چرخهٔ زندگی اشیای نرم‌افزاری - تد چیانگ

چرخهٔ زندگی اشیای نرم‌افزاری – ۴

برای راحتی دسترسی به پانوشت‌های افزوده شده از سوی مترجم، پانوشت‌های همهٔ فصل‌ها در برگه‌ای جداگانه هم گردآوری شده است.

فصل چهارم

سال بسته شدن بلوگاما پر از تغییرات مختلف در زندگی درِک است. در شرکتی که همسرش وِندی در آن کار می‌کند، مشغول پویانمایی بازیگران مجازی تلویزیون می‌شود. بختش بلند است که روی سریالی کار می‌کند که نویسندگی خوبی دارد، اما هر چقدر دیالوگ‌ها را حاضرجوابانه و سرخوشانه نوشته باشند هم هر کلمه‌اش، هر نکته و هر زیروبم کلام، به طرز آزاردهنده‌ای از پیش تعیین‌شده است. در طی فرایند پویانمایی درک گفتگوها را صدها بار می‌شنود ولی کار نهایی از شدت کمال به چشم او مصنوعی و سترون می‌آید.

اما از آن طرف زندگی با مارکو و پولو جریان بی‌پایانی از شگفتی‌هاست. درک هر دو را با هم به سرپرستی گرفته است. زیرا آن دو نمی‌خواستند از هم جدا شوند و هر چند نمی‌تواند به اندازهٔ وقتی که در بلوگاما کار می‌کرد برای آن‌ها وقت بگذارد، ولی این روزها داشتن یک دیجی‌مو خیلی جالب‌تر از قبل شده است. مشتریانی که دیجی‌مو‌های خود را در حال اجرا نگه داشتند، یک گروه کاربری نوروبَلست تشکیل داده‌اند تا با هم در تماس بمانند و با وجود اینکه جمعشان از گذشته کوچک‌تر است، اعضا فعال‌تر و جدی‌تر هستند و تلاش‌هایشان دارد به ثمر می‌نشیند.

الان آخر هفته است و درک مشغول راندن به سوی پارک است. در صندلی شاگرد مارکو با بدن روباتی، سر پا روی صندلی ایستاده (با کمربند ایمنی بسته شده) تا بتواند بیرون پنجره را ببیند. دنبال چیزهایی است که پیش‌تر در ویدیوها دیده است. چیزهایی که در دِیتاارث پیدا نمی‌شوند.

مارکو اشاره‌ای می‌کند و می‌گوید: «شیل آش‌نانی!»

 «شیر آتش‌نشانی.»

«شیر آتش‌نشانی.»

«درسته.»

بدنی که مارکو پوشیده یکی از آنهایی است که مال بلوگاما بود. سفرهای دنیای بیرون دیجی‌مو‌ها با بسته‌شدن سارومِک‌تویز چندی بعد از بلوگاما، به پایان رسید. برای همین آنا -که به کاری در زمینهٔ آزمون نرم‌افزار در ایستگاه‌های جداسازی کربن مشغول شده بود – با تخفیف بدن روباتی را برای استفادهٔ جکس خرید. هفتهٔ پیش هم آن را به درک قرض داده بود تا مارکو و پولو بتوانند در آن بازی کنند و حالا درک دارد آن را برمی‌گرداند. آنا می‌خواهد تمام روز را در پارک بگذراند تا بقیهٔ صاحبان دیجی‌مو هم بتوانند نوبتی از بدن استفاده کنند.

مارکو می‌گوید: «دفعهٔ دیگر وقت کاردستی شیر آتش‌نشانی درست می‌کنم. با استوانه، با مخروط، با استوانه.»

درک می‌گوید: «چه فکر خوبی.»

مارکو دربارهٔ جلسه‌های کاردستی صحبت می‌کند که حالا دیجی‌مو‌ها هر روز در آن شرکت می‌کنند. این جلسه‌ها چند ماه پیش شروع شد. وقتی یکی از صاحبان دیجی‌مو‌ها نرم‌افزاری نوشت که اجازه می‌داد چند تایی از ابزارهای ویرایشی سکوی دیتاارث از درون خود دیتاارث قابل استفاده باشند. حالا دیجی‌مو‌ها می‌توانند از طریق میزی پر از اهرم و کلید، اشیاء جامد مختلفی را در برنامه ایجاد کند، رنگشان را عوض کند و آن‌ها را با ده دوازده روش مختلف با هم ترکیب و ویرایش کند. دیجی‌مو‌ها در آسمان سیر می‌کنند. انگار قدرت‌های جادویی پیدا کرده‌اند و با توجه به اینکه ابزارهای ویرایشی شبیه‌سازی دنیای فیزیکی را در دیتاارث دور می‌زنند، به نحوی همین طور هم هست. هر روز بعد از کار که درک وارد دیتاارث می‌شود، مارکو و پولو کاردستی‌هایشان را به او نشان می‌دهند.

«بعد می‌توانم به پولو نشان… پارک! رسیدیم؟»

«نه. هنوز نرسیدیم.»

مارکو به تابلوی مغازه‌ای اشاره می‌کند که از کنارش رد می‌شوند: «نوشته برگر با پارک.»

