برای راحتی دسترسی به پانوشتهای افزوده شده از سوی مترجم، پانوشتهای همهٔ فصلها در برگهای جداگانه هم گردآوری شده است.
فصل پنجم
یک سال دیگر میگذرد. در کسبوکارِ زندگی مجازی، جریانهای همرفت درون گوشتهٔ[۱] بازار تغییر میکنند و در نتیجه جهانهای مجازی دستخوش جابهجایی تکتونیک[۲] میشوند: سکوی دنیای مجازی تازه به نام ریلاسپیس که بر مبنای آخرین معماری پردازش توزیعیافته پیادهسازی شده، مرکز عمده و پیشرو در ایجاد چینوشکنهای دنیای دیجیتال، کوهها و گسلها و درهها و قارههای دیجیتال میشود. در همین حین اِنیوِر و نِکستدایمِنشن گسترش مرزهایشان را متوقف کرده و در پیکربندی پایداری ثابت میشوند. دیتاارث مدتهاست موجودیتی ثابت در گیتی جهانهای مجازی بوده و در مقابل جهشهای رشد و سقوطهای شدید مقاوم شده، اما اکنون توپوگرافیاش شروع به فرسودن میکند؛ قارههای مجازیاش یکییکی محو شده و مانند جزایر واقعی زیر مد بالاروی بیتفاوتی مصرفکنندگان یکییکی ناپدید میشوند.
در این بین شکست آزمایشهای گرمخانهها در پدید آوردن تمدنهای مینیاتوری باعث شده تا علاقهٔ عمومی به اشکال حیات دیجیتال افت کند. هر از گاهی زیاگان[۳] جالبی در زیستبومها مشاهده میشوند، گونهای که طرح بدن[۴] نوشکل و غریبی دارد یا راهبرد تولیدمثل نوینی برگزیده، اما باور عمومی بر این است که زیستبومها با آن قدر تفکیکپذیری اجرا نمیشوند که تکامل هوش واقعی در آنها ممکن باشد. شرکتهایی که ژنوم اُریگامی و فابِرژ را به بازار دادهاند رو به زوال میروند. بسیاری صاحبنظران عرصهٔ فناوری اعلام میکنند دیجیموها به بنبست رسیدهاند و این برهانی است که هوش مصنوعی تجسمیافته و مجهز به بدن برای هر کاربردی غیر از سرگرمی بیفایده است. تا زمانی که موتور ژنومی جدیدی به نام سوفونْس معرفی میشود.
طراحان سوفونس دیجیموهایی میخواستند که بتوان آنها را به جای تعامل با انسانها، از طریق نرمافزار آموزش داد. برای این منظور موتوری ایجاد کردهاند که رفتارهای غیراجتماعی و شخصیتهای وسواسی را در فرایند تکامل ژنوم ترجیح میدهد. اکثریت قریب به اتفاق دیجیموهای ایجاد شده با این موتور به خاطر ناهنجاریهای روانیشان کنار گذاشته میشوند، اما بخش کوچکی توانایی یاد گرفتن با حداقل نظارت را از خود نشان میدهند. کافی است نرمافزار آموزش مناسب را در اختیار آنها بگذارید تا هفتهها با معیار زمان فردی با خوشحالی به درس خواندن بپردازند. یعنی میتوان بدون خطر وحشی شدن، آنها را با سرعتِ گرمخانه اجرا کرد. کار ذوقیِ چند علاقمند نشان میدهد دیجیموهای سوفونس، با وجودی که آموزش زمان واقعی خیلی کمتری دیدهاند، در امتحان ریاضی دیجیموهای نوروبلست، فابرژ و اریگامی را پشت سر میگذارند. گمان عمومی بر این است که انرژی آنها را میتوان به سمت کاربردهای عملی هدایت کرد. دیجیموهای سوفونس را میتوان در طی چند ماه به کارگران بهدردبخوری بدل کرد. مشکل در این است که این دیجیموها این قدر بیجذابیت هستند که افراد خیلی کمی دلشان میخواهد همین قدر تعامل کمی را که لازم دارند با آنها داشته باشند.
