بود. خواسته بود همین را بگوید، اما تصمیمش در سطح او نبود. در نتیجه حالا فقط باید سر درمی‌آورد چطور باید تکلیفش را به نحو احسن انجام دهد.

درک درس انیماتوری خوانده بود، پس از یک نظر، درست کردن شخصیت‌های دیجیتال راست کارش بود. از نظرهای دیگر، کار او خیلی با انیماتورهای سنتی فرق داشت. معمول این بود که طرز ایستادن، حرکت، اداها و ژست‌های شخصیت را طراحی کند. اما در دیجی‌مو‌ها این ویژگی‌ها صفت‌هایی اکتسابی هستند که از ژنوم ناشی می‌شوند؛ کاری که او باید بکند این است که بدنی طراحی کند که اداها و ژست‌ها دیجی‌مو را طوری نمود دهد که مردم بتوانند با آن‌ها ارتباط برقرار کنند. این تفاوت‌ها دلیل آن است که چرا بسیاری انیماتورها (از جمله همسر خودش وِندی) در حوزهٔ گونه‌های حیات دیجیتال کار نمی‌کنند. اما درک عاشق کارش است. حس او این است که کمک به یک گونهٔ جدید حیات، برای بیان خود، هیجان‌انگیزترین کاری است که یک انیماتور می‌تواند انجام دهد.

درک طرفدار فلسفهٔ طراحی هوش مصنوعی در بلوگاماست: تجربه بهترین معلم است، پس به جای این‌که تلاش کنی هوش مصنوعی را با چیزی که می‌خواهی بداند برنامه‌ریزی کنی، محصولی بفروش که توانایی آموختن داشته باشد و مشتری‌ها بتوانند آن را آموزش دهند. برای این‌که دل مشتریان بخواهد چنین مایه‌ای برای آموزش بگذارند، دیجی‌مو‌ها باید جذاب باشند: شخصیت‌هایشان باید دلربا باشد، که برنامه‌نویس‌ها روی آن کار می‌کنند و آواتارهایشان باید دوست‌داشتنی باشد؛ جایی که درک وارد بازی می‌شود. اما او که نمی‌تواند به همهٔ دیجی‌مو‌ها چشم‌های درشت و بینی‌های کوچک بدهد. اگر شبیه کارتون باشند، کسی آن‌ها را جدی نخواهد گرفت. از آن طرف اگر زیادی شبیه حیوانات واقعی باشند، نشان دادن احساس و حالت‌های صورت و توانایی صحبت کردن آنها، مشتری‌ها را آشفته می‌کند. کاری که درک می‌کند، برقراری یک تعادل ظریف است. درک ساعت‌های بی‌شماری را صرف تماشای فیلم‌های مرجع[۷] بچه‌های حیوانات کرده است. اما بالاخره موفق شده است چهره‌هایی ترکیبی طراحی کند که دلپذیر و محبوب هستند، اما اغراق‌آمیز نشده‌اند.

تکلیف کاری فعلی‌اش کمی متفاوت است. مدیر محصول به گربه، سگ، میمون و پاندا رضایت نداده و تصمیم گرفته است آواتارها لازم است تنوع بیشتری فراتر از فقط بچه‌های حیوانات داشته باشد. پیشنهاد خودشان روبات است.

این حرف به خرج درک نمی‌رود. کل استراتژی بلوگاما بر احساساتی که آدم‌ها به حیوانات دارند بنا شده است. دیجی‌مو‌ها درست مثل حیوانات از طریق تقویت مثبت[۸] یاد می‌گیرند و جایزه‌هایی که می‌گیرند شامل ارتباط‌هایی مثل نوازش سر یا گرفتن تکه‌های غذای مجازی است. این روش‌ها برای آواتارهای حیوان‌مانند کاملاً معقول هستند، اما با آواتارهای روباتی مسخره و زورکی به نظر می‌رسند. اگر بلوگاما اسباب‌بازی فیزیکی می‌فروخت، روبات‌ها مزیت ساخت ارزان‌تر نسبت به عروسک حیوانات را داشتند، اما در قلمرو مجازی، هزینه‌های تولید معنی ندارند و صورت حیوانات توانایی بیان حالت‌های بیشتری را دارد. ارائهٔ آواتارهای روباتی مثل این است که هم هوش مصنوعی بفروشی و هم ادای آن را.

