زیربرچسب: جنگ
۲۰ اسفند ۱۴۰۱
در همان لحظه آگاهیام را گستردم، خودم را به نحوی کش دادم که بکس نمیتوانست درک کند. اما مرک چرا. البته تا حدودی. او را در بر گرفتم. تمام وجودش را و یک شناسایی کامل بر روی او و هالاندانا اجرا کردم. داده را با فایلهای پرسنلی ترنس..
۳ فروردین ۱۴۰۱
نوهِیل، که سعی میکرد روش راحتی برای نشستن توی زرهاش پیدا کند، گفت «خیلی ساکته. مطمئنی شروع شده؟» دختر گفت «صداش بدجور بلند میشه.» لباسش فقط یک پلوور مندرس و یک سرهمی پیشبندی وصلهدار بود.
۲۴ آذر ۱۴۰۰
شناسه یگانیام JB6847½ بود و متخصص تومَن مرا «قراضه» صدا میزد. اما فرمانده زیگلِر – فرمانده زیگلر عزیز، پایه گرانشی مدارم و موتور مسیر پروازم – هیچ وقت مرا به هیچ اسمی صدا نکرد، فقط با آن صدای خالصش بهم دستور میداد.


