برای راحتی دسترسی به پانوشتهای افزوده شده از سوی مترجم، پانوشتهای همهٔ فصلها در برگهای جداگانه هم گردآوری شده است.
فصل هفتم
دو ماه دیگر میگذرد. تلاش گروه کاربری برای جذب سرمایه چندان موفقیتآمیز نیست. مردمی که دلشان به امر خیر مایل است از شنیدن قصههای گونههای طبیعی در خطر انقراض خستهاند، چه رسد به گونههای مصنوعی و دیجیموها هم به اندازهٔ دلفینها خوشعکس نیستند. جریان کمکهای مالی هیچ وقت از آب باریکه تجاوز نمیکند.
فشار روانی محبوس بودن در دیتاارث دیجیموها را حسابی فرسوده کرده است. صاحبانشان سعی میکنند زمان بیشتری با آنها بگذرانند تا کسل نشوند. اما این هم جای دنیای مجازی پر از جمعیت را نمیگیرد. آنا هم در تلاش است جکس را از مشکلات پیرامون انتقال نوروبلست دور نگه دارد. اما جکس به هر حال از آن خبر دارد. یک روز وقتی از سرکار به خانه برمیگردد، لاگین میکند و میبیند جکس حتی در ظاهر هم آشفته است.
جکس بیمقدمه میگوید: «میخواهم در مورد انتقال بپرسم.»
«چی میخواهی بپرسی؟»
«قبلاً فکر میکردم مثل قبل فقط بهروزآوری. حالا فکر میکنم خیلی بزرگتر. بیشتر مثل بارگذاری[۱]، ولی با دیجیموها به جای آدم. درست؟»
«بله. فکر کنم همین باشه.»
«ویدیوی موش را دید؟»
آنا میداند جکس به کدام ویدیو اشاره میکند: ویدیویی که تیمی از محققان بارگذاری منتشر کردهاند. ویدیو موش سفیدی را نشان میدهد به طور آنی منجمد شده و بعد با یک پرتوی جاروبی الکترونی، هر بار یک میکرومتر آن را تبخیر کرده و نمونهبرداری میکنند و موش ذرهذره تبدیل به حلقههای دود میشود. بعد آن را در محیط تست مجازی بارگذاری کرده و اجرا میکنند و به صورت مجازی یخش را آب کرده و بیدارش میکنند. موش بلافاصله دچار حملهٔ عصبی میشود و برای یکی دو دقیقه زمان واقعی به طرز ناراحتکنندهای به خود میپیچد و سرانجام میمیرد. در حال حاضر صاحب رکورد بالاترین زمین زندهماندن پستانداران بارگذاریشده است.
آنا به او دلداری میدهد: «این بلا سر تو که نمیآد.»
جکس میگوید: «منظورت این که یادم نمیماند اتفاقش. من فقط یادم میآید اگر انتقال موفق بود.»
«هیچ کس نه تو و نه هیچ کس دیگه رو روی موتورهای آزمایشنشده اجرا نمیکنه. وقتی نوروبلست منتقل شد، ما قبل از اون که هیچ دیجیمویی روش اجرا بشه، اون رو با بستهٔ نرمافزاری مخصوص آزمایش میکنیم و باگها[۲] رو رفع میکنیم. نرمافزارهای بستهٔ آزمایش هم چیزی حس نمیکنند.»
«محققها قبل از بارگذاری موش نرمافزار بستهٔ آزمایش اجرا کردند؟»
جکس استاد پرسیدن سؤالهای سخت است. آنا اعتراف میکند: «موشها بستهٔ آزمایشی بودند. اما این به آن خاطره که کسی کد منبع مغزهای زنده را نداره. برای همین نمیتونند بستههای آزمایشیای بنویسند که از موش واقعی سادهتر باشه. ولی ما کد منبع نوروبلست رو داریم. بنابراین، این مشکل رو نداریم.»
«ولی شما که پول ندارید برای انتقال.»
آنا میگوید: «نه. الان نداریم. ولی جورش میکنیم.» و امیدوار است دلنگرانیاش به بیرون درز نکند.
«من چه کمک کنم؟ چطور پول در بیاورم؟»
آنا میگوید: «ممنون جکس. ولی الان برای تو راهی نیست که پول در بیاری. الان کار تو اینه که درس بخونی و تو کلاسهات تلاش کنی.»
