چرخهٔ زندگی اشیای نرم‌افزاری

چرخهٔ زندگی اشیای نرم‌افزاری – ۲

برای راحتی دسترسی به پانوشت‌های افزوده شده از سوی مترجم، پانوشت‌های همهٔ فصل‌ها در برگه‌ای جداگانه هم گردآوری شده است.

فصل دوم

دیجی‌مو‌های بلوگاما حسابی می‌گیرند. در اولین سال انتشار، صد هزار نفر آن‌ها را می‌خرند و (مهم‌تر از آن) آن‌ها را در حال اجرا نگه می‌دارند. بلوگاما روی مدل کسب‌وکاری تیغ صورت و تیغه[۱] قمار کرده است. چون فقط فروختن دیجی‌مو‌ها کفاف هزینه‌های توسعه را نمی‌دهد. در عوض شرکت هر بار مشتری‌ها غذای دیجی‌مو درست کنند از آن‌ها پول کم می‌کند. بنابراین، تا وقتی که دیجی‌مو‌ها سر مشتری‌ها را گرم کنند، جریان درآمدی وجود خواهد داشت. تا به حال هم مشتری‌ها خیلی با دیجی‌مو‌ها اخت‌ شده‌اند و در طی کل روز آن‌ها را در حال اجرا نگه می‌دارند. بیشتر مشتری‌ها فرایند یکپارچه‌سازی (خواب) دیجی‌مو‌ها را به صورت کند اجرا می‌کنند و اجازه می‌دهند دیجی‌مو کل شب را بخوابد. اما بعضی‌ها هم فرایند را با سرعت بالا اجرا می‌کنند و دیجی‌مو آن‌ها تقریباً همیشه بیدار است. این افراد دیجی‌مو‌هایشان را با آدم‌های مناطق زمانی دیگر شریکی استفاده می‌کنند و به این صورت به آن‌ها اجازه می‌دهند با سرعت بیشتری رشد عقلی داشته باشند. ده‌ها زمین بازی و مهد کودک دیجی‌مو در قارهٔ اجتماعی دیتاارث پدید می‌آیند و تقویم‌های رخدادهای عمومی پر می‌شوند از قرارهای بازی جمعی، کلاس‌های آموزشی و رقابت‌های استعدادیابی. حتی بعضی از صاحبان دیجی‌مو، آن‌ها را به پیست‌های مسابقه می‌آورند تا خودروسواری کنند. دنیای دیجیتال مثل دهکده‌ای جهانی برای بزرگ‌کردن دیجی‌مو‌ها شده است: بافتی اجتماعی که در آن مفهوم جدیدی از جانور دست‌آموز پدید می‌آید.

نصف دیجی‌مو‌هایی که بلوگاما می‌فروشد تکی هستند، یعنی ژنوم آن‌ها در چهارچوب عامل‌های انتخاب‌شده در دورهٔ پرورش، به طور تصادفی ایجاد می‌شود. نیم دیگر رونوشت‌هایی از نمایاها هستند. اما شرکت زور می‌زند به خریداران بفهماند که هر رونوشت با توجه به محیط خودش به صورتی متفاوت رشد خواهد کرد. تیم فروش بلوگاما به عنوان نمودی از این قضیه، مارکو و پولو را مثال می‌زنند که دو تا از نمایاهای شرکت هستند. هر دو موردهایی دقیقاً از یک ژنوم بوده و هر دو هم آواتار پاندا، اما شخصیت‌های مشخصاً متفاوتی دارند. وقتی پولو تعریف شد، مارکو دو سال داشت و پولو مثل برادری بزرگ‌تر به او آویزان شد؛ حالا دیگر این دو جدایی‌ناپذیرند. مارکو اجتماعی‌تر است. از آن طرف پولو محتاط‌تر است و هیچ کس هم انتظار ندارد پولو به این زودی‌ها به مارکو تبدیل شود.

نمایاهای بلوگاما قدیمی‌ترین دیجی‌مو‌های نوروبلَست در حال اجرا هستند و مدیریت شرکت اوایل امید داشت بتوانند به تیم آزمون پیش‌نمایشی را از رفتار دیجی‌مو‌ها، قبل از اینکه مشتری‌ها به آن بربخورند، نشان دهند.  اما در عمل این اتفاق نیفتاد. هیچ راهی نیست بتوان پیش‌بینی کرد دیجی‌مو‌هایی که در هزاران شرایط مختلف پرورش داده می‌شوند، چطور از کار در می‌آیند. در عمل، صاحب‌های دیجی‌مو‌ها دارند قلمروهای تازه‌ای را کشف می‌کنند و در این راه برای کمک به یکدیگر روی می‌آورند. تالارهای گفتگوی آنلاین مخصوص دارندگان دیجی‌مو سر برمی‌آورند و پر می‌شوند از قصه و بحث و توصیه گرفتن و توصیه دادن.