«نوشته برگر با شِیک. شیک، نه پارک. هنوز مونده تا برسیم.»

مارکو می‌گوید: «شیک.» و گم شدن تابلو در مسیر را تماشا می‌کند. فعالیت جدید دیگر دیجی‌مو‌ها درس‌های خواندن است.

مارکو و پولو تا به حال توجه خاصی به متن نشان نداده بودند. در دیتاارث به جز اعلان‌های روی صفحه و اسم آواتارها چندان متن خاصی وجود ندارد، که آن هم از چشم دیجی‌مو‌ها مخفی است. اما یکی از صاحبان دیجی‌مو‌ها موفق شد به دیجی‌مو خودش یاد دهد تا فرمان‌هایی که روی کارت نوشته را تشخیص دهد که در نتیجه چند نفر دیگر هم تصمیم گرفتند امتحان کنند. به طور کلی دیجی‌مو‌های نوروبلست کلمه‌ها را خوب تشخیص می‌دهند، اما درست نمی‌توانند ربط تک‌تک حرف‌ها به صداها را تشخیص دهند.

این نوعی از خوانش‌پریشی[۱] و انگار مختص ژنوم نوروبلست است. طبق اخبار گروه‌های کاربری دیگر، دیجی‌مو‌های اریگامی حروف را به خوبی یاد می‌گیرند. از آن طرف دیجی‌مو‌های فابِرژ اعصاب‌خردکنی این را دارند که با وجود هر روشی که برای آموزش آن‌ها به کار گرفته شود، بی‌سواد باقی می‌مانند.

مارکو و پولو همراه جکس و چند دیجی‌مو دیگر در کلاس‌های خواندن شرکت می‌کنند و گویا از آن لذت می‌برند. هیچ کدام از دیجی‌مو‌ها تجربهٔ قصهٔ قبل از خواب ندارد، بنابراین، متن آن‌ها را طوری مجذوب نمی‌کند که بچه‌های انسان می‌شوند. اما کنجکاوی معمول آن‌ها (همراه تشویق‌های صاحبانشان) به آن‌ها انگیزه می‌دهد تا به دنبال کاربردهایی بگردند که متن می‌تواند داشته باشد. به نظر درک این موضوع هیجان‌انگیز است و افسوس می‌خورد که بلوگاما آن قدر باقی نماند تا رخ دادن این چیزها را ببیند.

به پارک می‌رسند. آنا آن‌ها را می‌بیند و تا درک خودرو را پارک کند، به سمتشان می‌آید. مارکو به محض اینکه درک می‌گذارد از خودرو خارج شود آنا را در آغوش می‌گیرد.

«سلام آنا.»

آنا جواب می‌دهد: «سلام مارکو.» دستی به پشت سر روبات می‌کشد و می‌گوید: «تو هنوز توی این بدن هستی؟ یه هفته دستت بوده. بس نبود؟»

«می‌خواستم ماشین‌سواری.»

«می‌خواهی کمی توی پارک بازی کنی؟»

«نه. ما می‌رویم. وندی نمی‌خواهد بایستیم. خدافظ آنا.» درک دیگر سکوی شارژ روبات را از روی صندلی عقب آورده است. مارکو روی سکوی شارژ می‌رود (به دیجی‌مو‌ها یاد داده‌اند وقتی می‌خواهند به دیتاارث برگردند، اول روی سکو بروند.) و کلاه روبات تاریک می‌شود.

آنا با گوشی‌اش اولین دیجی‌مو را برای ورود به روبات آماده می‌کند. از درک می‌پرسد: «پس تو هم الان باید بری؟»

«نه. جای خاصی ندارم برم.»

«پس چیزی که مارکو گفت چی بود؟»

«خب…»

«بذار حدس بزنم. به نظر وندی زیادی با دیجی‌مو‌ها وقت می‌گذرونی؟»

درک می‌گوید: «درسته.» وندی علاوه بر این از مقدار زمانی که درک با آنا می‌گذراند هم دل‌چرکین است. اما گفتنش فایده‌ای ندارد. وندی را مطمئن کرده است که با آنا چنان رابطه‌ای ندارد و آنا فقط دوستی است که علاقهٔ مشترکی به دیجی‌مو‌ها دارد.

کلاه روبات روشن می‌شود و چهرهٔ یک توله جگوار روی آن نقش می‌بندد. درک نام این دیجی‌مو را می‌داند: زَف که مال یکی از آزمون‌گرهای بتاست. زف می‌گوید: «سلام آنا. سلام درک.» و بلافاصله به سمت درختی در همان نزدیکی می‌رود. درک و آنا هم دنبالش می‌روند.

آنا می‌پرسد: «پس دیدن مارکو و پولو با بدن روباتی دل وندی رو نرم نکرد؟»

درک جلوی زف را می‌گیرد که می‌خواهد یک فضلهٔ سگ را بردارد. رو به آنا می‌گوید: «نچ. هنوز هم نمی‌فهمه چرا نمی‌تونم هر عشقم کشید تعلیقشون کنم.»