تقه‌ای به در می‌خورد و درک را از فکر و خیال درمی‌آورد؛ آناست، عضو تازهٔ تیم آزمون. «سلام درک، باید ویدیوی جلسهٔ آموزشی امروز صبح رو ببینی. خیلی بامزه بودند.»

«ممنون. می‌بینمشون.» آنا می‌خواهد برود، اما بعد پشیمان می‌شود. « حالت خوبه؟»

درک فکر می‌کند استخدام یک متصدی سابق باغ وحش فکر خوبی بوده است. آنا هم برنامهٔ آموزشی دیجی‌مو‌ها را طرح کرده و هم پیشنهادی عالی برای بهتر کردن غذای آن‌ها داده بود.

دیگر فروشندگان دیجی‌مو مجموعه غذاهای محدودی برای ارائه دارند، اما آنا پیشنهاد داد بلوگاما شکل‌هایی که غذاهای دیجی‌مو‌ها به خود می‌گیرد را گسترده کند؛ آنا گفته بود رژیم غذایی متنوع حیوانات باغ وحش را خوشحال‌تر نگه می‌دارد و زمان غذادهی را برای بازدیدکنندگان لذت‌بخش‌تر می‌کند. مدیریت موافقت کرد و تیم توسعه هم نقشهٔ پاداش پایه‌ای دیجی‌مو‌ها را ویرایش کرد تا مجموعه‌ای وسیعی از غذاهای دیجیتال را در بر گرفت. نمی‌توانستند ترکیب‌های شیمیایی مختلف را شبیه‌سازی کنند (شبیه‌سازی فیزیک در دیتاارث حالا حالاها مانده بود که به این سطح برسد،) اما در عوض عاملی اضافه کردند که به جای مزه و بافت غذا عمل کند و برای نرم‌افزار غذاساز هم رابط کاربری مجزایی طرح کردند که کاربران بتوانند دستورهای غذایی خودشان را هم ابداع کنند. این تغییر حسابی موفقیت‌آمیز بود؛ هر دیجی‌موی از یک طعم و بافت خوشش آمد و آزمون‌گرهای بتا[۹] گزارش دادند که عاشق رسیدگی به ترجیح و پسند دیجی‌مو‌ها شده‌اند.

درک می‌گوید: «مدیریت به این نتیجه رسیده که آواتارهای حیوانی کافی نیستند. آواتارهای روباتی هم می‌خواهند. باورت می‌شه؟»

آنا می‌گوید: «چه فکر خوبی!»

درک تعجب می‌کند. «واقعاً این طور فکر می‌کنی؟ من فکر می‌کردم از آواتارهای حیوانی بیشتر خوشت بیاد.»

آنا می‌گوید: «این‌جا همه دیجی‌مو‌ها رو به چشم حیوانات می‌بینن. ولی درستش اینه که رفتار دیجی‌مو‌ها مثل هیچ حیوون واقعی نیست. حالتی غیرحیوانی با خودشان دارن، برای همین، حس این رو داره که وقتی می‌خواهیم کاری کنیم شبیه میمون یا پاندا به نظر برسن، انگار داریم لباس سیرک تنشون می‌کنیم.»

درک از تشبیه آواتارهایی که این قدر در ساختن آن‌ها دقت کرده به لباس سیرک کمی دلگیر می‌شود. حتماً در صورتش این را نشان داده. چون آنا اضافه می‌کند: «نه که هر آدمی متوجه بشه. مسئله اینه که من نسبت به بقیه آدم‌ها وقت خیلی بیشتری را دوروبر حیوون‌ها گذرونده‌م.»

