برای راحتی دسترسی به پانوشتهای افزوده شده از سوی مترجم، پانوشتهای همهٔ فصلها در برگهای جداگانه هم گردآوری شده است.
فصل سوم
در طی یک سال بعد، پیشبینی آیندهٔ بلوگاما از آفتابی به ابری غلیظ تغییر میکند. تعداد مشتریان جدید کم شده است، اما از آن بدتر، گردش مالی ایجاد شده توسط نرمافزار توزیع غذا سقوط کرده است: مشتریان فعلی بیشتر و بیشتری دیجیمو خود را تعلیق میکنند.
مشکل این است که همین طور که دیجیموهای نوروبلَست دوران نوزادی را پشت سر میگذارند، زیادی نیازمند توجه میشوند. بلوگاما در زمان پرورش آنها ترکیبی از هوشمندی و مطیع بودن را به عنوان هدف در نظر گرفت، اما با وجود پیشبینیناپذیری ذاتی هر ژنومی، حتی ژنوم دیجیتال، معلوم میشود که برنامهنویسان نتوانستهاند به هدفشان برسند. تعادل چالش و پاداشی که دیجیموها فراهم میکنند درست مثل یک بازی مشکل، چنان به سمتی مایل شده است که فراتر از انتظار مردم در خصوص سرگرمی و لذت است و برای همین مردم دیجیموها را تعلیق میکنند. اما برخلاف آنهایی که نژاد سگی نصیبشان شده که برایش آماده نبودهاند، مشتریان بلوگاما را نمیتوان به تحقیق نکردن درستوحسابی متهم کرد. چون خود شرکت نمیدانست دیجیموها به این صورت تکامل پیدا خواهند کرد.
چندین داوطلب پناهگاههای نجات دیجیمو به راه انداختهاند و دیجیموهای مطرود را به این امید در پناهگاه میپذیرند که بتوانند برای آنها صاحب جدید پیدا کنند. این داوطلبها راهبردهای مختلفی را در پیش گرفتهاند. بعضیها دیجیمو را بدون وقفه در حال اجرا نگه میدارند و بعضی دیگر هر چند روز دیجیموها را به آخرین نقطهٔ ذخیره شده برمیگردانند تا جلوی ایجاد مشکلات وانهشی[۱] را بگیرند که ممکن است به سرپرستی گرفته شدن آنها را سختتر کند. هیچ کدام از این راهبردها درستوحسابی در جذب صاحب جدید موفق نیستند. هر از گاهی کسی پیدا میشود که میخواهد دیجیموی را بدون دردسر از نوزادی بزرگ کردن امتحان کند. اما به سرپرستی رفتن هیچ وقت زیاد طول نمیکشد و پناهگاهها در اساس تبدیل به انبار دیجیمو میشوند.
آنا از این وضعیت راضی نیست، اما با واقعیتهای نگهداری حیوانات آشناست: میداند که نمیشود همهٔ حیوانات را نجات داد. ترجیح میدهد نمایاهای بلوگاما را از آنچه در حال رخ دادن است حفاظت کند. اما این پدیده فراگیرتر از آن است که چنین کاری عملی باشد. بارها و بارها شده است که آنا نمایاها را به زمین بازی برده است و یکی از آنها متوجه میشود که یکی از همبازیهای همیشگیشان غایب است.
آمدن امروز آنها به زمین بازی متفاوت است و غافلگیری خوشایندی به ارمغان میآورد. قبل از اینکه تمام نمایاها از دروازه عبور کنند، جکس و مارکو متوجه میشوند دیجیمو دیگری آواتار روبات پوشیده است. هر دو همزمان داد میزنند «تیبو!» و به سوی او میدوند.
تیبو به جز نمایاها یکی از قدیمیترین دیجیموها و متعلق به آزمونگر بتایی[۲] به نام کارلتون است. کارلتون تیبو را یک ماه پیش تعلیق کرد؛ آنا خوشحال است که میبیند تعلیق دائمی نبوده است. در حینی که دیجیموها گپ میزنند، آنا با آواتارش قدمزنان به کنار کارلتون میرود و با او حرف میزند. کارلتون توضیح میدهد که نیاز به استراحت داشته و حالا حس میکند آماده است توجهی را که تیبو نیازمندش است نشانش دهد.