آنا می‌گوید: «پیدا کردن کسی که این رو بفهمه سخته. وقتی تو باغ وحش کار می‌کردم هم همین بود. با هر مردی که بودم حس می‌کرد برام نفر اول نیست. الان هم وقتی به مردها می‌گم من برای کلاسِ درس یک دیجی‌مو پول می‌دم طوری نگام می‌کنن که انگار دیوونه شده‌ام.»

«وندی هم همین طوریه.»

زف را تماشا می‌کنند که با کپهٔ برگ‌ها ور می‌رود. برگی را برمی‌دارد که از فرط پوسیدگی دیگر شفاف شده است و آن را جلوی صورتش می‌گیرد. نقابی از تور گیاهی. آنا می‌گوید: «ولی فکر کنم نمی‌شه چیزی بهشون گفت. برای خودم هم مدتی طول کشید تا جذبش شدم.»

درک می‌گوید: «من نه. من از اولش به نظرم رسید دیجی‌موها خیلی باحالند.»

آنا موافقت می‌کند: «درسته. تو اصل جنسی.»

درک به تماشای آنا با زف نشسته است و شکیبایی آنا در راهنمایی دیجی‌مو را ستایش می‌کند. آخرین باری که حس کرد با زنی نقطهٔ مشترک دارد وقتی بود که با وندی آشنا شد که مثل خود او برای زنده کردن کاراکترها با پویانمایی شور و هیجان داشت. اگر متأهل نبود، ممکن بود به آنا پیشنهاد دوستی بدهد، اما حالا گمانه‌زنی در مورد این قضیه فایده‌ای ندارد. حداکثر می‌توانند با هم دوست باشند و همین هم خوب است.

* * *

یک سال گذشته است و آنا عصر را در آپارتمانش مانده است. روی کامپیوترش یک صفحهٔ دیتاارث باز دارد که آواتارش را در زمین بازی دیجی‌مو‌ها نشان می‌دهد که مراقب جکس با چندتایی دیجی‌مو دیگر است. دیجی‌مو‌ها با هم قرار بازی دارند. تعداد دیجی‌مو‌ها رو به کاهش است. مثلاً ماه‌هاست که خبری از تیبو نیست. اما همین تازگی گروه همیشگی جکس با گروه دیگری ترکیب شده است. به خاطر همین این فرصت را دارد که دوستان جدیدی پیدا کند. چند تایی از دیجی‌مو‌ها از وسایل بازی بالا می‌روند، بقیه با اسباب‌بازی‌های روی زمین بازی می‌کنند و یکی دو تایی هم مشغول تماشای تلویزیونی مجازی شده‌اند.

آنا در پنجرهٔ دیگری مشغول چرخیدن در تالارهای گفتگوی کاربران دیجی‌مو است. موضوع روز هم آخرین کارهایی است که «جبههٔ آزادی اطلاعات»[۲] انجام داده است. جبههٔ آزادی اطلاعات یا آی‌اف‌اف گروهی است که مشغول لابی برای پایان دادن به دوران داده‌های خصوصی است. هفتهٔ گذشته روشی را برای شکستن قفل بسیاری از سازوکارهای کنترل دسترسی دیتاارث در معرض دید عموم قرار دادند. در چند روز اخیر عده‌ای شاهد بودند که آیتم‌های[۳] کمیاب و گران انباره‌هایشان[۴] مثل پشکل در همه جای دیتاارث پیدا می‌شود. آنا از زمان شروع این دردسر به قارهٔ گِیم دیتاارث نرفته بود.

در زمین بازی جکس و مارکو تصمیم گرفتند بازی جدیدی انجام دهند. هر دو چهاردست‌وپا را روی زمین می‌گذارند و شروع به این‌ور و آن‌ور رفتن می‌کنند. جکس برای آنا دست تکان می‌دهد تا توجه او را جلب کند و آنا آواتارش را پیش او می‌برد. جکس می‌گوید: «آنا، می‌دانستی مورچه‌ها با هم حرف می‌زنند؟» تازگی از تلویزیون ویدیوهای راز بقا تماشا می‌کنند.

آنا می‌گوید: «آره. شنیده‌ام.»

«می‌دانی ما می‌دانیم چه می‌گویند؟»

«می‌دانید؟»

«ما به زبان مورچه حرف می‌زنیم. این طوری: ایمپ فیمپ دیمول ویتول.»

مارکو هم جواب می‌دهد: «بیدول جیدول لومپ وومپ.»

«خب معنی‌اش چیه؟»

«به تو نگفت. فقط ما دونست.»

مارکو اضافه می‌کند: «ما و مورچه‌ها.»

بعد جکس و مارکو می‌زنند زیر خنده، مو مو مو، آنا لبخندی می‌زند. دیجی‌مو‌ها می‌روند تا بازی دیگری بکنند و به تالارهای گفتگو باز می‌گردد.