* * *
آنا جَکس را با خود به محاصرهٔ بهشت[۵] یا اساواچ (اولین گیم جدیدی که پس از یک سال در دیتاارث ظاهر شده) آورده است. آنا دور و بر میدان خاکستری، محل جمعشدن گیمرها و معاشرت آنها بین مأموریتها، را به جکس نشان میدهد. میدانی عظیم فرششده با مرمر سفید، لاجورد و حاشیههای طلایی که بر فراز ابر کومولونیمبوسی قرار گرفته است. آنا باید با آواتار گیمش، شروب-شاهین[۶]، بیاید. ولی جکس با همان آواتار روبات مسی همیشگی آمده است.
همین طور که بین بقیهٔ گیمرها قدم میزنند، آنا روی صفحه نمایانگر یک دیجیمو را میبیند. آواتارش کوتولهای با سری بزرگ، آواتار معمول درِیتا: یکی از دیجیموهای سوفونس است که در حل کردن معماهای منطقی پخششده در قارههای گیم مهارت دارد. صاحب اولیهٔ دریتا او را با استفاده از یک نرمافزار معماساز دزدیدهشده از قارهٔ پنج دودمان در سکوی ریلاسپیس آموزش داده و بعد کپیهایش را در فضای عمومی گذاشته است. حالا دیگر آن گیمرهای زیادی در ماموریتها یک دریتا با خود میبرند و این شرکتهای گیمسازی را به فکر اصلاح عمدهٔ طرحهای خود انداخته است.
آنا توجه جکس را به دیجیمو دیگر جلب میکند: «اون رو میبینی؟ یه دریتاست.»
«واقعاً؟» جکس چیزهایی در مورد دریتاها شنیده است. اما اولین موردی است که میبیند. به سمت کوتوله میرود و میگوید: «سلام. من جکسام.»
دریتا میگوید: «میخواهم معما حل.»
«چه جور معماهایی دوست داری؟»
«میخواهم معما حل.» دریتا عصبی میشود و شروع به دویدن دور منطقهٔ انتظار میکند.
«میخواهم معما حل.»
گیمری که همان نزدیک است و آواتار سرافی-عقابماهیخوار[۷] در بین حرف زدن مکثی میکند تا انگشتش را به سمت دریتا بگیرد. دیجیمو در حین دویدن خشکش میزند، تبدیل به آیکون شده و طوری که انگار با کش بسته باشندش، به درون یکی از محفظههای کمربند گیمر کشیده میشود.
جکس میگوید: «دریتا عجیبست.»
«بله. عجیب بود. مگر نه؟»
«همهٔ دریتاها همین طورند؟»
«فکر کنم.»
سرافی به سمت آنا میآید: «چه نوع دیجیمویی داری؟ این نوعش رو تا حالا ندیدم.»
«اسمش جکسه. با ژنوم نوروبلست کار میکنه.»
«این یکی رو نمیشناسم. جدیده؟»
یکی از همتیمیهای سرافی، با آواتار نفیلیم[۸]، نزدیک میآید و میگوید: «نه بابا. قدیمیه. نسل قبلیه.»
سرافی سری تکان میدهد و میپرسد: «معما خوب حل میکنه؟»
آنا میگوید: «نه والا.»
«پس چه کار میکنه؟»
جکس داوطلب میشود: «دوست دارم آواز بخوانم.»
«واقعاً؟ یه چیزی بخون.»
جکس با همین حرف شیر میشود. یکی از آوازهایی را که دوست دارد میخواند. آواز مک چاقو[۹] از اپرای تریپنی. همهٔ ترانه را بلد است، اما آوازی که میخواند ته تهش تخمینی سرانگشتی از آهنگ اصلی بود. در حین خواندن هم رقصی را اجرا میکند که خودش تنظیم کرده است که بیشترش ژستها و اشارههای دستی است که از ویدیوی هیپهاپ اندونزیایی محبوبش برداشته است.
بقیهٔ گیمرها در تمام مدت اجرای جکس میخندند. جکس اجرایش را با ادای احترام به پایان میرساند و همه کف میزنند. سرافی میگوید: «ای جان.»
آنا به جکس میگوید: «یعنی خوشش آمده. تشکر کن.»