بعداً، وقتی نمایاها را از زمین بازی به جزیرهٔ بلوگاما میآورد، جکس ماجرای صحبتهایش با تیبو را به او میگوید. «بهش گفتم چقدر خوش گذشت به ما وقتی نبود. بهش گفتم رفتیم باغ وحش و خوش خوش گذشت.»
«ناراحت بود که نتونسته بیاد؟»
«نه. بحث کرد. گفت رفتیم فروشگاه نه باغ وحش. ولی فروشگاه مال ماه پیش.»
آنا توضیح میدهد «به خاطر اینه که تیبو تمام مدتی که نبوده، تو تعلیق مونده. برای همین فکر میکنه فروشگاه رفتنِ ماه پیش دیروز بوده.»
جکس میگوید «من گفتم.» و آنا را با درکش متعجب میکند. «ولی او باور نه. بحث کرد تا مارکو و لولی هم بهش گفتند. بعد ناراحت.»
«خب، مطمئنم دوباره میریم باغ وحش.»
«نه به خاطر باغ وحش. ناراحت که یک ماه نبود.»
«آه.»
«من تعلیق نمیخواهم بشم. نمیخواهم ماه نباشم.»
آنا تمام سعیش را میکند که لحنش قانعکننده باشد. «نمیخواد شما نگران این قضیه باشی، جکس.»
«تو من را نه تعلیق. درست؟»
«درسته.»
جکس به نظر راضی شده است و آنا نفس راحتی میکشد. جکس تا به حال به فکر قول گرفتن نیفتاده است و آنا با شرمساری خوشحال است که مجبور نشده به او قولی بدهد. به خودش دلداری میدهد که اگر قرار باشد نمایاها را برای هر مدت زمانی تعلیق کنند، همهشان را با هم به تعلیق میفرستند و این طوری اختلاف تجربیات نخواهند داشت. اگر نمایاها را هم به سن کمتری برگرداندند هم همین قضیه صادق است. بازیابی یکی از نقاط ذخیرهشدهٔ قبلی یکی از راهحلهایی است که بلوگاما به مشتریانی میدهد که دیجیمو خود را زیادی نیازمند و توجهخواه میدانند و حرف این هم شده که خود شرکت هم باید با نمایاهایش چنین کاری کند که این راهبرد را به طور عملی تایید کند.
نگاه آنا به ساعت میافتد و شروع به اجرای چند بازی برای نمایاها میکند تا برای خودشان بازی کنند. وقتش شده تا دیجیموها خط تولید جدید بلوگاما را آموزش دهد. در سالهای پس از ایجاد ژنوم نوروبلست، برنامهنویسان ابزارهای پیچیدهٔ بیشتری برای تحلیل برهمکنش ژنهای مختلف آن نوشتهاند و دیگر ویژگیهای ژنوم را بهتر میفهمند. اخیراً یک آرایهٔ زیستی با انعطاف شناختی پایینتری ایجاد کردهاند که نتیجهاش دیجیموهایی است که باید زودتر تطبیق پیدا کرده و تا ابد رام باقی بمانند. تنها راهی که میشود فهمید این است که بگذارند مشتریان آنها را سالها بزرگ کنند و ببینند چه میشوند. اما برنامهنویسان به این قضیه خیلی امیدوارند. این کار فاصلهٔ عظیمی با اهداف اولیهٔ شرکت دارد: دیجیموهایی که مرتب پیچیدهتر میشوند. اما آب که از سر گذشت، چه یک وجب چه صد وجب. بلوگاما امیدوار است دیجیموهای جدید کاهش جریان درآمدی را جبران کنند، بنابراین، آنا و بقیهٔ تیم به شدت مشغول آموزش آنها هستند.
آنا نمایاها را به قدری خوب تربیت کرده است که آنها برای شروع بازی منتظر اجازهٔ او هستند. آنا میگوید «خیلی خب، بروید بازی کنید.» و دیجیموها به سمت بازیهای محبوب خود هجوم میبرند. «بعداً میبینمتون.»
جکس میگوید «نه.» میایستد و به سمت آواتار آنا برمیگردد. «بازی نمیخواهم.»