از: هلن کوستاس

فکر می‌کنید ما باید نگران کپی شدن دیجی‌مو‌هایمان باشیم؟

از: استوارت گاست

که به خودش چنین زحمتی می‌دهد؟ اگر تقاضا برای دیجی‌مو‌ها زیاد بود، بلوگاما ورشکست نمی‌شد. یادتان هست چه بلایی سر پناهگاه‌ها آمد؟ هیچ کدام نتوانستند برای دیجی‌مو‌ها سرپرست پیدا کنند. از آن موقع هم که محبوبیت دیجی‌مو‌ها بیشتر نشده.

در زمین بازی، جکس فریاد می‌زند: «من بردم!» جکس و مارکو مشغول بازی نامشخصی با هم هستند. جکس از خوشحالی به چپ و راست غلت می‌زند.

مارکو می‌گوید: «خب. نوبت تو.» بین اسباب‌بازی‌های اطرافش می‌گردد و یک سوت‌سوتک پیدا می‌کند و آن را به جکس می‌دهد.

جکس سر کازو را در دهانش می‌گذارد. به زانو می‌افتد و با استفاده از کازو مرتب به بخش میانی بدن مارکو، یعنی جایی که اگر شکم می‌داشت آنجا بود، می‌زند.

آنا می‌پرسد: «جکس، چه کار داری می‌کنی؟»

جکس کازو را دهان بیرون می‌آورد و می‌گوید:‌ «مارکو را ساک می‌زنم.»

«چی؟ از کجا ساک زدن دیدی؟»

«دیروز از تلویزیون.»

آنا به تلویزیون نگاه می‌کند. الان کارتون کودکان پخش می‌کند. قرار بوده این تلویزیون محتوایش را از مخزن‌های ویدیوی کودکان بگیرد. لابد کسی با استفاده از هک آی‌اف‌اف محتوای بزرگسال به آن تزریق کرده است. تصمیم می‌گیرد جلوی دیجی‌مو‌ها شلوغش نکند. می‌گوید‌ «باشه.» و مارکو و جکس به کارشان ادامه می‌دهند. یادداشتی در مورد دستکاری ویدیوها در تالارهای گفتگو پست می‌کند و به خواندن ادامه می‌دهد.

چند دقیقه بعد، آنا صدای چریک‌چریک ناآشنایی می‌شوند و می‌بیند جکس رفته تلویزیون تماشا کند. همهٔ دیجی‌مو‌ها مشغول تماشا هستند. آواتارش را به سمت تلویزیون می‌برد تا ببیند چه چیزی توجه آن‌ها را جلب کرده است.

روی صفحهٔ تلویزیون مجازی، کسی با آواتار دلقک دیجی‌مویی با آواتار توله سگ را به زمین چسبانده است و با یک چکش مرتب به پاهای دیجی‌مو می‌کوبد. پاهای دیجی‌مو نمی‌شکنند، زیرا آواتار طوری طراحی نشده که بتواند این کار را بکند و به همین دلیل هم نمی‌تواند فریاد بکشد. اما دیجی‌مو حتماً دارد درد می‌کشد و این صداهای چریک‌چریک تنها راهی است که با آن می‌تواند درد کشیدن را نشان دهد.

آنا تلویزیون مجازی را خاموش می‌کند.

جکس می‌پرسد: «چه شد؟» و چند دیجی‌مو دیگر هم همین سوال را تکرار می‌کنند. اما آنا پاسخی نمی‌دهد. به جایش پنجره‌ای روی صفحهٔ نمایش فیزیکی‌اش باز می‌کند و مشخصات ویدیویی که در حال پخش بود را می‌خواند. پویانمایی نبوده است. بلکه ویدیوی یک گریفر[۵] بود که فیوز‌های درد بدن دیجی‌مو را با استفاده از هک آی‌اف‌اف از کار انداخته است. بدتر از آن اینکه این دیجی‌مو نوساز بی‌نام‌ونشانی نیست، بلکه جانور دست‌آموز عزیز یک نفر است که با هک آی‌اف‌اف آن را به طور غیرقانونی کپی کرده‌اند. نام دیجی‌مو نیتی است و آنا یادش می‌آید که نیتی هم‌کلاس جکس در درس‌های خواندن است.

هر کس نیتی را کپی کرده، می‌تواند جکس را هم کپی کرده باشد. یا ممکن است همین الان مشغول کپی کردن جکس باشد. با توجه به معماری توزیع‌شدهٔ دیتاارث، تا وقتی گریفر روی همان قارهٔ زمین بازی باشد، جکس هم در خطر خواهد بود.

جکس هنوز دارد در مورد چیزی که در تلویزیون دیده می‌پرسد. آنا پنجره‌ای باز می‌کند که تمام پردازه‌های[۶] در حال اجرای دیتاارث را که به نام حساب کاربری او هستند نشان می‌دهد. پردازهٔ جکس را پیدا می‌کند و آن را معلق می‌کند. در زمین بازی جکس در میانهٔ جمله خشکش می‌زند و بعد محو می‌شود.