بلوگاما بخش ارتباط با مشتریانی دارد که وظیفه‌اش خواندن این تالارهای گفتگوست، اما درِک بعضی اوقات خودش هم، بعد از وقت کاری، موضوع‌های تالارهای گفتگو را دنبال می‌‌کند. بعضی وقت‌ها مشتری‌ها در مورد حالت‌های چهرهٔ دیجی‌مو‌ها حرف می‌زنند، اما حتی وقتی این طور نباشد هم درک از خواندن ماجراها لذت می‌برد.

فرستنده: زویی آرمسترانگ

باورتان نمی‌شود ناتاشای من امروز چه کار کرد! رفته بودیم زمین بازی و آن‌جا یه دیجی‌موی دیگه زمین خورد و دردش گرفت و داشت گریه می‌کرد. ناتاشا بغلش کرد تا حالش بهتر شود. من‌م حسابی تشویقش کردم. بعد نه گذاشت و نه برداشت، رفت و یک دیجی‌موی دیگر را هل داد که گریه کند، بعد بغلش کرد و به من نگاه کرد که بازهم تشویقش کنم!

پست بعدی توجه‌اش را جلب می‌کند:

فرستنده: اندرو نیوین

یعنی بعضی دیجی‌مو‌ها از بقیه خنگ‌ترند؟ دیجی‌موی من، آن طوری که دیدم دیجی‌موی بقیه به حرفشان گوش می‌دهد، فرمان نمی‌برد.

درک نگاهی به پروفایل عمومی مشتری می‌اندازد و می‌بیند که آواتار او بارانی بی‌پایان از سکه‌های طلا است. سکه‌ها به هم می‌خورند و برمی‌گردند و مسیر حرکت آن‌ها شکل کلی بدن انسان را رسم می‌کند. انیمیشنی چشم‌گیر است. اما درک شک می‌کند که احتمالاً کاربر توصیه‌های بلوگاما در مورد پرورش دیجی‌مو‌ها را نخوانده باشد. پاسخی پست می‌کند:

فرستنده: درک بروکز

وقتی با دیجی‌موی خودتان بازی می‌کنید، همین آواتاری را استفاده می‌کنید که در پروفایلتان هست؟ اگر این طورست، مشکل اول این‌ست که آواتار شما صورت ندارد. دوربین‌تان را طوری تنظیم کنید که حالت‌های چهرهٔ شما را بگیرد و آواتاری استفاده کنید که بتواند حالت‌ها را نشان دهد. این طوری دیجی‌موی شما خیلی بهتر جواب می‌دهد.

درک به چرخیدن ادامه می‌دهد. یک دقیقه بعد، سوال دیگری را می‌بیند که به نظرش جالب می‌رسد:

فرستنده: ناتالی ونس

کوکو، دیجی‌موی من، از مدل لولی و یک سال و نیمش است. تازگی‌ها خیلی شیطان شده. هر کاری که به‌ش می‌گویم نمی‌کند و دارد دیوانه‌ام می‌کند. تا چند هفته پیش خیلی ناز بود. برای همین تصمیم گرفتم از نقطهٔ ذخیره‌سازی قبلی بازیابی‌اش کنم. ولی اثرش باقی نمی‌ماند. تا حالا دو بار این کار را کردم و هر بار هم به همان اخلاق بد می‌رسد. (البته بار دوم کمی بیشتر طول کشید.) کسی چنین تجربه‌ای داشته؟ به خصوص اگر لولی دارید. تا چقدر مجبور شدید برگردید به عقب که مشکل حل شود؟

مردم چندین پاسخ نوشته و راه‌های مختلفی برای تشخیص چیزی که باعث تغییر رفتار کوکو شده و روش‌های دور زدن آن، پیشنهاد داده‌اند. می‌خواهد خودش هم پاسخی پست کند به این مضمون که دیجی‌مو که گیم نیست که این قدر از اول بازی کنید که به امتیاز کامل برسید که پاسخی از طرف آنا می‌بیند:

فرستنده: آنا آلوارادو

می‌فهمم چه می‌کشی. چون من هم درست به چنین مشکلی برخوردم. این مشکل فقط مال لولی‌ها نیست. خیلی از دیجی‌مو‌ها این طور می‌شوند. می‌توانید تلاش کنید چنین چیزی را دور بزنید. ولی به نظرم نمی‌شود از آن فرار کرد و آخرش ماه‌ها صرف دیجی‌مویی می‌کنید که دیگر بزرگ‌تر نمی‌شود. یا این‌که می‌توانید سعی کنید رفتار بدش را اصلاح کنید و آخرش بعد از حل مشکل، دیجی‌موی بالغ‌تری داشته باشید.