درک می‌گوید: «مشکلی نیست. از شنیدن یه نقطه‌نظر دیگه خوشحال می‌شم.»

«ببخشید. آواتارها راست‌راستکی خیلی خوشگلن. از آن توله‌ببر خیلی خوشم می‌آد.»

«بی‌خیال. مشکلی نیست.»

آنا عذرخواهانه دستی تکان می‌دهد و می‌رود و درک به چیزهایی که او گفته فکر می‌کند.

شاید زیادی خودش را درگیر آواتارهای حیوانی کرده است. آن قدر که ماهیت دیجی‌مو‌ها در ذهنش از حقیقت فاصله گرفته است. البته که آنا درست می‌گوید، دیجی‌مو‌ها نه حیوان هستند و نه روبات به مفهوم سنتی‌اش. پس چه کسی می‌تواند بگوید که کدام یک از این تشبیه‌ها از آن یکی دقیق‌تر است؟ اگر پیش‌فرض را این بگیرد که آواتار روباتی برای یک گونهٔ حیات جدید همان قدر به کار بیانِ خود می‌آید که آواتار حیوانی، آن وقت شاید بتواند آواتاری طراحی کند که خودش را راضی کند.


یک سال بعد، فقط چند روزی مانده تا بلوگاما محصول بزرگش را به بازار عرضه کند. آنا در اتاقک خودش، روبه‌روی اتاقک رابین که راهرو آن‌ها را جدا کرده، مشغول کار است. پشت به هم نشسته‌اند. اما در حال حاضر صفحهٔ تصویر هر دو نفر دیتاارث را نشان می‌دهد که آواتارهایشان شانه‌به‌شانهٔ هم ایستاده‌اند. همان نزدیکی ده دوازده دیجی‌مو درون یک زمین بازی بدوبدو می‌کنند. از روی پلی کوچک یا زیر آن دنبال یکدیگر کرده، پلکانی کوچک را بالا می‌روند و از سرسره‌ای پایین می‌لغزند. این دیجی‌مو‌ها نسخه‌های نامزد انتشار[۱۰] هستند. تا چند روز دیگر، اینها، یا نسخه‌ای بسیار نزدیک به همین‌ها، برای خرید در تمام قلمروهای درهم دنیای واقعی و دیتاارث در دسترس خریداران قرار خواهد گرفت.

قرار نیست این قدر مانده به انتشار، رفتار جدیدی به دیجی‌مو‌ها آموزش دهند. آنا و رابین قرار است دیجی‌مو‌ها را برای چیزهایی که تا به حال یادگرفته‌اند تمرین دهند. وسط جلسه هستند که ماهِش، یکی از مؤسسان بلوگاما، از کنار اتاقک‌هایشان رد می‌شود. می‌ایستد تا تماشا کند. «به من کاری نداشته باشین. کارِتون را ادامه بدین. مهارت امروز چیه؟»

رابین می‌گوید: «تشخیص شکل.» یک دسته بلوک رنگی را روی زمین جلوی آواتارش تعریف می‌کند. به یکی از دیجی‌مو‌ها می‌گوید: «بیا این‌جا لولی.» یک توله‌شیر چهاردست‌وپا از زمین بازی به سمت او می‌آید.

در همین حین، آنا جَکس را صدا می‌کند که آواتارش روباتی نئوویکتوریایی[۱۱] از مس صیقلی است. کار درک در طراحی جکس عالی بوده، چه ابعاد اعضای بدن و چه شکل صورت. آنا فکر می‌کند جکس دوست‌داشتنی است. او هم مثل رابین چند بلوک رنگی در شکل‌های مختلف در فضای جلوی آواتارش تعریف می‌کند و توجه جکس را به آن‌ها جلب می‌کند.

«این قطعه‌ها رو می‌بینی جکس؟ شکل آبیه چیه؟»

جکس می‌گوید: «مثلث.»

«آفرین. قرمزه چی؟»

«مربـَ.»

«آفرین. سبزه چه شکلی داره؟»

«دایره.»

