دسته: علمیتخیلی
داستانهای کوتاه و ناولت از ادبیات گمانهزن، ژانر علمی تخیلی
بحث در باب واگذاری دیجیموها به شرکت نام باینریدیزایر برای عرضهٔ عروسکهای سکس فیزیکی و مجازی برای برونرفت از شرایط عملی و مالی دشوار صاحبانشان بالا گرفته است. آنا به شدت مقاومت میکند و نمیپذیرد این آخرین راه باشد.
تلاش برای جذب سرمایه چندان موفقیتآمیز نیست و فشار روانی محبوس بودن در دیتاارث دیجیموها را حسابی فرسوده کرده است. تا این که شرکتی به نام باینریدیزایر اعلام میکند که قصد دارد عروسکهای سکس فیزیکی و مجازی تولید میکند.
دو سال از خلق دیجیموها میگذرد و زندگیشان کنار آدمها ادامه دارد. با پاندمی آنفلوآنزای اخیر رکود اقتصادی میآید و تغییراتی را در جهانهای مجازی باعث میشود. حفظ دیجیموها به چالشی روزانه تبدیل شده است.
شکست آزمایشهای گرمخانهها در پدید آوردن تمدنهای مینیاتوری باعث شده تا علاقهٔ عمومی به اشکال حیات دیجیتال افت کند. آنا جَکس را با خود به «محاصرهٔ بهشت » میآورد.
سال بسته شدن بلوگاما پر از تغییرات مختلف در زندگی درِک است. اما از آن طرف زندگی با مارکو و پولو جریان بیپایانی از شگفتیهاست. درک هر دو را با هم به سرپرستی گرفته است.
در طی یک سال بعد، پیشبینی آیندهٔ بلوگاما از آفتابی به غلیظ ابری تغییر میکند. شتریان بیشتر و بیشتری دیجیمو خود را تعلیق میکنند. سرنوشت دیجیموها با ابهام روبهرو است.
دیجیموهای بلوگاما حسابی میگیرند. در اولین سال انتشار، صد هزار نفر آنها را میخرند و دیگر شرکتها هم موتورهای ژنومی خود را به بازار عرضه میکنند.
و این همه را سرخوش میکند.
آنا آلوارادو، عضو تیم توسعهٔ حیوانات خانگی دیجیتال هوشمند، موسوم به «دیجیمو» است. دیجیموها فراتر از تکههای کد نرمافرازند؛ موجوداتی پیچیده و تکاملیابنده که صاحبانشان را از لحاظ احساسی درگیر میکنند.
داستان گشودگی داستانی اندوهناک از وابستگی امروزمان به دستگاههای الکترونیک و رسانههای اجتماعی است؛ روایتی که آیندهای را تخیل میکند که در آن انسانیتمان در روابطی معیوب و سطحی میماند و ارتباطمان از لایههایی مجازی با دسترسی کنترل شده میگذرد.
چارلی به شدت بال میزند، برای همین پایینتر از او میپرم که نشانش دهم چطور میتواند در هوا سُر بخورد.
او یک پرنده بانمک کوچک است. به گمانم خودم هم هستم، چون در شبیهساز پرنده فقط یک پرنده هست که میتوانی باشی.
مارتا نگاهش را به روبرو دوخت و تمرکزش را روی راه رفتن نگاه داشت. مشتری یک طرفش بود و تنوره دایدالوس طرف دیگرش. چیز خاصی نبود؛ تنها راه رفتن و کشیدنِ پرزحمت، راه رفتن، کشیدن. مثل آب خوردن.
در همان لحظه آگاهیام را گستردم، خودم را به نحوی کش دادم که بکس نمیتوانست درک کند. اما مرک چرا. البته تا حدودی. او را در بر گرفتم. تمام وجودش را و یک شناسایی کامل بر روی او و هالاندانا اجرا کردم. داده را با فایلهای پرسنلی ترنس..