دل درک از خواندن این پاسخ گرم می‌شود. مثل اسباب‌بازی رفتار کردن با موجودات خودآگاه زیاده از حد شایع است و فقط شامل جانوران دست‌آموز هم نمی‌شود. درک یک بار در یک مهمانی آخر هفته در خانهٔ برادر همسرش شرکت کرده بود و آنجا زوجی را دیده بود که یک کلون هشت ساله داشتند. درک هر بار که به پسر نگاه می‌کرد دلش به حال او می‌سوخت. پسر مجموعهٔ اختلال‌های روانی متحرکی بود. نتیجهٔ بزرگ ‌شدن به عنوان نمادی از خودشیفتگی پدرش همین بود. حتی دیجی‌مو‌ها لیاقت احترام بیشتری بودند.

برای آنا پیامی خصوصی می‌فرستد و از پست او تشکر می‌کند. بعد می‌بیند مشتری با آواتار بدون صورت پاسخی به پیام او داده است.

فرستنده: اندرو نیوین

به درک اسفل. برای این آواتار پول حسابی دادم و مخصوص استفاده در قاره‌های اجتماعی هم خریدمش. صد سال سیاه به خاطر یک دیجی‌مو بی‌خیال استفاده از آن نمی‌شوم.

درک آهی می‌کشد. احتمالاً راهی برای عوض کردن نظر این مرد نباشد. اما درک امیدوار است نیوین به جای اینکه در بزرگ‌ کردن دیجی‌مو گند بزند، حداقل اجرای آن را متوقف کند. بلوگاما هر کاری توانسته در جهت حداقل کردن آزارها انجام داده است. تمام دیجی‌مو‌های نوروبلست به فیوزهای درد مجهز هستند، که آن‌ها را در مقابل شکنجه ایمن کرده و در نتیجه برای سادیست‌ها جذابیتی ندارند. متاسفانه راهی برای حمایت از دیجی‌مو‌ها در مقابل چیزهایی مثل نادیده‌گرفتن معمولی وجود ندارد.

* * *

در طی سال بعد، دیگر شرکت‌ها هم موتورهای ژنومی خود را به بازار عرضه می‌کنند که از زبان‌آموزی پشتیبانی می‌کنند. ولی هیچ کدام نمی‌توانند با محبوبیت نوروبلست در پلتفرم دیتاارث رقابت کنند. هر چند در پلتفرم‌های دیگر، شرایط فرق دارد. در نکست‌دایمنشن، موتور اُریگامی غالب می‌شود. در اِنی‌وِر موتوری به نام فابِرژ جلوتر از همه است. خوشبختانه بلوگاما منبع الهام بقیهٔ شرکت‌ها شده است که علاوه بر محصولات رقابتی، محصولات تکمیلی هم به بازار ارائه کنند.

امروز نیمی از کارکنان شرکت در بخش پذیرش جمع شده‌اند: مدیران، برنامه‌نویسان، آزمونگران و طراحان. همه این‌جا هستند چون بالاخره محموله‌ای که خیلی منتظرش بودند رسیده است. جعبه‌ای پستی به اندازهٔ یک چمدان بزرگ روبه‌روی میز پذیرش است.

ماهش می‌گوید «بازش کنیم.»

آنا و رابین دسته‌های کارتن پستی را می‌کشند و هشت مکعب فوم سلولُزی ظاهر می‌شود که از هم باز می‌شوند. ساکن این تابوت‌دان[۲] مخصوص، روباتی است که به تازگی از مجتمع ساخت ‌و تولید رسیده است. روبات انسان‌نما، اما کوچک است و قدش یک متر هم نمی‌شود تا لَختی اعضایش را پایین نگه داشته و به او اجازهٔ چابکی نسبی دهد. پوست او سیاه براق است و سرش زیادی بزرگ است و بیشتر سطح آن را صفحه ‌نمایشی سرتاسری پوشانده است.

روبات کار شرکت سارومِک تویز است. چندین شرکت با هدف خدمات‌رسانی به صاحبان دیجی‌مو‌ها ایجاد شده‌اند. اما سارومک اولین شرکتی است که به جای نرم‌افزار، سخت‌افزار تولید کرده است. نمونه‌ای از محصولشان را به امید گرفتن تاییدیه، برای بلوگاما فرستاده‌اند.