«خیلی خوب بود جکس.» آنا یک تکه غذا به جکس می‌دهد که او هم آن را با شوق و ذوق قورت می‌دهد.

جکس می‌گوید: «جکس باهُش.»

لولی هم می‌گوید: «لولی هم باهُش.»

آنا لبخندی می‌زند و پشت سر هر دو را نوازش می‌کند. «آره، شماها هر دوتون خیلی باهوشین.»

ماهش می‌گوید: «خوشم اومد.»

نامزدهای انتشار آخرین نتایج دست‌چین‌کردن در آزمون‌های بی‌شمار و در زمینهٔ درس‌پذیری گل سرسبد همهٔ نمونه‌ها هستند. بخشی از کار جستجو به دنبال هوش بوده، اما خونگرمی هم همان قدر اهمیت داشته است. یعنی داشتن شخصیتی که مشتری را کلافه نکند. یکی از این شاخص‌ها توانایی گرم گرفتن با دیگران بود. تیم توسعه تلاش کرده بود رفتار سلسه‌مراتبی در دیجی‌مو‌ها را کاهش دهد (بلوگاما می‌خواهد موجود دست‌آموزی بفروشد که صاحبش مجبور نباشد مرتب تسلط خودش را بر آن از نو اعمال کند.) اما معنی‌اش این نیست که رقابت هیچ گاه به وجود نمی‌آید. دیجی‌مو‌ها عاشق توجه هستند و اگر یکی‌شان متوجه شود آنا از یکی دیگرشان تعریف می‌کند، او هم سعی می‌کند سهمی بگیرد. بیشتر وقت‌ها این موضوع عادی است، اما وقتی دیجی‌موی به طرزی خاص نسبت به دیجی‌مو دیگر یا آنا رنجش نشان دهد، آنا آن را علامت زده و ژن مربوط به آن موجود از نسل بعدی حذف می‌شود. تا به حال، فرایند کمی شبیه پرورش سگ، اما بیشتر شبیه آشپزخانهٔ آزمایشی عظیمی بوده که دسته پشت دسته براونی بپزد و باب دندان بودن تک‌تک را بچشد تا بهترین دستور پخت را پیدا کند.

موردهای فعلی نامزد انتشار را به عنوان نمایا[۱۲] نگه می‌دارند و رونوشت آن‌ها برای خرید موجود خواهد بود. اما انتظار می‌رود بیشتر مردم بخواهند دیجی‌مو‌های جوان‌تر را بخرند. آن‌هایی که هنوز در مرحلهٔ پیشازبانی[۱۳] هستند. نصف کِیف به قضیه این است که به دیجی‌موی خود حرف زدن یاد دهید. نمایاها بیشتر به عنوان نمونه‌هایی از نتیجه‌ای که می‌شود گرفت عمل می‌کنند. سیاست فروختن دیجی‌مو‌های پیش‌زبانی، امکان فروش آن‌ها در بازارهای غیرانگلیسی‌زبان را هم فراهم می‌کند، هر چند پرسنل بلوگاما فقط برای بزرگ کردن نمایاهای انگلیسی‌زبان کفایت کردند.

آنا جکس را به زمین بازی می‌فرستد و دیجی‌مو پاندایی به نام مارکو را صدا می‌کند. خیال دارد توانایی تشخیص شکل‌های مارکو را آزمایش کند که ماهش به گوشه‌ای از صفحهٔ نمایش او اشاره می‌کند. «این‌جا رو نگاه کن!» یکی دو تا از دیجی‌مو‌ها روی تپه‌ای نزدیک زمین بازی هستند و روی شیب قل می‌خورند.

آنا می‌گوید: «چه با حال. تا حالا ندیده بودم این کار رو بکنن.» آواتارش را قدم‌زنان نزدیک تپه می‌برد و جکس و مارکو هم به دنبالش می‌روند و همراه هم به بقیهٔ دیجی‌مو‌ها می‌پیوندند. اولین باری که جکس قل خوردن را امتحان می‌کند، تقریباً بلافاصله متوقف می‌شود. اما بعد از کمی تمرین، موفق می‌شود تا پایین تپه قل بخورد. چند باری این کار را می‌کند و بعد بدوبدو به سمت آنا برمی‌گردد.