مارکو می‌پرسد: «جکس چه شد؟»

آنا پنجرهٔ دیگری را برای پردازه‌های درِک باز می‌کند (به همدیگر دسترسی کامل حساب‌های کاربری‌شان را داده‌اند.) و مارکو و پولو را هم معلق می‌کند. اما دسترسی کامل به دیگر دیجی‌مو‌ها را ندارد و مطمئن نیست حالا باید چه کند. می‌بیند که همهٔ دیجی‌مو‌ها پریشان و گیج شده‌اند. نه مثل حیوانات واکنش بجنگ-یا-بگریز دارند و نه واکنش‌های ناشی از بوییدن فرومون یا شنیدن صداهای اعلام خطر، اما قابلیتی مشابه نورون‌های آینه‌ای[۷] دارند. این قابلیت به آن‌ها کمک می‌کند بیاموزند و کنش اجتماعی داشته باشند، اما به این معنی هم هست که با دیدن این تصاویر در تلویزیون دچار اضطراب می‌شوند.

همهٔ کسانی که دیجی‌مو‌هایشان را به قرار بازی فرستاده‌اند، برای‌ آنا در نرم‌افزار اجازهٔ خواباندن دیجی‌مو‌ها را فعال کرده‌اند. اما حتی اگر خواب باشند هم پردازهٔ آن‌ها در حال اجرا می‌ماند. یعنی همچنان در خطر کپی شدن هستند. تصمیم می‌گیرد دیجی‌مو‌ها را به جزیره‌ای کوچک، دور از قاره‌های بزرگ، منتقل کند به امید آنکه احتمال آنکه گریفر پردازه‌های آنجا را بکاود کمتر باشد.

آنا اعلام می‌کند: «خیلی خب بچه‌ها، می‌خواهیم بریم باغ‌وحش.» دروازه‌ای به مرکز بازدیدکنندگان مجمع‌الجزایر پانجه‌آ باز می‌کند و دیجی‌مو‌ها را از آن رد می‌کند. مرکز بازدیدکنندگان به نظر خالی می‌رسد، اما آنا خطر نمی‌کند. دیجی‌مو‌ها را می‌خواباند و به همهٔ صاحبان آن‌ها پیام می‌فرستد و به آن‌ها می‌گوید بیایند و دیجی‌مو خود را ببرند. آواتارش را با آن‌ها نگه می‌دارد و به تالارهای گفتگو می‌رود و به بقیه اخطار می‌دهد.

طی یک ساعت بعد صاحبان دیجی‌مو‌ها یکی‌یکی می‌رسند تا دیجی‌موی خود را ببرند و آنا مشغول تماشای رشد جلبک‌وار گفتگو در تالارها است. همه عصبانی هستند و هر کس به فکرشان را می‌رسد به شکایت قانونی تهدید می‌کنند. بعضی گیمرها موضع گرفته‌اند که ادعاهای صاحبان دیجی‌مو‌ها باید منتظر باشند تا نوبتشان برسد چون در مقابل آیتم‌های بازی، دیجی‌مو‌ها ارزش مالی ندارند و جنگی آتشین به راه می‌افتد. آنا بیشتر این بحث‌ها را نادیده می‌گیرد و به دنبال اطلاعاتی دربارهٔ پاسخ دی‌سان دیجیتال، (شرکتی که سکوی دیتاارث را اداره می‌کند،) می‌گردد. بالاخره اخبار موثقی پیدا می‌کند:

از: انریکه بلتران

دی‌سان بستهٔ به‌روزآوری جدیدی برای دیتاارث دارد که می‌گویند شکاف امنیتی را درست می‌کند. قرار بود در به‌روزآوری سال آینده پرده‌برداری شود. اما به خاطر اتفاقات اخیر آن را جلو انداخته‌اند. نمی‌توانند زمان دقیقی برای انجام آن بدهد. تا آن موقع بهتر است همه دیجی‌مو‌های خود را معلق نگه دارند.

از: ماریا ژنگ

گزینهٔ دیگری هم هست. لیسما گوناوان دارد یک جزیرهٔ خصوصی راه می‌اندازد و قرارست فقط به کدهای مورد تأیید اجازهٔ اجرا روی آن بدهد. چیزهایی که تازه خریده باشید را نمی‌توانید روی آن استفاده کنید، اما دیجی‌مو‌های نوروبلست راحت اجرا می‌شوند. اگر می‌خواهید در فهرست بازدیدکنندگان باشید با او تماس بگیرید.

آنا درخواستی برای لیسما می‌فرستد و پاسخ خودکاری دریافت می‌کند که وعدهٔ خبر دادن به محض آماده شدن جزیره را می‌دهد. آنا نسخه‌ای محلی و شخصی از دیتاارث را برای خودش راه نینداخته است. اما گزینهٔ دیگری هم دارد. یک ساعتی وقت می‌گذارد تا کامپیوتر خودش را برای اجرای نسخه‌ای کاملاً محلی از موتور نوروبلست پیکربندی کند. بدون دروازهٔ دیتاارث، آنا مجبور است نسخهٔ ذخیره‌شدهٔ جکس را به صورت دستی بارگذاری کند. اما بالاخره موفق می‌شود جکس را با بدن روباتی اجرا کند و راه بیندازد.

«… تلویزیون خاموش کردی؟» حرفش را می‌برد. متوجه می‌شود محیط اطرافش تغییر کرده است. «چی شد؟»

«چیزی نیست جکس.»

بدنی را که پوشیده می‌بیند.