ماهش می‌پرسد «کدام نمایا بیشترین امتیاز رو گرفته؟» او به آزمون‌های چابکی اشاره می‌کند. هفتهٔ گذشته به تمام دیجی‌مو‌ها، آواتارهای نمونه‌ای دادند که توزیع وزن و گسترهٔ حرکاتش مشابه بدن روباتی بود. دیجی‌مو‌ها هر روز زمانی را در این آواتارها گذرانده‌اند و حرکت کردن با آن‌ها را تمرین کرده‌اند. دیروز آنا به توانایی‌هایی دیجی‌مو‌ها امتیاز داده است. توانایی خوابیدن روی کمر و بلند کردن پاها، بالا رفتن و پایین آمدن از پله، حفظ تعادل روی یک پا و بعد آن دیگری. مثل انجام آزمایش مستی روی گروهی بچهٔ تازه راه افتاده بود.

آنا می‌گوید «جَکس.»

«خوبه. آماده‌اش کن.»

متصدی پذیرش میزش را به آنا واگذار می‌کند که او هم به دیتاارث لاگین کرده و جکس را صدا می‌کند. جکس خوش‌شانس است، چون آواتار آزمایشی خیلی تفاوتی با آواتار خودش نداشته است. فقط کمی درشت‌تر است. اما نسبت اعضای بدن و بالاتنه‌اش مثل مال خودش است. در مقام مقایسه، دیجی‌مو‌هایی که در آواتار پاندا و توله ببر بزرگ شده بودند، در هماهنگ شدن با آواتار جدید مشکلات بیشتری داشتند.

آنا نگاهی به پنل مشخصات روی روبات می‌کند و می‌گوید «مثل این‌که آماده‌ایم.» دروازه‌ای در ورزشگاه دیجی‌مو‌ها روی صفحه باز می‌کند و به جکس اشاره می‌کند که بیاید. «خب جکس. بیا برو تو.»

روی صفحه، جکس پا به درون دروازه می‌گذارد و در محوطهٔ پذیرش، روبات زنده می‌شود. صورت روبات روشن می‌شود و صورت جکس را نشان می‌دهد و سر را تبدیل به کلاهی حبابی می‌کند که جکس پوشیده است. طراحی سر به صورتی است که بتواند شبیه آواتار اصلی دیجی‌مو شود، بی‌آن‌که لازم باشد برای هر دیجی‌مو بدن جداگانه‌ای درست شود. جکس شبیه روباتی مسی شده است که زرهی از جنس اُبسیدین پوشیده باشد.

جکس برمی‌گردد تا نگاهی به تمام اتاق بیندازد. «وای!» از حرکت می‌ایستد. «وای وای. صدا چه فرق کرد. وای وای وای!»

آنا می‌گوید «چیزی نیست جکس. یادت باشه گفتم ممکنه تو دنیای بیرون، صدای فرق کنه.» در بستهٔ اطلاعاتی سارومک در این باره اخطار داده بودند. شاسی روبات که از جنس پلاستیک و فلز است، صدا را طوری منتقل می‌کند که با صدای آواتارهای دیتاارث متفاوت می‌شود.

جکس سر بلند می‌کند تا با آنا رودررو شود و آنا از دیدن او شگفت‌زده است. می‌داند که جکس واقعاً درون این بدن نیست (کد جکس هنوز هم روی شبکه اجرا می‌شود و این روبات تنها یک ابزار جانبی فانتزی است.) اما توهم کامل و مسلط است و بعد از همهٔ تعامل‌هایی که در دیتاارث داشته‌اند، این‌که جکس جلویش بایستد و به چشم‌هایش نگاه کند هیجان‌انگیز است.

آنا می‌گوید «سلام جکس. منم. آنا.»

جکس می‌گوید «آواتار دیگر پوشیدی.»

«توی دنیای بیرون، ما به این می‌گیم بدن، نه آواتار. کسی اینجا بدنش رو عوض نمی‌کنه. فقط در دیتاارث می‌تونیم این‌کار رو بکنیم. اینجا همیشه همین یه بدن رو داریم.»

جکس مکثی می‌کند تا روی این قضیه تأملی کند. «همیشه همین شکلی؟»

«خب، می‌تونم لباس‌های دیگه‌ای بپوشم. ولی آره. من همیشه همین شکلی‌ام.»