جکس می‌پرسد: «آنا دید؟ جکس قل‌قل پایین.»

«آره، دیدمت! داشتی از تپه قل می‌خوردی پایین!»

«قل‌قل پایین!»

آنا دوباره دستی به سر جکس می‌کشد و می‌گوید: «خیلی خوب بود.» جکس بدو برمی‌گردد و برای خودش قل می‌خورد. لولی هم با ذوق و شوق سراغ فعالیت جدید رفته است. وقتی به پایین تپه می‌رسد، همچنان روی زمین صاف قل می‌خورد و بعد به یکی از پل‌های زمین بازی می‌خورد.

لولی می‌گوید: «اه، اه، اه… گه!» ناگهان توجه همه به لولی جلب می‌شود. ماهش می‌پرسد: «این رو از کی یاد گرفته؟»

آنا میکروفنش را خاموش می‌کند و آواتارش را پیش لولی می‌برد تا او را آرام کند و می‌گوید: «نمی‌دونم. لابد از کسی شنیده.»

«خب، دیجی‌مویی که بخواد بگه گه رو نمی‌تونیم بفروشیم!»

رابین می‌گوید: «الان ته‌وتوش رو در میارم.» در پنجره‌ای جداگانه روی مانتیور خودش، آرشیو جلسه‌های آموزشی را می‌آورد و روی فایل صوتی جستجویی اجرا می‌کند. «انگار این دفعه اولین باری بوده که دیجی‌مویی این کلمه رو گفته. اما این‌که کی یکی از ما اون رو به زبون آورده…» هر سه به تماشای جمع شدن نتایج جستجو روی پنجره می‌نشینند. به نظر می‌رسد استفان گند زده باشد. استفان یکی از مربی‌های شعبهٔ استرالیاست. بلوگاما در انگلستان و استرالیا دفترهایی دارد که وقتی دفترهای ساحل غربی [ایالات متحده] بسته هستند، دیجی‌مو‌ها را آموزش دهند. دیجی‌مو‌ها نیازی به خوابیدن ندارد. یا بهتر بگوییم، فرایند یکپارچه‌سازی که برای آن‌ها معادل خواب است را می‌توان با سرعت بالا اجرا کرد تا بشود آن‌ها را بیست و چهار ساعت در روز آموزش داد.

فیلم ویدیویی هر باری که استفان در طی جلسهٔ آموزش گفته است گه را بررسی می‌کنند. پرملات‌ترین ناسزاگویی همین سه روز پیش رخ داده است. از روی تماشای آواتار دیتاارث به زور می‌شود فهمید، اما انگار زانویش را به میز کوبیده باشد. چند نمونهٔ دیگر هم بود که به چند هفتهٔ دیگر برمی‌گشتند. اما هیچ کدام نه این قدر صدایشان بلند بود و نه این قدر طولانی بودند.

رابین می‌گوید: «خب چه کار کنیم؟»

تکلیف بده‌بستان معلوم است. این قدر نزدیک زمان انتشار، آن قدر وقت ندارند که هفته‌ها آموزش را دوباره تکرار کنند. آیا باید با فرض این‌که کلمه‌های اولیه اثری روی دیجی‌مو‌ها نداشته‌اند خطر کنند؟ ماهش لحظاتی فکر می‌کند و بعد تصمیم می‌گیرد. «خیلی خب. سه روز به عقب برشون گردونین و از اون‌جا کار رو ادامه بدین.»

آنا می‌گوید: «همه‌شون رو؟ نه فقط لولی؟»

«نمی‌تونیم خطر کنیم. همه رو برگردونین. یه برنامهٔ اخطار کلمه‌های ممنوعه هم می‌خوام که از این به بعد روی تمام جلسهٔ آموزش اجرا بشه. دفعهٔ بعدی که هر کدومتون فحش دادین، همه رو برگردونین به نقطهٔ ذخیرهٔ قبلی.»