«بله. میدانم. حالا درس، بعد بقیهٔ چیزها. ولی اگر الان قرض بگیرم، بعد وقتی پول در آوردم پس بدهم؟»
«تو نگران نباش. بگذار من درستش میکنم.»
جکس غمزده است: «باشد.»
در واقع چیزی که جکس پیشنهاد میدهد دقیقاً همان کاری است که گروه کاربران اخیراً سعی کردند از طریق یافتن سرمایهگذار شرکتی انجام دهند. راه چنین کاری با موفقیت ویرلفرایدی در فروش دیجیموهای دستیار شخصی باز شده است. چند سال طول کشید، اما تالبوت بالاخره توانست نسخهای از اندرو را پرورش دهد که برای هر کسی کار میکند. ویرلفرایدی توانسته صدها هزار نسخه بفروشد. این نخستین شاهدی بر امکان درآمدزا بودن دیجیموهاست و چندین شرکت دیگر در تلاشند تا دستاوردهای تالبوت را بازسازی کنند.
یکی از شرکتها پولیتوپ نام دارد و اعلام کرده نقشههایی برای راهاندازی برنامهٔ عظیم پرورش دیجیمو دارد تا اندروی بعدی را ایجاد کند. گروه کاربران با آنها تماس گرفته و به آنها سهمی از آیندهٔ دیجیموهای نوروبلَست پیشنهاد دادند: در ازای پرداخت هزینهٔ انتقال موتور نوروبلست، پولیتوپ تا ابد درصدی از هر درآمدی که دیجیموها کسب کنند دریافت خواهد کرد. گروه پس از ماهها ناامیدی، دوباره امیدوار شده بود، اما پاسخ شرکت منفی است. تنها دیجیموهایی که پولیتوپ به آنها علاقمند است دیجیموهای سوفونس هستند که تمرکز وسواسگون آنها برای جایگزین شدن به جای نرمافزارهای معمولی امری الزامی است.
گروه کاربران در مورد پرداخت هزینه از جیب خودشان بحثی مختصر دارند، اما این امر به وضوح شدنی نیست. در نتیجه برخی اعضاء به بدترین نتیجه میرسند:
از: استوارت گاست
دوست ندارم مطرحکنندهٔ این گزینه باشم. ولی یک نفر باید این کار را بکند. چطور است دیجیموها را به طور موقت، مثلاً یکی دو سال، معلق کنیم، تا بتوانیم پول انتقال را جور کنیم؟
از: درک بروکز
خودت میدانی وقتی کسی دیجیمویش را تعلیق میکند چه اتفاقی میافتد. موقت تبدیل میشود به تااطلاعثانوی و آن هم تبدیل میشود به دایمی.
از: آنا آلوارادو
خیلی موافقم. تا بجنبی میبینی دائم داری به عقب میاندازی. هیچ وقت شنیدهاید کسی دیجیمویی که بیش از شش ماه تعلیق شده باشد را دوباره راه انداخته باشد؟ من که نشنیدهام.
از: استورات گاست
ولی ما که مثل آنها نیستیم. آنها دیجیموها را تعلیق کردند چون از آنها خسته شده بودند. ما هر روزی که دیجیموهایمان نباشند دلتنگ آنها میشویم. این میشود انگیزه که پول را جمع کنیم.
از: آنا آلوارادو
اگر فکر میکنی تعلیق زف انگیزهات را بیشتر میکند، بسمالله. بیدار نگه داشتن جکس چیزی است که مرا پرانگیزه نگه میدارد.
آنا وقتی پاسخش را در تالار گفتگو میگذارد هیچ شکی ندارد، اما وقتی چند روز بعد جکس خودش این موضوع را پیش میکشد، گفتگو خیلی مشکلتر میشود. هر دو در دیتااِرثِ خصوصی هستند و آنا دارد قارهٔ گیم جدیدی را به جکس نشان میدهد. یکی از قارههای کلاسیک است. آنا سالها پیش از آن لذت بسیاری برده بودن و اخیراً هم به طور رایگان عرضه شده است. بنابراین، گروه کاربران یک نسخه از آن را برای دیجیموها به دیتاارث خصوصی اضافه کردهاند. آنا در تلاش است که شور و شوقش برای آن را به جکس انتقال دهد. به چیزهایی اشاره میکند که قاره را از دیگر قارههای گیم که دیجیموها از آنها سیر شدهاند متمایز میکند. اما جکس قاره را نه چیزی جدید، بلکه همان چیزی که هست میبیند: تلاشی دیگر برای مشغول کردن او در ضمن اینکه در انتظار انتقال نوروبلست هستند.