جکس به سمت او می‌رود تا نگاه دقیق‌تری بیندازد و آنا چمباتمه‌زده و آرنج‌هایش را روی زانوهایش قرار می‌دهد تا تقریباً هم قد شوند. جکس به دست‌های او نگاه می‌کند، بعد به ساعدهایش. آنا لباس آستین کوتاه پوشیده است. جکس سرش را جلوتر می‌آورد و آنا صدای محو ویژویژ تنظیم کانونی چشم‌های دوربینی روبات را می‌شنود. جکس می‌گوید «روی دستت موهای کوتاه هست.»

آنا می‌خندد. دست‌های آواتارش به صافی دست‌های بچه‌هاست. «آره هست.»

جکس دستش را بالا می‌آورد و انگشت شست و سبابه را باز می‌کند تا چند تا از موها را بگیرد. یکی دو بار تلاش می‌کند، اما انگشت‌هایش مثل چنگک ماشین فروش خودکار، مرتب لیز می‌خورد. بعد پوست آنا را گرفته و عقب می‌کشد.

«آخ. جکس. دردم اومد.»

«ببخشید.» جکس با دقت صورت آنا را نگاه می‌کند. «پر سوراخ ریز ریز روی صورتت.»

آنا حس می‌کند بقیه در اتاق حسابی سرگرم شده‌اند و ضمن از جا بلند شدن می‌گوید‌ «به اینا می‌گن منفذ. بعداً می‌شینیم در مورد پوست من حرف می‌زنیم. چرا نگاهی به اطراف اتاق نمی‌کنی؟»

جکس برمی‌گردد و به آرامی دور لابی راه می‌رود. مثل فضانوردی مینیاتوری در کاوش دنیایی بیگانه. متوجه پنجره‌ای می‌شود که به محوطهٔ پارکینگ باز می‌شود و به سویش می‌رود.

نور عصرگاهی از میان شیشه مایل به درون ریخته است. جکس پا به درون پرتوی آفتاب می‌گذارد و به سرعت پا پس می‌کشد. «این چیست؟»

«این خورشیده. مثل مال دیتاارث.»

جکس با احتیاط دوباره قدم به درون نور می‌گذارد. «نه مثل آن. این خورشید روشن روشن روشن.»

«درسته.»

«خورشید لازم نیست روشن روشن روشن باشه.»

آنا می‌خندد. «فکر کنم راست می‌گی.»

جکس پیش آنا می‌رود و به پارچهٔ شلوار او نگاه می‌کند. آنا امتحانی دستی به پشت سر جکس می‌کشد. حسگرهای لمسی بدن روبات به وضوح کار می‌کنند. چون جکس به دست آنا تکیه می‌کند؛ آنا وزن او را حس می‌کند، مقاومت پویای فعال‌گرهایش[۳] را هم همین طور. بعد جکس ران‌های آنا را بغل می‌کند.

آنا به دیگران می‌گوید «می‌شه نگهش دارم؟ خودش دنبالم آمد!» همه می‌خندند.

ماهش می‌گوید «الان این رو می‌گی. صبر کن بعد که حوله‌هات رو انداخت تو توالت فرنگی می‌فهمی.»

آنا می‌گوید «می‌دونم. می‌دونم.» دلایل زیادی داشت که بلوگاما قلمروی دیجیتال را به جای دنیای واقعی هدف قرار داده بود. از جمله قیمت کمتر و سهولت استفاده از شبکه‌های اجتماعی. اما یکی از دلایل اصلی، ریسک آسیب به اموال بود. نمی‌شود موجود دست‌آموزی را فروخت که ممکن است پرده‌های ونیزی اصل را پایین بکشد یا روی فرش خانه با مایونز قلعه بکشد. «به نظرم دیدن جکس تو این وضع خیلی باحاله.»

«راست می‌گی. همین طوره. ولی محض خاطر سارومک که هم شده، امیدوارم این تجربه تو ویدیو خوب از کار در بیاد.»

سارومک تویز برای بدن‌های روباتی برنامهٔ فروش ندارد، بلکه می‌خواهد آن‌ها را هر بار چند ساعتی اجاره دهد. دیجی‌مو‌ها خواهند توانست از بدن‌ها در مجتمعی خارج از اوزاکا استفاده کنند. از آن‌جا آن‌ها را به گردشی در جهان واقعی می‌برند. چند دوربین هم روی زپلین‌های مینیاتوری نصب می‌کردند تا صاحبان دیجی‌مو بتوانند از طریق تصویر ویدیویی بر برنامه نظارت داشته باشند. آنا یک دفعه حس می‌کند دلش می‌خواهد برود برای سارومک کار کند. دیدن جکس در این حال به یادش می‌اندازد که چقدر دلش برای بخش فیزیکی کار کردن با حیوانات تنگ شده است و چرا کار کردن با دیجی‌مو‌ها از طریق صفحهٔ مانیتور همان حس را ندارد.