«ممنون.»
سرافی به آنا میگوید: «خیلی توی هزارتو به درد نمیخوره. نه؟»
آنا میگوید: «سرگرممون میکنه.»
«معلومه. اگر یاد گرفت معما حل کنه برام پیام بفرست. یک کپیاش رو میخرم.» میبیند که تمام تیمش آماده شدهاند.
«خب، برویم به مأموریت بعدی برسیم. موفق باشی.»
جکس میگوید: «موفق باشی.» سرافی و همتیمیهایش که پرواز میکنند و با صفآرایی منظم به سمت درهای دوردست میروند، جکس برای آنها دست تکان میدهد. آنا چند روز بعد، موقع خواندن بحثی در یکی از تالارهای گفتگوی کاربران دیجیمو، به یاد این برخورد میافتد:
از: استورات گاست
دیشب با چند نفر اساواچ بازی میکردم که در مأموریتها با خودشون یک دریتا آورده بودن. با اینکه خیلی موجود باحالی نیست، ولی خیلی به درد بخور بود. به فکر افتادم که یعنی ممکنست باحال بودن و بهدردبخور بودن دیجیموها را نشود با هم جمع کرد. این دیجیموهای سوفونس اصلاً از مال ما بهتر نیستند. یعنی دیجیموهای ما نمیتوانند هم باحال باشند و هم به دردبخور؟
از: ماریا ژنگ
دلت میخواهد از دیجیموی خودت کپی بفروشی؟ فکر میکنی بتوانی اندروی[۱۰] بهتری تربیت کنی؟
ماریا به یکی از دیجیموهای سوفونس به نام اندرو اشاره میکند که توسط صاحبش برایس تالبوت برای این تربیت شد که بتواند دستیار شخصیاش باشد. تالبوت تواناییهای اندرو را برای ویرلفرایدِی، سازندهٔ نرمافزار مدیریت قرارها، به نمایش گذاشت که نظر مدیران آنجا را جلب کرد. معامله آنجایی به هم خورد که هر کدام از مدیران شرکت یک کپی آزمایشی دریافت کردند. چیزی که تالبوت نمیدانست این بود که اندرو هم به نوبهٔ خود، به اندازهٔ دریتا وسواسی است. مانند سگی که همواره به صاحب اولیهاش وفادار است، اندرو برای هیچ کس دیگر کار نمیکرد مگر اینکه تالبوت آنجا باشد تا دستورها را به او بدهد.
ورلفرایدی خواست فیلتر ورودی حسی نصب کند تا هر نمونهٔ جدید اندرو، آواتار و صدای صاحب جدیدش را به عنوان آواتار و صدای تالبوت بشناسد، اما هیچ استتاری بیشتر از یکی دو ساعت کار نکرد. همهٔ مدیران مجبور شدند اندروهای بیکسوکار خود را که مرتب سراغ تالبوت اصلی را میگرفت خاموش کنند.
در نتیجه تالبوت نتوانست آن قدری که میخواست حقوق مالکیت تالبوت را بفروشد. ورلفرایدی به جای اندرو، حقوق ژنوم ویژهٔ اندرو و آرشیو کامل نقطههای ذخیرهشدهاش را خرید و تالبوت را هم استخدام کرد. حالا او بخشی از تیمی است که نسخههای ذخیرهشدهٔ اولیهٔ اندرو را بازیابی کرده و آنها را دوباره آموزش میدهند، به این امید که نسخهای از اندرو را بسازند که همان قابلیتهای دستیار شخصی را داشته باشد و در عین حال حاضر باشد برای صاحب جدیدی هم کار کند.
از: استوارت گاست
نه، من نمیخواهم کپی بفروشم. فقط به نظرم رسید مثلاً زف کاری مثل کار سگهای راهنمای نابیناها یا تشخیص مواد مخدر انجام دهد. هدف من این نیست که پول در آورم. اما اگر کاری باشد که دیجیموها بتوانند انجام بدهند و مردم هم حاضر باشند برای آن پول بدهند، به همهٔ شکاکها ثابت میشود که دیجیموها فقط به درد سرگرمی نمیخورند.