همین طور که در میدان شهر متروک قرونوسطایی قدم میزنند، جکس میگوید: «بعضی وقتها دلم میخواهد تعلیق بودم و انتظار نمیکشیدم. وقتی بتوانم وارد ریلاسپیس شوم روشن شوم و حس کنم هیچ زمانی نگذشته.»
این حرف تعادل آنا را به هم میزند. هیچ کدام از دیجیموها به تالار گفتگوی گروه کاربران دسترسی ندارد، پس جکس باید خودش این فکر را کرده باشد. میپرسد: «واقعاً چنین چیزی میخواهی؟»
«نه. میخواهم بیدار باشم، بفهمم چه خبر است. اما بعضی وقتها کلافه.» بعد میپرسد: «تو بعضی وقتها میخواهی مجبور نبود مراقب من بود؟»
آنا جکس را وا میدارد تا به صورتش نگاه کند، بعد میگوید: «ممکنه اگه مجبور نبودم مراقب تو باشم زندگیام سادهتر میبود، ولی این قدر شاد نبود. دوستت دارم جکس.»
«من هم دوستت دارم.»
* * *
درِک از محل کار به سمت خانه میراند که پیامی از آنا دریافت میکند. پیام میگوید شخصی از پولیتوپ با او تماس گرفته است. بنابراین، درک به محض رسیدن به خانه با او تماس میگیرد و میپرسد: «چه خبر شده؟»
آنا غرق در فکر به نظر میرسد: «تماس عجیبی بود.»
«چطور؟»
«به من کار پیشنهاد دادهاند.»
«واقعاً؟ چه کاری؟»
آنا میگوید: «پرورش دیجیموهای سوفونس خودشون. به خاطر تجربههای قبلیام، میخواهند مدیر تیم بشم. حقوق زیاد و قرارداد سه ساله و جایزهٔ امضای قراردادی به من پیشنهاد دادند که جداً شگفتانگیزه. ولی بهایی دارد.»
«خب؟ بگو دیگه! کشتی منو!»
«همهٔ مربیها باید تفاهمسهسوته[۳] استفاده کنند.»
چشمهای درک گشاد میشود. میگوید: «شوخی میکنی!» تفاهمسهسوته یکی از انواع تَراپوستی[۴] هوشمند است. برچسبی که هر گاه استفادهکننده در حضور شخص خاصی باشد، مخدرهای مبتنی بر اُکسیتوسین را در بدن آزاد میکند. این برچسبها برای بهبود دادن روابط در ازدواجهای مشکلدار و اختلافات والدین با فرزندان کاربرد دارند و اخیراً بدون نسخه در دسترس قرار گرفتهاند. «آخه برای چی؟»
«به این نتیجه رسیدهاند که علاقه نتایج بهتری به بار میآورد و تنها راهی که مربیها بتوانند نسبت به دیجیموهای سوفونس احساس علاقه کنند استفاده از تسهیلکنندههای دارویی است.»
«آها. متوجه شدم. این راهیه برای افزایش کارایی پرسنل.» خیلیها را میشناسد که از داروهای ذهنگشایی[۵] یا تحریک مغناطیسی مغز[۶] برای بهبود کارایی خودشان در محل کار استفاده میکنند، اما تا به حال هیچ شرکتی استفاده از این قبیل راهها را اجباری نکرده است. با ناباوری سرش را تکان میدهد. «اگه دوست داشتن این دیجیموها این قدر سخته، بهتر نیست زندگیشون را آسون کنن و برن سر وقت دیجیموهای نوروبلست؟»
«یه چیزی تو همین مایهها بهشون گفتم. ولی علاقمند نبودند. ولی فکری کردم…» به جلو خم میشود. «اگه برم و براشون کار کنم شاید بتونم نظرشون را عوض کنم.»
«چطوری؟»
«این کار فرصت ایجاد میکنه تا بتونم جکس رو به طور مرتب به مدیریت پولیتوپ نشون بدهم. از محل کار میتونم به دیتاارث خصوصی لاگین کنم. شاید حتی بتونم اون رو با بدن روباتی با خودم به محل کار ببرم. چه راهی برای نشون دادن استعداد و ذوق موتور نوروبلست بهتر از این؟ و وقتی این رو بفهمند، نوروبلست رو به ریلاسپیس انتقال میدهن.»