«من در دنیای بیرون.» جکس به آنا نگاه می‌کند.

«تعلیق کردی؟»

«آره. ببخشید. می‌دونم گفتم این کار رو نمی‌کنم. ولی مجبور بودم.»

جکس با ناراحتی می‌پرسد: «چرا؟»

آنا از اینکه این قدر سفت بدن روباتی را بغل کرده خجالت می‌کشد. «نمی‌خوام بلایی سرت بیاد.»

* * *

یک ماه بعد، دیتاارث به‌روزآوری امنیتی‌اش را انجام می‌دهد. آی‌اف‌اف هر نوع مسئولیتی را در مورد کارهایی که گریفرها با اطلاعاتی که منتشر کرده‌اند می‌کنند رد می‌کند و می‌گوید هر نوع آزادی قابلیت این را دارد که از آن سوء استفاده شود، اما توجه خود را به پروژه‌های دیگری منعطف خواهند کرد. برای مدتی، حداقل، قاره‌های عمومی دیتاارث دوباره برای دیجی‌مو‌ها امن می‌شوند. اما آب رفته به جوی بر نمی‌گردد. هیچ راهی نیست که بتوان کپی‌هایی که به طور خصوصی اجرا می‌شوند را پیدا کرد و با وجود اینکه دیگر کسی ویدیوی شکنجهٔ دیجی‌مو‌ها را منتشر نمی‌کند، خیلی از صاحبان دیجی‌مو‌های نوروبلست توان تحمل فکر چنین اتفاقاتی را ندارند. بنابراین، دیجی‌مو‌های خود را به طور دائمی تعلیق و گروه‌های کاربری را ترک می‌کنند.

در همین موقع، افراد دیگری از در دسترس بودن کپی‌های دیجی‌مو‌ها هیجان‌زده هستند. به خصوص دیجی‌مو‌هایی که خواندن یاد گرفته‌اند. اعضای یک انستیتوی تحقیقات هوش مصنوعی می‌خواستند بدانند اگر دیجی‌مو‌ها را در گرم‌خانه باقی بگذارند، آیا ممکن است فرهنگی برای خود ایجاد کنند؟ اما هیچ وقت به دیجی‌مو‌هایی که بتوانند بخوانند دسترسی نداشتند و علاقه‌ای هم نداشتند خودشان دیجی‌مو‌ها را پرورش دهند. حالا محققان کپی هر تعداد دیجی‌مو با توانایی خواندن را که بتوانند جمع می‌کنند. بیشتر دیجی‌مو‌های اریگامی به خاطر اینکه توانایی خواندن بالاتری دارند، اما چند تایی هم نوروبلست قاتی گروه می‌کنند. آن‌ها را در جزیره‌های خصوصی پر از کتابخانه‌های متنی و نرم‌افزاری گذاشته و جزیره‌ها را با سرعت گرم‌خانه اجرا می‌کنند. تالارهای گفتگو پر از گمانه‌زنی دربارهٔ شهرهایی در بطری و ریزکیهان‌هایی روی میز شده است.

درک فکر می‌کند این فکر مسخره است. یک مشت بچهٔ رهاشده هر چقدر هم کتاب در اختیار داشته باشند همین طوری خودآموخته نمی‌شوند. برای همین وقتی نتایج را می‌خواند تعجب نمی‌کند: هر جمعیت آزمونی بالاخره وحشی می‌شود. دیجی‌مو‌ها آن قدر پرخاشگری ندارند که به وحشی‌گری‌ای در سطح «سالار مگس‌ها» سقوط کنند؛ تنها به گروه‌هایی رها و غیرسلسله‌مراتبی تقسیم می‌شوند. اوایل کار هر گروهی از روی عادت برنامه‌های روزانهٔ خود را نگه می‌دارند. می‌خوانند و در زمان مدرسه از نرم‌افزار آموزشی استفاده می‌کنند و برای بازی به زمین بازی می‌روند. اما این آیین‌ها بدون تقویت توسط صاحبان آن‌ها مثل طنابی ارزان از هم وا می‌روند. هر وسیله‌ای تبدیل به اسباب‌بازی می‌شود و هر فضایی زمین بازی و دیجی‌مو‌ها به تدریج مهارت‌هایی که داشتند را از دست می‌دهند. آن‌ها فرهنگی ویژهٔ خود شکل می‌دهند، شاید مشابه چیزی که اگر گروه‌های دیجی‌مو وحشی خودشان در زیست‌بوم به وجود آمده بودند از خود نشان می‌دادند.