آنا پاسخی ارسال میکند:
از: آنا آلوارادو
فقط میخواهم از هدف و انگیزهٔ بحث مطمئن شوم. اگر دیجیموهای ما مهارتهای عملی یاد میگرفتند، خیلی خوب بود. اما اگر نتوانستند هم نباید به آنها به چشم چیزی بهدردنخور نگاه کنیم. شاید جکس نتواند پول در بیاورد، اما جکس که برای پول درآوردن نیست. مثل دریتاها یا روبوت چمنزن نیست. هر معمایی که حل کند، یا کاری که انجام دهد، دلیل من برای نگهداری از او نیست.
از: استوارت گاست
بله. صد درصد موافقم. منظورم این است که دیجیموهای ما ممکن است استعدادهای دستنخوردهای داشته باشند. اگر کاری باشد که در آن خوب باشند، از انجام آن لذت نمیبرند؟
از: ماریا ژنگ
ولی چه کاری از آنها برمیآید؟ سگها را طوری پرورش میدهند که کارهای خاصی از آنها بر بیاید. دیجیموهای سوفونس هم آن قدر تکبعدی هستند که فقط دلشان میخواهد یک کار انجام دهند. چه از پس آن بربیایند، چه نه. هیچ کدام از اینها در مورد دیجیموهای نوروبلست صدق نمیکند.
از: استوارت گاست
میتوانیم آنها را در معرض چیزهای زیادی قرار دهیم تا ببینیم در مورد چیز خاصی میل ذاتی دارند یا نه. به جای آموزش فنیحرفهای، آموزش علوم مقدماتی آزاد[۱۱] به آنها بدهیم. (کمی شوخی، کمی جدی!)
از : آنا آلوارادو
این حرف آن قدر که به نظر میرسد مسخره نیست. به بانوبوها فرصت و امکانات کافی دادند و آنها یاد گرفتند هر کاری از ساختن ابزار برش سنگ تا گیم کامپیوتری را انجام دهند. دیجیموهای ما ممکن است در کاری خوب باشند که هنوز به فکر ما نرسیده است آن را به آنها آموزش دهیم.
از: ماریا ژنگ
اصلاً موضوع صحبت چیست؟ ما که تا اینجا به آنها خواندن یاد دادهایم. قرار است درس علوم و تاریخ به آنها بدهیم؟ یعنی تفکر انتقادی هم قرارست به آنها یاد دهیم؟
از: آنا آلوارادو
واقعاً نمیدانم. اما فکر میکنم اگر سمت چنین کاری برویم، داشتن فکر باز و شکاک نبودن خیلی مهم است. انتظار سطح پایین میشود پیشگویی خودبرآورده[۱۲]. اگر هدفمان را بالا در نظر بگیریم، نتایج بهتری به دست میآوریم.
بیشتر اعضای گروه کاربران از وضعیت آموزش فعلی دیجیموهایشان راضی هستند (ترکیبی ابتکاری از تربیت خانگی، آموزش گروهی و نرمافزار آموزشی)، اما بعضی از اعضای گروه از فکر پا فراتر گذاشتن به شوق آمدهاند. این گروه اخیر با آموزگاران دیجیموهایشان برای گسترش حوزهٔ برنامهٔ آموزشی وارد بحث میشوند. در طی چند ماه، چندین نفر از صاحبان دیجیموها در مورد نظریههای آموزشی مطالعه میکنند تا تشخیص دهند الگوی یادگرفتن دیجیمو در کجا با روش بچههای انسان یا شامپانزهها تفاوت دارد و چگونه باید برنامهٔ درسی متناسب با این الگو را تدوین کرد. بیشتر اوقات صاحبان دیجیموها به همهٔ پیشنهادها روی خوش نشان میدهند، تا زمانی که پای پرسش تکلیف دادن به دیجیموها به میان میآید. سوال این است که اگر آموزگاران به دیجیموها تکلیف خانه بدهند، آیا پیشرفت آنها سریعتر خواهد شد یا خیر.