درک فکری میکند. «اینها بر فرض اینه که وقت گذروندن تو با جکس در ساعت کاری را قدغن نکنند.»
«یک کم رو من حساب کن. این رو تو چشمشون فرو نمیکنم. یواشیواش و با زیرکی به اینجا میرسم.»
درک میگوید: «ممکنه جواب بده. ولی مجبورت میکنند برچسب دارویی بزنی. یعنی این شانس این قدر ارزش داره؟»
آنا با کلافگی شانه بالا میاندازد. «نمیدونم. البته که انتخاب اولم نیست. ولی آدم گاهی مجبوره ریسک کنه دیگه. نه؟ یه کم تکون بخوره.»
درک نمیداند چه بگوید. «نظر کایل چیه؟»
آنا آهی میکشد. «صددرصد مخالفه. از اینکه من این برچسبها رو بزنم خوشش نمیآد و به نظرش احتمال موفقیت اون قدر کمه که به زحمتش نمیارزه.» مکثی میکند و بعد میگوید: «البته احساس کایل به دیجیموها مثل من و تو نیست. برای همین معلومه که این رو میگه. از نظر او ارزشش رو نداره.»
معلوم است که آنا از درک انتظار حمایت دارد و درک هم حمایتش را ابراز میکند. اما افکار درونیاش بیشتر در تناقضند. حرفهایی علیه نظر آنا دارد، اما شک دارد آنها را به زبان بیاورد.
بدش میآید که چنین فکرهایی به سرش میزند. اما هر از گاهی که آنا به اختلاف با کایل اشارهای میکند، درک در مورد جدا شدن آن دو خیالپردازی میکند. به خودش گفته است هیچ وقت کاری نمیکند که آن دو از هم جدا شوند، اما اگر کایل در علاقهٔ آنا به دیجیموها شریک نیست، علاقه نشان دادن درک کار بدی نیست. اگر این موضوع باعث شود آنا فکر کند درک بیشتر از کایل به او میخورد، کسی نمیتواند او را سرزنش کند.
مسأله این است که آیا درک واقعاً فکر میکند قبول این پیشنهاد کاری برای آنا خوب است یا خیر. از این بابت مطمئن نیست، اما تا وقتی مطمئن شود، از این فکر حمایت خواهد کرد.
وقتی تلفن را قطع میکند، به دیتاارث خصوصی لاگین میکند تا با مارکو و پولو وقتی بگذراند. مشغول بازی تنیس جاذبهٔ صفر هستند. اما وقتی او را میبینند از زمین بازی پایین میآیند تا پیش او بیایند.
مارکو میگوید: «امروز مهمان خوب داشتیم.»
«واقعاً؟ میدونی کی بودند؟»
«یکی به اسم جنیفر و یکی به اسم رولَند.»
درک نگاهی به گزارش ورود و خروج میاندازد و از چیزی که میبیند پریشان میشود: جنیفر چِیس و رولند مایکلز کارکنان شرکتی به نام باینریدیزایر[۷] هستند که عروسکهای سکس فیزیکی و مجازی تولید میکند.
اولین باری نیست که گروه کاربران درخواستی از کسانی دریافت میکند که میخواهند از دیجیموها برای سکس استفاده کنند. اکثریب قریب به اتفاق عروسکهای سکس همچنان با نرمافزارهای معمولی کار کرده، سناریوهای ازپیشتعیینشده اجرا میکنند، اما از زمانی که دیجیموها وجود داشتهاند، کسانی هم بودهاند که میخواستند با آنها سکس کنند. روش معمول این است که کپی یک دیجیموی مالکیت عمومی را برداشته و پیکربندی نقشهٔ پاداش آنها را طوری عوض میکنند که از هر کاری برای مالک تحریکآمیز باشد لذت ببرند. منتقدان این روش را معادل این میدانند که سگ را واداری کرهٔ بادام زمینی را از روی آلت تناسلیات بلیسد. این مقایسه چندان هم دور از ذهن نیست. چه از نظر میزان هوش دیجیموها و چه از نظر پیچیدگی روش آموزش. البته هیچ دیجیمویی که به اندازهٔ مارکو و پولو انسانوار باشد برای سکس در دسترس نیست. بنابراین، گروه کاربران مرتب درخواستهایی از سازندگان عروسکهای سکس برای خرید کپی دیجیموها دریافت میکند. همه در گروه با هم توافق کردهاند که باید چنین درخواستهایی را نادیده بگیرند.