با اینکه این رخداد خیلی جالب است، اما با تمدن نوزادی که محققان به دنبال آن بودند از زمین تا آسمان تفاوت دارد. بنابراین، تلاش می‌کنند جزیره‌ها را از نو طراحی کنند. می‌آیند و تنوع جمعیت آزمایشی را بیشتر می‌کنند و از صاحبان دیجی‌مو‌های آموزش‌دیده می‌خواهند کپی دیجی‌مو خود را به پروژه اهدا کنند. نتیجه درک را حسابی متعجب می‌کند. محققان واقعاً چند تایی دیجی‌مو دریافت می‌کنند: از دارندگانی که از پرداخت پول برای آموزش آن‌ها خسته شده‌اند و به اینکه دیجی‌مو‌های وحشی آزار نمی‌بینند دل خوش کرده‌اند. محققان مشوق‌های مختلفی را تدارک می‌بینند تا دیجی‌مو‌ها را باانگیزه نگه دارند. همه هم خودکار، بنابراین، نیازی به تعامل زمان‌ حقیقی نیست. به محیط آزمایش سختی اضافه می‌کنند تا جلوی تنبلی را بگیرند. با اینکه چند تایی از این جمعیت‌های آزمون تجدیدنظرشده وحشی نمی‌شوند، اما هیچ کدام هم به سمت فناوری و پیچیدگی نمی‌روند.

محققان به این نتیجه می‌رسند که چیزی در ژنوم اریگامی کم است. اما تا جایی که به درک مربوط می‌شود تقصیر از خود محققان است. حقیقت صاف و ساده‌ای که به چشم آن‌ها نمی‌رسد این است که ذهن‌های پیچیده خودبه‌خود تکامل پیدا نمی‌کنند. اگر چنین چیزی شدنی بود، بچه‌ها وحشی نمی‌شدند. ذهن مثل علف، بدون توجه و تمرکز رشد نمی‌کند. اگر این طور بود همهٔ بچه‌های درون یتیم‌خانه‌ها پیشرفت می‌کردند. اگر ذهنی بخواهد به کل توان بالقوه‌اش دست یابد، لازم است ذهن‌های دیگر آن را تربیت کنند. همین تربیت را سعی می‌کند برای مارکو و پولو فراهم کند.

مارکو و پولو هر از گاهی با هم بحثشان می‌شود، اما مدت زیادی عصبانی نمی‌مانند. اما چند روز پیش، سر اینکه آیا زودتر ایجاد شدن مارکو عادلانه است یا نه بحث بالا گرفت. دیجی‌مو‌ها از آن موقع به زور با هم حرف زده‌اند، برای همین درک وقتی می‌بیند دارند با هم پیش او می‌آیند، خیالش راحت می‌شود.

«چه قدر خوبه شما دو تا دوباره با همید. آشتی کردید؟»

پولو می‌گوید: «نه! هنوز عصبانی!»

«چه بد.»

مارکو می‌گوید: «ما هر دو از تو کمک خواست.»

«باشه. چه کاری از من بر می‌آد؟»

«می‌خواهیم ما را برگردانی هفتهٔ پیش. قبل دعوا.»

«چی؟» اولین باری است که می‌شنود دیجی‌موی درخواست می‌کند به نقطهٔ ذخیره‌سازی بازگردانده شود. «چرا این رو می‌خواهید؟»

مارکو می‌گوید: «می‌خواهم دعوای بزرگ یادم نباشد.»

پولو می‌گوید: «می‌خواهم خوشحال باشم. نه عصبانی.»

«می‌خواهی ما خوشحال باشیم. مگر نه؟»

درک تصمیم می‌گیرد بی‌خیال بحث در مورد تفاوت‌های ساخت فعلی آن‌ها با ساختی شود که از نقطهٔ ذخیره‌سازی بازگردانده شود. «معلومه که دلم می‌خواد. ولی من که نمی‌توانم هر بار شماها دعوا کردید شما را به عقب برگردونم. یه کم صبر کنین، عصبانیت رفع می‌شه.‌»

پولو می‌گوید: «کردیم. هنوز عصبانی. دعوا خیلی خیلی بزرگ. می‌خواهیم اصلاً نباشد.»

درک به آرامش‌بخش‌ترین لحنی که می‌تواند می‌گوید: «ولی این اتفاق افتاده و شماها هم باید باهاش کنار بیایین.»

پولو داد می‌کشد: «نه! من عصبانی عصبانی! درستش کن!»

مارکو می‌پرسد: «چرا می‌خواهی ما تا ابد عصبانی باشیم؟»

«نمی‌خوام تا ابد عصبانی باشین. می‌خوام همدیگه رو ببخشین. اما اگه نمی‌تونید، همه باید با این قضیه کنار بیاییم. از جمله من.»

پولو می‌گوید: «حالا از تو هم عصبانی!»

دیجی‌مو‌ها عصبانی در جهت‌های مختلف دور می‌شوند و درک مانده است آیا تصمیم درستی گرفته یا خیر. بزرگ کردن مارکو و پولو همیشه کاری آسان نبوده است. اما تا حال هیچ وقت آن‌ها را به نقطهٔ ذخیره‌سازی قبل‌تری برنگردانده است. این روش تا به حال خوب جواب داده است. اما خیالش تخت نیست که همیشه همین طور کار کند.