پس تمام دیجی‌مو‌ها سه روز تجربه را از دست می‌دهند. از جمله اولین باری که از روی تپه قل خوردند.

* * *


[۱] در این ترجمه برای اشاره به بازی‌های ویدیویی، کامپیوتری و کنسول از «گیم» استفاده می‌کنم.

[۲] ع.ا. یا AoI  مخفف Age of Iridium – عصر ایریدیوم، نام بازی خیالی که آنا وارد آن شده است.

[۳] Data Earth – یکی دیگر از پلتفرم‌های جهان مجازی که در دنیای این کتاب وجود دارد.

[۴] Digient – یا Digital Entity موجود دیجیتال یا هستار دیجیتال، یعنی هوش مصنوعی که به عنوان موجودی مستقل در دنیای دیجیتال ایجاد شده است. یک وقت با دیجی‌مون (DigiMon) اشتباه نشود.

[۵] Pangea

[۶] Instantiated – تعریف متغیر از یک کلاس یا نوع ساده در برنامهٔ کامپیوتری. به متغیری از یک نوع، Instance (مورد یا نمونه) می‌گویند. مثلا اگر از یک شیی به نام Thing دو متغیر به نام‌های th1 و th2 تعریف کنیم، به هر کدام، یک instance یا مورد خطاب می‌شود.

[۷] در ساخت انیمیشن، فیلم مرجع یا Reference Footage به فیلمی گفته می‌شود که برای استخراج انواع حرکت‌ها، ژست‌ها و تغییرات بدن سوژه‌های مختلف تهیه شده است. انیماتور از روی این فیلم‌ها، نقاط کلیدی حرکت‌های بدن یا صورت مدل مرجع (انسان یا حیوان) را یافته و روی مدل کاراکتر خود پیاده‌سازی می‌کند تا حرکت‌های مدل، واقعی و شبیه موجودات زنده به نظر برسد.

[۸] Positive Reinforcement

[۹] Beta Tester – نسخهٔ پیش از ارایه به بازار نرم‌افزار را بتا گویند که توسط گروهی به نام آزمون‌گرهای بتا برای یافتن باگ و خطاهای مختلف مورد آزمایش قرار می‌گیرد.

[۱۰] Release Candidate – نامزد انتشار: پس از آنکه برنامه‌نویس/برنامه‌نویسان به این نتیجه می‌رسند که کار تمام شده و نرم‌افزار آمادهٔ انتشار است، و پیش از انتشار رسمی نسخهٔ جدید، معمولاً اقدام به انتشار یک نسخهٔ نامزد می‌کنند تا از عملکرد صحیح نرم‌افزار در بین جمع بزرگتری از کاربران اطمینان یابند. ویکی‌پدیای فارسی. «چرخه زندگی انتشار نرم‌افزار»، نسخهٔ ۲۹۶۷۰۴۸۲

[۱۱] Neo-Victorian جنبشی زیبایی‌شناختی است که رویکردهای زیبایی‌شناسانهٔ دوره‌های ویکتوریایی و ادواردی را با اصول و فناوری‌های مدرن ترکیب می‌کند. این سبک در فناوری از نظر بصری با استیم‌پانک جنبه‌های مشترک زیادی دارد.

[۱۲] Mascot – شخصیت یا موجودیتی که نماد یک شرکت، تیم، گروه، مدرسه، دانشگاه و … امثال آن باشد.

[۱۳] Prelinguistic – دورهٔ زندگی موجود هوشمند (از جمله انسان) پیش از آموختن زبان.

* * *

رمان «چرخهٔ زندگی اشیای نرم‌افزاری» با اجازهٔ کتبی نویسنده در «فضای استعاره» منتشر شده است.

Copyright © ۲۰۱۹ by Ted Chiang. Translated and published with permission of the author.