«برای چه؟ معلومه که میخواهی.»
«بازی نه. کار میخواهم.»
آنا میزند زیر خنده. «چی؟ برای چه میخوای بری سر کار؟»
«پول در آور.»
آنا میبیند جکس موقع گفتن این حرف خوشحال نیست؛ اوقاتش تلخ است. این بار جدیتر میپرسد «پول برای چی لازم داری؟»
«من لازم نه. به تو بدهم.»
«چرا میخواهی به من پول بدهی؟»
جکس طوری میگوید «لازم داری،» که انگار همه میدانند منظور چیست.
«من گفتم پول لازم دارم؟ کی؟»
«هفتهٔ پیش پرسید چرا به جای من با بقیه دیجیموها بازی میکنی. گفتی به تو پول میدهند با آنها بازی کنی. اگر پول داشتم، میتوانم پول بدهم. بعد بیشتر با من بازی کنی.»
«آخ جکس.» آنا لحظاتی نمیداند چه بگوید. «چقدر تو خوبی.»
***
یک سال دیگر که میگذرد، موضوع دیگر رسمی میشود؛ بلوگاما عملیاتش را تعطیل میکند. تعداد مشتریانی که حاضر باشند بخت خود را با دیجیموهای تا ابد مطیع بیازمایند کافی نیست. درون شرکت پیشنهادهای زیادی مورد بحث قرار گرفتهاند. از جمله دیجیموهایی که حرفها را متوجه شوند، اما نتوانند پاسخ دهند. اما دیگر خیلی دیر شده است. مجموعه مشتریان ثابت بلوگاما در سحطی ثابت مانده است و فقط شامل گروهی از دیجیموداران سختجان میشود. آنها هم آن قدر جریان نقدینگی تولید نمیکنند که بلوگاما را سر پا نگه دارد. شرکت نسخهٔ بدون پرداخت نرمافزار تولید غذا را منتشر خواهد کرد تا آنهایی که بخواهند بتوانند تا هر وقتی که میخواهند دیجیمو خود را در حال اجرا نگه دارند، اما باقی مشتریان به امان خودشان رها میشوند.
بیشتر بقیهٔ کارکنان شرکت تجربهٔ ورشکست شدن شرکتها را دارند، بنابراین، با وجودی که ناراحتند، برایشان این هم صحنهٔ دیگری از زندگی در صنعت نرمافزار است. اما برای آنا، جمعشدن بلوگاما او را به یاد بسته شدن باغ وحش میاندازد که یکی از دلخراشترین تجربههای زندگی اوست. وقتی به آخرین باری که میمونهایش را دید فکر میکند که آرزو میکرد بتواند برای آنها توضیح دهد چرا دیگر او را نخواهند دید، اشک به چشمانش میآید. آن وقتی که تصمیم گرفت برای وارد شدن به صنعت نرمافزار دوباره تحصیل کند، خوشحال بود که در کار جدیدش دیگر لازم نیست چنین خداحافظی دردناکی را تجربه کند. حالا بخت او را ببین که برخلاف انتظارش دوباره با وضعیتی روبهرو شده که به طرز غریبی یادآور تجربهٔ دردناک گذشته است.
یادآور، اما نه دقیقاً همان. بلوگاما مجبور نیست برای ده دوازده نمایای خودش خانهٔ جدید پیدا کند؛ میتواند آنها را تعلیق کند که به هیچ عنوان حسوحالی مثل اتانازی[۳] ندارد. خود آنا هزاران دیجیمو را در فرایند پرورش معلق کرده است و آنها نه مردهاند و نه حس میکنند رهایشان کردهاند. تنها رنجی که تعلیق نمایاها ایجاد میکند، از آن مربیهاست؛ آنا طی پنج سال گذشته هر روز با نمایاها وقت گذرانده است و نمیخواهد با آنها خداحافظی کند. خوشبختانه راهی هست: هر کدام از کارکنان از پس نگهداری یکی از نمایاها به عنوان حیوان دستآموز در دیتاارث برمیآید. در حالی که نگه داشتن یکی از گوریلها در آپارتمانش اصلاً در دستهٔ مقدورات جا نمیگرفت.
