دسته: علمیتخیلی
داستانهای کوتاه و ناولت از ادبیات گمانهزن، ژانر علمی تخیلی
مجلس نتوانسته بود قانونی برای منع دوچرخهسواری وضع کند. اما رباتها، کارخانههای ساخت دوچرخه را بر اساس قانون عدم بهینهسازی مصرف، تعطیل کرده بودند تا دوچرخهٔ جدیدی وارد چرخهٔ مصرف نشود.
لحظهای طول میکشد تا بفهمم صدای فریاد از دهان خودم است. کارکرد ذهن هم بامزه است؛ متوجه میشوم دارم با خودم بحث میکنم که به فریاد ادامه بدهم یا صدایم را ببرم.
همیشه باید از زمان ماضی نقلی یا وجه مجهول استفاده کنید: «عزیزی مرده است.» نه «عزیزی مرد.» و هرگز «فلانی عزیزی را کشت.» یا مثلاً «عزیزی توسط فلانی کشته شد.» یا حتی «عزیزی به خاطر بهمان چیز مرد.» را به کار نبرید.
اگر تمدنهای باشکوه گذشته در کنار نهرها و رودها یا در جلگهها و مرغزارها با هدف رفاه و فراوانی ایجاد میشدند، ما یک روز اولین قاب شیشهای این گنبد را جلوی آفتاب گذاشتیم، چون چارهٔ دیگری نداشتیم.
شرکت سافاری زمان سفری در زمان به هر سالی در گذشته ارائه میدهد. کافی است اسم جانور را بگویید تا ترتیب شکارش را بدهد. فکر همه جایش را میکنند، به جز اثر پروانهای…
ما بالانشینانیم. بالانشینانیم ما. آویزان از اِمپایر استِیتی که سیمان و سنگ آهکش فرومیریزد. به پایین به طنابها و قرقرههایی نگاه میکنیم که بین ساختمانها کشیده شدهاند. گیاهان سبز و باغچههایی را میپاییم که روی پشت بامهای بلندِ بلند میرویند.
لارنس سی ماهه از نارسایی قلبی تشخیص داده نشدهای در حال مرگی نامنتظر است.
آقای مرگ، با ظاهری انسانوار، اعزام شده تا ساعات پیش از مرگ را بالای سرش باشد.
در چین باستان، صنعتگری گمنام ماشین پروازی نوآورانه ساخته است. امپراتور او را در آسمان میبیند و به باغ کاخ دعوتش میکند. در حالی که مخترع از ابداعش هیجانزده است، در ذهن امپراتور نبردی میان اصول سنتی، نوآوری فناورانه و مصالح مملکنی درمیگیرد.
نهایت خوششانسی بود که درست در آن زمان یخزدایی شدم، همان سالی که دورکاوشگر ۹۹۲۵۷۳ اِیاِی۴ از پیدا شدن یک خوشستاره با بلورکره ترکخورده خبر داد. آن موقع من یکی از دوازده دورفضانوردی بودم که با گرم شدن به زندگی برگشته بودند. پس طبیعتاً میبایست در این ماجرا …
جسد گوریستِر از یک پا و بیتکیهگاه از تخته صورتی آویخته بود، آویزان بالای سرمان در تالار کامپیوتر و از نسیم سرد و چربی که بیوقفه در غار اصلی میوزید نمیلرزید. جسد وارونه آویزان و از کف پای راست به تخته وصل بود.
داشتم یک گیلاس برندی را با دستمال میمالیدم که مادر مجرد آمد تو. ساعت را نگاه کردم. ۱۰:۱۷ ب.ظ. بود در منطقهٔ زمانی پنج یا زمان مناطق شرقی، روز هفتم نوامبر سال ۱۹۷۰. مأمورهای زمان همیشه به زمان و تاریخ دقت میکنند.
ایسا و برادرش در یک خانهٔ سازمانی در یک کوچهٔ سیمانی و تحت نظر مادرشان زندگی میکنند. مادر روباتی است که همهٔ نیازهاشان را رفع و رجوع میکند. عمو گئورگ ماهی یک بار برای تعمیر و نگهداری مادر به خانهشان میآید و دستی هم به سر بچههای یتیم میکشد.