رابین از ماهش می‌پرسد «می‌خواهی همهٔ نمایاها روبات رو امتحان کنن؟»

«بله. ولی قبلش همه‌شون باید آزمون چابکی بدن. اگه این روبات رو خراب کنیم، سارومک یکی دیگه مجانی به‌مون نمی‌دهه.»

جکس مشغول بازی با کفش‌های اسپرت آناست و انتهای بندهای آن‌ها را می‌کشد. زیاد پیش نمی‌آید که آنا آرزو کند کاش ثروتمند بود. اما همین الان، که حس می‌کند بند کفش‌هایش از کش‌واکش‌های جکس سفت می‌شود، همین ثروتمند بودن را آرزو می‌کند. چون اگر پولش را داشت، در یک چشم‌برهم‌زدن یکی از این روبات‌ها را می‌خرید.

* * *

کارمندان بخش‌های مختلف به نوبت دنیای واقعی را به نمایاها نشان می‌دهند. درک معمولاً مارکو یا پولو را می‌برد. اولین فکرش این است که آن‌ها را از ساختمان بیرون ببرد و در پارک فناوری[۴] را که دفتر مرکزی بلوگاما در آن مستقر است و باغچه‌های چمن و درختچه‌ای که پارکینگ را با آن بخش‌بندی کرده‌اند نشانشان دهد. به روبات خرچنگ‌مانندی اشاره می‌کند که کارش نگهداری محوطه‌سازی فضای سبز است. این روبات محصول تلاش پیشین برای آوردن دیجی‌مو‌ها به دنیای واقعی است. روبات به بیل‌چه‌ای دندانه‌دار مجهز است که برای کندن علف‌های هرز به کار می‌رود. کارش کاملاً مبتنی بر غریزه است. حاصل نسل‌های برنده‌های رقابت‌های باغبانی تکاملی است که در گرم‌خانه‌های دیتاارث برگزار شدند. درک کنجکاو است ببیند نمایاها وقتی قصهٔ روبات مأمور کندن علف‌های هرز را بشنوند چه واکنشی نشان می‌دهند. می‌خواهد ببیند آیا آن را مثل خودشان به عنوان مهاجری از دیتاارث می‌پذیرند یا نه. اما آن‌ها کوچکترین علاقه‌ای نشان نمی‌دهند.

به جایش معلوم می‌شود که نمایاها کشته‌مردهٔ بافت‌ها شده‌اند. سطوح در دیتاارث جزییات بصری فراوانی دارند. اما به جز ضریبی برای اصطکاک، هیچ خواص لمسی دیگری ندارند. گیمر‌های خیلی کمی کنترلرهایی استفاده می‌کنند که حس لامسه را منتقل کنند. بنابراین، بیشتر فروشنده‌ها به خودشان زحمت پیاده‌سازی بافت سطح‌های محیطشان را ‌نمی‌دهند. حالا که دیجی‌مو‌ها می‌توانند سطوح را دنیای واقعی حس کنند، در ساده‌ترین چیزها، واقعیت‌هایی تازه کشف می‌کنند. وقتی مارکو از نوبت خودش در سواری بدن روباتی برمی‌گردد، نمی‌تواند جلوی خودش را بگیرد و در مورد فرش و قالی و اثاثیه و مبلمان حرف نزند. وقتی پولو بدن را پوشیده است، تمام وقتش را صرف لمس تسمه‌های ضد لیز خوردن روی پله‌های ساختمان می‌کند. تعجبی ندارد که ورقه‌های حسگر روی انگشت‌های روبات‌ها اولین چیزهایی هستند که باید تعویض شوند. پس از این، اولین چیزی که مارکو متوجه می‌شود این است که دهان درک با دهان خودش فرق دارد. دهان دیجی‌مو‌ها تنها شباهتی ظاهری و سطحی با دهان انسان دارد. هر چند وقتی حرف می‌زنند لب‌هایشان تکان می‌خورد، صحبت‌ساز دیجی‌مو‌ها مبتنی بر فیزیک نیست. مارکو می‌خواهد طرز کار صحبت کردن را یاد بگیرد و مرتب می‌خواهد موقع حرف زدن درک انگشت‌هایش را در دهان او بگذارد. پولو وقتی می‌فهمد وقتی درک غذا را  می‌خورد، به جای این‌که مثل غذای دیجی‌مو‌ها محو شود، از گلویش پایین می‌رود، شگفت‌زده می‌شود.