کار آن قدر راحت است که آنا از دیدن اینکه کارکنان بیشتری نمیخواهند یکی از نمایاها را با خود ببرند جا میخورد. از درِک خیالش راحت است که یکی را برمیدارد. درک به اندازهٔ خود آنا دیجیموها را دوست دارد. اما از آن طرف مربیها به طرزی غیرمنتظره به این کار بیمیلند. همه از دیجیموها خوششان میآید. اما بیشترشان حس میکنند نگه داشتن یکی از آنها به عنوان حیوان دستآموز مثل این است که کارشان را ادامه دهند و مزدی برایش دریافت نکنند. آنا مطمئن است حداقل رابین یکی را برمیدارد. اما رابین سر ناهار خبرهای جدیدی به اطلاع او میرساند.
رابین درگوشی میگوید «هنوز نمیخواستیم به کسی بگویم. ولی… من حاملهام.»
«واقعاً؟ مبارکه!»
نیش رابین باز میشود. میگوید «ممنون!» و سفرهٔ دلش را برای آنا باز میکند: گزینههایی که او و همراهش لیندا در نظر گرفتهاند، یکی فرایند ادغام تخمکهایشان که خطرش را به جان خریدهاند و دیگر احتمال بالای موفقیت در اولین تلاش. آنا و رابین در مورد کاریابی و فرزندداری گپ میزنند. بالاخره به موضوع به سرپرستی گرفتن نمایاها برمیگردند.
آنا میگوید «معلومه که سرت حسابی شلوغ میشه. ولی نظرت در مورد به سرپرستی گرفتن لولی چیه؟» دیدن واکنش لولی به حاملگی شگفتانگیز خواهد بود.
رابین سرش را تکان میدهد و میگوید «نه. من دیگر از دیجیموها عبور کردهام.»
«ازشون عبور کردی؟»
«آمادهٔ بچهٔ واقعیام. میفهمی چی میگویم؟»
آنا با احتیاط میگوید «فکر نکنم بفهمم.»
«مردم همیشه میگن ما طوری تکامل پیدا کردهیم که دلمون بچه بخواد. همیشه فکر میکردم یه حرف مفته. اما نظرم عوض شده.» چهرهٔ رابین در تغییر است، مخاطب او دیگر هم آناست و هم او نیست. «سگ، گربه، دیجیمو، اینها همه جایگزین چیزیان که ما قرار بوده بهش دل بدهیم. بالأخره آدم یواشیواش میفهمه معنی بچه چیه، معنی واقعیاش چیه و اون وقتی همه چی عوض میشه. بعد میفهمی همهٔ احساسهایی که تا به حال داشتی…» رابین جلوی خودش را میگیرد. «منظورم اینه که برای من این طوره که اهمیت واقعی چیزها را برام مشخص کرده.»زنهایی که با حیوانات کار میکنند مرتب این حرف را میشنوند. این که عشق آنها به حیوانات باید از غریزههای فرزندآوری پالاییدهشدهای برخاسته باشد. آنا از این کلیشه خسته است. از بچهها خوشش میآید. ولی آنها استانداردی نیستند که همهٔ دستاوردهای دیگر بخواهند در مقایسه با آنها ارزیابی شوند. نگهداری از حیوانات به جای خود و اعتبار خودش، حرفهای است که پرداختن به آن باعث شرمندگی نیست. زمانی که کارش را در بلوگاما شروع کرد، خودش این حرف را نمیزد، اما حالا میفهمد این موضوع ممکن است در مورد دیجیموها هم صادق باشد.
* * *
[۱] بیاعتنایی کردن به یک فرد وابسته یا رها کردن او توسط افراد نزدیک به او، مانند پدر و مادر یا حامی و پرستار اصلی.
[۲] Beta Tester – داوطلبی که نرمافزار را قبل از پخش نهایی برای یافتن باگ آزمایش میکند.
[۳] شرایطی است که در آن بیمار بنا به درخواست خودش به صورت طبیعی و آرام بمیرد. ویکیپدیا.
***
رمان «چرخهٔ زندگی اشیای نرمافزاری» با اجازهٔ کتبی نویسنده در «فضای استعاره» منتشر شده است.
Copyright © ۲۰۱۹ by Ted Chiang. Translated and published with permission of the author.