کتاب راهنمایی برای بزرگ کردن دیجی‌مو‌ها وجود ندارد و روش‌هایی که به درد حیوانات خانگی و بچه‌ها می‌خورد بعضی وقت‌ها جواب می‌دهند و بعضی وقت‌ها هم نه. دیجی‌مو‌ها بدن‌های ساده‌ای دارند، بنابراین، فرایند بلوغ در آن‌ها خالی از فراز و نشیب‌های ناگهانی است که از هورمون‌های بدنی آلی نشات می‌گیرند. اما این مسئله به این معنی نیست که بدقلقلی ندارند و شخصیتشان هیچ وقت عوض نمی‌شود. ذهن‌های آن‌ها مرتب درگیر یافتن جاهای جدید فضای تحولی است که ژنوم نوروبلست تعریف کرده است. البته ممکن هم هست دیجی‌مو‌ها هیچ وقت به «بلوغ» نرسند. فکر فلات توسعه‌ای بر مبنای مدل زیستی بنا نهاده شده که ممکن است لزوماً صحیح نباشد. ممکن است شخصیت دیجی‌مو‌ها با همان نرخ ثابت تا زمانی که در حال اجرا هستند رشد کند. زمان مشخص خواهد کرد.

درک می‌خواهد دربارهٔ برخوردی که همین الان با مارکو و پولو داشته با کسی حرف بزند. متاسفانه کسی که می‌خواهد با او حرف بزند همسرش نیست. وندی جالب بودن نتایج مختلف احتمالی رشد دیجی‌مو‌ها را می‌فهمد و متوجه هست که مارکو و پولو هر چه بیشتر مورد رسیدگی قرار گیرند، به مرور زمان تواناتر خواهند شد. فقط نمی‌تواند کوچکترین شور و شوقی نسبت به این مسئله در خود ایجاد کند. وندی که از زمان و توجهی که درک صرف دیجی‌مو‌ها می‌کند ناراحت است، حتماً درخواست آن‌ها برای بازگردانده شدن به عقب را فرصتی طلایی برای تعلیقشان به مدتی نامعلوم می‌بیند.

شخصی که درک می‌خواهد با او صحبت کند، البته آناست. چیزی که زمانی به نظر ترس بی‌پایهٔ وندی می‌رسید، واقعی شده است. درک به آنا علاقمند شده است و علاقمندی‌اش چیزی بیش از دوستی ساده است. البته این مسئله دلیل اختلاف‌هایی که با وندی دارد نیست. اگر اصلاً ربطی وجود داشته باشد، نتیجهٔ آن است. زمانی که با آنا می‌گذراند آرامش‌بخش است. فرصتی است که از مصاحبت دیجی‌مو‌ها بدون احساس گناه لذت ببرد. وقتی خشمگین می‌شود به این فکر می‌کند که تقصیر وندی است که او را از خود رانده است، اما وقتی آرام است، می‌فهمد که این فکر بی‌انصافی است. نکتهٔ مهم این است که در مورد علاقمندی‌اش به آنا کاری نکرده است و خیال ندارد کاری هم بکند. کاری که باید بکند این است که با وندی بر سر دیجی‌مو‌ها به توافقی برسد. اگر بتواند این کار را بکند، وسوسهٔ آنا از سرش خواهد افتاد. تا آن وقت می‌خواهد زمانی را که با آنا می‌گذراند محدود کند. کار آسانی نیست. به خصوص با توجه به اینکه جامعهٔ دیجی‌مو‌داران چقدر کوچک است، تعامل با آنا اجتناب‌ناپذیر است و نمی‌تواند بگذارد مارکو و پولو به خاطر این آزار ببینند. مطمئن نیست چه باید بکند، اما تا فکری بکند، به جای مشورت با آنا، سوالش را در تالارهای گفتگو ارسال می‌کند.

* * *


[۱] Dyslexia – اختلال در خواندن، دُش‌خوانی یا دیسلِکسیا اختلالی است که با خواندن پایین‌تر از سطح مورد انتظار از سن فرد مشخص می‌شود. ویکیپدیا.

[۲] Information Freedom Front

[۳] مواردی مثل سلاح، معجون‌های سلامت، قدرت، استقامت و … که در گیم‌ها مورد استفاده قرار می‌گیرند.

[۴] Inventory – انباره محل نگهداری تجهیزاتی است که گیمر در بازی کامپیوتری RPG برای شخصیت خود دارد.

[۵] گریفر در بازی‌های چند کاربرهٔ آنلاین به کاربری می‌گویند که عمداً به آزار و اذیت یا ترول دیگر گیمران می‌پردازد. گریفر معمولاً این کار را با استفاده از قابلیت‌های بازی در جهتی خلاف روشی که برای آن در نظر گرفته شده انجام می‌دهد. مثلاً خراب کردن چیزی که گیمر دیگر مشغول ساختن آن است.

[۶] Process – عبارت است یک بخش برنامه که توسط یک ریسه (Thread) از سیستم عامل اجرا می‌شود.

[۷] نورون‌های آینه‌ای سلول‌های عصبی هستند که وقتی موجودی عملی انجام داده و همزمان انجام همان عمل از سوی موجود دیگر را مشاهده می‌کند تحریک می‌شوند. ویکیپدیا.

* * *

رمان «چرخهٔ زندگی اشیای نرم‌افزاری» با اجازهٔ کتبی نویسنده در «فضای استعاره» منتشر شده است.

Copyright © ۲۰۱۹ by Ted Chiang. Translated and published with permission of the author.