درک نگران است اگر دیجی‌مو‌ها به محدودیت‌های فیزیکی خود پی ببرند ناراحت شوند. اما قضیه به نظر دیجی‌مو‌ها بامزه و خنده‌دار می‌رسد.

یکی از مزایای نامنتظر دیدن دیجی‌مو‌ها در بدن روباتی آن است که نسبت به نسخهٔ دیتاارث، امکان دیدن صورت‌های آن‌ها از نزدیک‌تر فراهم است. در نتیجه، راحت‌تر می‌توان قدر زحمتی را که درک برای پیاده‌سازی حالت‌های صورت دیجی‌مو‌ها کشیده دانست.

روزی آنا به اتاقک کار درک می‌آید و هیجان‌زده می‌گوید «کارت خیلی درسته!»

«ها… ممنون؟»

«همین الان دیدم مارکو چه اداهای بامزه‌ای درمی‌آره. باید ببینی.» آنا به صفحه‌کلید درک اشاره‌ای می‌کند و می‌گوید «اشکالی نداره؟» و درک صندلی‌اش را از پشت میز عقب می‌کشد تا آنا بتواند به صفحه‌کلید دست بزند. آنا دو صفحهٔ ویدیو روی مانیتور درک باز می‌کند. یکی مال دوربین بدنی روبات است که جهت دید دیجی‌مو را نشان می‌دهد و دیگری ضبط چیزی است که صفحهٔ نمایش سر دیجی‌مو نمایش می‌داده است. از روی تصویرهای اول معلوم بود که روبات باز هم در محوطهٔ پارکینگ است.

آنا محض توضیح می‌گوید «هفتهٔ گذشته فرستادندش به یکی از گردش‌های میدانی سارومک. خب البته خیلی خوشش اومد و حالا دیگه حوصله‌اش از پارک فناوری سر می‌ره.»

روی صفحهٔ مارکو می‌گوید «بروم پارک برویم گردش.»

«این‌جا هم همون قدر می‌تونی خوش بگذرونی.» روی صفحه آنا به مارکو اشاره می‌کند که دنبالش برود.

تصویر چپ‌وراست می‌شود، چون مارکو سرش را تکان داده. «همان خوش نیست. پارک خوش بیشتر. نشان داد.»

«نمی‌تونیم به اون پارک بریم. خیلی دوره. باید خیلی بریم تا به اونجا برسیم.»

«دروازه باز کن.»

«نمی‌شه مارکو. تو دنیای بیرون نمی‌شه دروازه باز کرد.»

آنا می‌گوید «حالا قیافه‌ش رو نگاه کن.»

صورت پاندایی مارکو حالت التماس‌آمیزی به خود می‌گیرد. «تلاش. خیلی تلاش کن لطفاً تو را خدا.» درک تا به حال این حالت را ندیده است و باعث می‌شود پقی بزند زیر خنده.

آنا هم می‌خندد و می‌گوید «نگاه کن. بقیه داره.»

آنا در تصویر می‌گوید «فرق نداره چقدر تلاش کنم مارکو. دنیای بیرون دروازه نداره. فقط دیتاارث دروازه داره.»

«پس برویم دیتاارث. آن‌جا دروازه کن.»

«این وقتی جواب می‌ده که یه بدن برای تو اونجا گذاشته باشن که بتونی بری توش. ولی من که نمی‌تونم یه بدن دیگه بپوشم. مجبورم این یکی رو جابه‌جا کنم. اون هم خیلی طول می‌کشه.»

مارکو فکری می‌کند و درک از این خوشحال می‌شود که می‌بیند صورت دیجی‌مو دارد واقعاً ناباوری او را نشان می‌دهد. دیجی‌مو اعلام می‌کند «دنیای بیرون احمق!»

درک و آنا می‌زنند زیر خنده. آنا پنجره را می‌بندد و می‌گوید «روی این‌ها خیلی کار با حالی کردی.»

«ممنونم. خیلی هم ممنون که این رو بهم نشون دادی. حالم رو خوب کرد.»

«خوشحال شدم.»

از آن‌جایی که بیشتر کارهای اخیر درک به جالبی قدیمی‌ها نیستند، یادآوری موفقیت کارهای اولیه برایش خوشایند است. تازگی‌ها دیجی‌مو‌های اُریگامی و فابِرژ با آواتارهای خیلی متنوع‌تری عرضه می‌شوند. از بچه‌اژدها بگیر تا شیردال[۵] و دیگر موجودات اساطیری. برای همین بلوگاما هم می‌خواهد آواتارهای مشابهی برای دیجی‌مو‌های نوروبلست به بازار بفرستد. آواتارهای جدید همان قدیمی‌ها بودند با کمی تغییرات و حالت‌های چهره‌شان کار جدیدی در بر نداشت.

