زیربرچسب: پادآرمان‌شهر

دهانی ندارم و باید فریاد بزنم - هارلن الیسون، امیر سپهرام، بهزاد قدیمی

دهانی ندارم و باید فریاد بزنم

جسد گوریستِر از یک پا و بی‌تکیه‌گاه از تخته صورتی آویخته بود، آویزان بالای سرمان در تالار کامپیوتر و از نسیم سرد و چربی که بی‌وقفه در غار اصلی می‌وزید نمی‌لرزید. جسد وارونه آویزان و از کف پای راست به تخته وصل بود.

آرمان‌شهر، هرهر؟

آرمان‌شهر، هرهر؟

چارلی به شدت بال می‌زند، برای همین پایین‌تر از او می‌پرم که نشانش دهم چطور می‌تواند در هوا سُر بخورد.
او یک پرنده بانمک کوچک است. به گمانم خودم هم هستم، چون در شبیه‌ساز پرنده فقط یک پرنده هست که می‌توانی باشی.

ماهی لیجیانگ - چن کیوفن

ماهی لیجیانگ

دو مشت جلوی چشمم بودند و آفتاب درخشان از پشت دست‌ها باز می‌تابید. «چپ یا راست؟» خودم را می‌بینم که انگشت کودکانه‌ام را دراز می‌کنم، مردد می‌مانم و بعد به دست چپ اشاره می‌کنم. مشت برمی‌گردد، باز می‌شود. پوچ است.