دسته: علمیتخیلی
داستانهای کوتاه و ناولت از ادبیات گمانهزن، ژانر علمی تخیلی
در طی یک سال بعد، پیشبینی آیندهٔ بلوگاما از آفتابی به غلیظ ابری تغییر میکند. شتریان بیشتر و بیشتری دیجیمو خود را تعلیق میکنند. سرنوشت دیجیموها با ابهام روبهرو است.
دیجیموهای بلوگاما حسابی میگیرند. در اولین سال انتشار، صد هزار نفر آنها را میخرند و دیگر شرکتها هم موتورهای ژنومی خود را به بازار عرضه میکنند.
و این همه را سرخوش میکند.
آنا آلوارادو، عضو تیم توسعهٔ حیوانات خانگی دیجیتال هوشمند، موسوم به «دیجیمو» است. دیجیموها فراتر از تکههای کد نرمافرازند؛ موجوداتی پیچیده و تکاملیابنده که صاحبانشان را از لحاظ احساسی درگیر میکنند.
داستان گشودگی داستانی اندوهناک از وابستگی امروزمان به دستگاههای الکترونیک و رسانههای اجتماعی است؛ روایتی که آیندهای را تخیل میکند که در آن انسانیتمان در روابطی معیوب و سطحی میماند و ارتباطمان از لایههایی مجازی با دسترسی کنترل شده میگذرد.
چارلی به شدت بال میزند، برای همین پایینتر از او میپرم که نشانش دهم چطور میتواند در هوا سُر بخورد.
او یک پرنده بانمک کوچک است. به گمانم خودم هم هستم، چون در شبیهساز پرنده فقط یک پرنده هست که میتوانی باشی.
مارتا نگاهش را به روبرو دوخت و تمرکزش را روی راه رفتن نگاه داشت. مشتری یک طرفش بود و تنوره دایدالوس طرف دیگرش. چیز خاصی نبود؛ تنها راه رفتن و کشیدنِ پرزحمت، راه رفتن، کشیدن. مثل آب خوردن.
در همان لحظه آگاهیام را گستردم، خودم را به نحوی کش دادم که بکس نمیتوانست درک کند. اما مرک چرا. البته تا حدودی. او را در بر گرفتم. تمام وجودش را و یک شناسایی کامل بر روی او و هالاندانا اجرا کردم. داده را با فایلهای پرسنلی ترنس..
«شیطان لاپلاس و داستانهای دیگر» یک مجموعه داستان کوتاه منتخب از نویسندگان معاصر علمیتخیلی است که به ترجمه «امیر سپهرام» و توسط انتشارات تندیس چاپ و منتشر شده است.
ایران دهه ۱۴۴۰ را چگونه تصور میکنید؟ ابرقدرتی پیشرو با مرزهایی گسترده یا قلمروی آشوب زده و بیسامان؟ جامعهای در قهقرا یا مردمی مجهز به نوینترین فناوری؟ چنان نزدیک به امروزمان که مردمانش نمیدانند در دیروزند یا امروز؟
نوهِیل، که سعی میکرد روش راحتی برای نشستن توی زرهاش پیدا کند، گفت «خیلی ساکته. مطمئنی شروع شده؟» دختر گفت «صداش بدجور بلند میشه.» لباسش فقط یک پلوور مندرس و یک سرهمی پیشبندی وصلهدار بود.
مارمولک در ذهن من زمزمه کرد «زیادی بیقراری.»
«تو هم که رو سوخت موشکی.»
مارلا دم گیرندهاش را روی میز کوبید و با نیش فلجکنندهاش رویه میز را ترک داد و مهرههای شطرنج را به لرزه درآورد.
دو مشت جلوی چشمم بودند و آفتاب درخشان از پشت دستها باز میتابید. «چپ یا راست؟» خودم را میبینم که انگشت کودکانهام را دراز میکنم، مردد میمانم و بعد به دست چپ اشاره میکنم. مشت برمیگردد، باز میشود. پوچ است.