در واقع آخرین وظیفه‌ای که به او سپرده بودند این بود که آواتاری بسازد که اصلاً حالت چهره نداشته باشد. گروهی علاقمند به زندگی مصنوعی تحت تاثیر قابلیت‌های بالقوهٔ ژنوم نوروبلست قرار گرفته‌اند و به جای این‌که منتظر تکامل هوش واقعی در زیست‌بوم‌ها شوند، پروژه‌ای برای بلوگاما تعریف کردند که در آن گونهٔ بیگانهٔ هوشمندی برای آن‌ها طراحی کند. برنامه‌نویسان آرایهٔ زیستی[۶] شخصیتی جدید را مهندسی کردند که کیلومترها با موجوداتی که بلوگاما می‌فروخت تفاوت داشت و درِک آواتاری برای آن‌ها طراحی کرد که سه پا و به جای دست یک جفت بازوچهٔ منعطف و دُمی گیرنده[۷] داشت. بعضی از این علاقمندان طرح بدنی حتی غریب‌تر و محیطی با فیزیکی متفاوت می‌خواستند. اما او آن‌ها را راضی کرد که وقتی بخواهند دیجی‌مو را بزرگ کنند، خودشان باید آواتار بپوشند و کنترل بازوچه‌ها خودش کار مشکلی است. این علاقمندان اسم گونهٔ جدیدشان را زینوتِریَن[۸] را گذاشتند و قاره‌ای خصوصی به نام دیتامارس به راه انداختند که روی آن قرار بود فرهنگی بیگانه را از صفر پرورش دهند. درک خیلی کنجکاو شده است، اما تا حالا نتوانسته سری به آن‌جا بزند. زیرا در آن‌جا تنها زبانی که در حضور دیجی‌مو‌ها مجاز است، زبان مصنوعی لاجبَن است. درک در فکر است که این علاقمندان چه مدت به این پروژه خواهند چسبید. جدا از این سد بزرگ در مقابل ورود، بزرگ کردن زینوترین‌ها لذتی مثل تجربه‌ای که او و آنا با مارکو داشتند را به همراه نخواهد داشت. لذت‌های این کار فقط معنوی و ذهنی خواهد بود. آیا این انگیزه در دراز مدت این کافی خواهد بود؟


[۱] تیغ صورت و تیغه – مدلی است از کسب‌وکار که طی آن، از دو کالای مکمل (مانند دستهٔ تیغ صورت و تیغه‌های آن یا پرینتر و جوهر آن) کالای پایه‌ای (دسته تیغ یا پرینتر) ارزان فروخته می‌شود و برای سوددهی روی کالای مکمل (تیغه یا جوهر پرینتر) برنامه‌ریزی می‌شود. ویکیپدیا

[۲] Sarcophagus – جایگاه سنگی یا آهکی تابوت در مقبره‌های قدیمی.

[۳] Actuator

[۴] Office Park – محلی که تعداد زیادی ساختمان اداری در آن مستقر می‌شوند. این محوطه‌ها معمولاً به خاطر قیمت و مسایل دیگر، در خارج از شهرها ایجاد می‌شوند.

[۵] Gryphon یا Griffon یا Griffin موجودی افسانه‌ای با بدن، دم و پاهای عقب شیر، سر و بال‌های عقاب و گاهی پنجه‌های عقاب به عنوان پاهای جلو است. ویکیپدیا.

[۶] Taxon – در رده‌بندی جانداران، که به آن آرایه‌شناسی (تاکسونومی) هم گفته می‌شود، هر جانداری از نظر دسته‌بندی در جایگاه ویژه‌ای قرار می‌گیرد. به هر سطح از طبقه‌بندی، یک آرایه (Taxon) گفته می‌شود. ویکیپدیا.

[۷] Prehensile – قابض، اندامی که مثل دم میمون قابلیت گرفتن یا قلاب شدن به شاخه درختان یا چیزهای دیگر را داشته باشد.

[۸] Xenotherian – ترکیبی از Xeno به معنی بیگانه و Therian به معنی حیوان یا جانور.

* * *

رمان «چرخهٔ زندگی اشیای نرم‌افزاری» با اجازهٔ کتبی نویسنده در «فضای استعاره» منتشر شده است.

Copyright © ۲۰۱۹ by Ted Chiang. Translated and published with permission of the author.