اما از روی گزارش ورود و خروج، چیس و مایکلز را فلیکس ردکلیف با خودش آورده است.
درک به مارکو و پولو میگوید بازیشان را ادامه دهند. بعد با فلیکس تماس میگیرد: «عقل توی کلهات هست؟ برای چی باینریدیزایر رو با خودت آوردی؟»
«نمیخواستند با دیجیموها سکس کنند که.»
«این رو که دارم تو گرازش میبینم.» درک فیلم دیدار آنها را با سرعت دو برابر را در پنجرهٔ دیگری تماشا میکند.
«باهاشون حرف زدند.»
حرف زدن با فلیکس بعضی وقتها مثل حرف زدن با موجودات فضایی است. «ما در مورد سازندههای عروسکهای سکس با هم به یک توافق رسیدیم. یادت هست؟»
«اینها مثل بقیه نیستند. از روش فکر کردنشون خوشم اومد.»
درک از پرسیدن معنی حرف فلیکس میترسد.
«اگر ازشون خوشت میآد، آنها رو به دیتامارس ببر و زینوترینهات رو بهشون نشون بده.»
فلیکس میگوید: «نشون دادم. خوششون نیومد.»
درک متوجه است که البته خوششان نیامده؛ میزان درخواست سکس با سهپایههایی که فقط زبان لاجبن بلدند میکروسکوپی خواهد بود. اما میبیند که فلیکس صادقانه حرف میزند، میبیند که اگر فلیکس ببیند به فحشا کشاندن زینوترینها باعث تأمین هزینههای آزمایش تماس نخستش میشود، این کار اذیتش نمیکند. فلیکس ممکن است عجیبوغریب باشد، اما دورو نیست.
درک میگوید: «خب حرفتون باید همون جا تمام میشد. ممکنه مجبور شیم ورود تو رو به دیتاارث ممنوع کنیم.»
«باید با این آدما حرف بزنید.»
«نه. نباید.»
«برای اینکه به حرفشون گوش بدید پول میدن. پیامی برات میفرستن که جزییات را بگن.»
درک کم مانده زیر خنده بزند. باینریدیزایر لابد خیلی درمانده شده که به مردم پول میدهد تا به حرفهای فروشندههایش گوش بدهند. «پیام مشکلی ندارد. ولی من این افراد را در فهرست ورود ممنوع میگذارم. نمیخواهم کس دیگر از این سازندههای عروسک سکس را بیاوری. فهمیدی؟»
فلیکس میگوید: «فهمیدم.» و قطع میکند.
درک سری تکان میدهد. در حالت معمولی حتی فکر گوش کردن به حرافی فروشندهها را، حتی در ازای پول، نمیکند. چون نمیخواهد حتی اجازهٔ تصور این را بدهد که ممکن است مایل باشد مارکو و پولو را به عنوان اسباببازی سکس بفروشد.اما حالا گروه کاربران به هر پول سیاهی که از هر کجا برسد نیاز دارد. اگر گوش دادن به پیشنهاد یک شرکت باعث تشویق شرکتهای دیگر برای خریدهایی از این دست کند، ممکن است ارزشش را داشته باشد. ویدیوی بازدید را از اول و با سرعت معمولی میگذارد تا تماشایش کند.
* * *
[۱] Upload
[۲] Bug – اشکال در برنامهی نرمافزاری یا سختافزار کامپیوتر.
[۳] InstantRapport
[۴] Transdermal – یکی از روشهای دارورسانی به بدن است که از طریق برچسبهایی که روی پوست چسبانده میشوند انجام میشود. ویکیپدیا.
[۵]Nootropic
[۶] Trancranial Magnetic Stimulation – راهی برای تحریک مغناطیسی عصبی بخشهایی از مغز
[۷] Binary Desire – به معنی «میل دودیی».
* * *
رمان «چرخهٔ زندگی اشیای نرمافزاری» با اجازهٔ کتبی نویسنده در «فضای استعاره» منتشر شده است.
Copyright © ۲۰۱۹ by Ted Chiang. Translated and published with permission of the author.