آنا ترجیح میدهد فعالیتی را پیدا کنند که ضمن پرورش داده مهارت، آن قدر برای دیجیموها لذتبخش باشد که خودشان بخواهند آن را انجام دهند. بحث دیگر اعضا این است که باید به دیجیموها مشق واقعی برای انجام دادن تکلیف کرد. آنا از خواندن پستی که در آن درک از این عقیده طرفداری کرده متعجب میشود و بار بعدی که با هم حرف میزنند، در این باره از او میپرسد.
«چرا میخواهی مجبورشون کنی مشق بنویسن؟»
درک میگوید: «عیبش چیه؟ نکنه تو بچگی معلم بدجنسی داشتهای؟»
«هاها، خندیدم. جدی میگم درِک. چرا؟»
«باشه. جدی جواب میدهم: عیب مشق چیه؟»
آنا نمیداند از کجا شروع کند. میگوید: «این که جکس کارهای مختلفی بکنه تا خودش رو بیرون از کلاس سرگرم کند یه چیزه، مشق دادن و تکلیف کردن که باید تمامشون کنه یه چیز دیگه است. اگر خوشش نیامد چی؟ اگر انجام نداد و حس بدی گرفت چی؟ این که خلاف تمام اصول تربیت حیواناته.»
«خیلی وقت پیش، تو بودی که به من گفتی دیجیموها مثل حیوانات نیستن.»
آنا راه میآید: «آره، من گفتم. اما دیجیموها ابزار هم نیستن. میدونم این رو میدونی. اما حرفی که میزنی شبیه اینه که اونها رو برای کاری آماده کنیم که دلشان نمیخواد انجام بدن.»
درک سرش را تکان میدهد: «نمیخوام اونها رو مجبور کنم کار کنن. میخوام کاری کنم تا یه کم مسؤولیتپذیری یاد بگیرن. شاید هم این قدر قوی باشن که هر از گاهی بتونند کمی حس بد رو تحمل کنن. تنها راه فهمیدن امتحان کردنه.»
«چرا اصلاً خطر احساس بد کردنشون رو به جون بخریم؟»
درک میگوید: «یه بار که با خواهرم حرف میزدم به این قضیه فکر کردم.» خواهر درک معلم کودکان درگیر سندروم داون[۱۳] است. «خواهرم گفت بعضی والدین دلشون نمیخواد به بچههاشون زیاد فشار بیاورد. چون میترسن اونها رو در معرض احتمال شکست قرار بدن. این پدرومادرها با وجود این که قصد خیر دارن، اما با نازپرورده کردن، دارن جلوی شکوفا شدن توانایی بالقوهٔ بچههاشون رو میگیرن.»
کمی طول میکشد تا آنا به این فکر عادت کند. عادت کرده است دیجیموها را به منزلهٔ گوریلهایی بسیار بااستعداد ببیند. با اینکه در گذشته گوریلها را به بچههای استثنایی تشبیه میکردند، اما قضیه بیشتر در حد استعاره است. تلقی عینیتر دیجیموها به عنوان کودکان استثنایی نیاز به تغییر زاویهٔ دید دارد. «به نظر تو دیجیموها توان قبول چقدر مسؤولیت رو دارن؟»
درک دستهایش را باز میکند و میگوید: «نمیدونم. از یه دید شبیه سندروم داونه که در هر بچهای به طرز متفاوتی خودش رو نشون میده. هر بار خواهرم شاگرد جدیدی میگیره، مجبوره کمی دل به دریا بزنه. تازه دست ما همین قدر هم به جایی بند نیست. چون هیچ کس تا به حال دیجیموی را تا این مدت پرورش نداده. اگه معلوم شه با تکلیف دادن بهشون تنها نتیجه احساس بد آنهاست، بدون شک کار رو متوقف میکنیم. اما نمیخوام استعداد مارکو و پولو به خاطر اینکه من میترسم کمی به آنها سخت بگیرم بخشکه.»
آنا میبیند که نظر درک خیلی با انتظار سطح بالایی که او دارد فرق میکند. علاوه بر این متوجه میشود نظر درک از نظر خودش بهتر است. بعد از مکثی میگوید: «حق با توئه. باید ببینیم میتونن مشق بنویسن یا نه.»
* * *
یک سال بعد است و درک مشغول تکمیل چند کار، تا بعد برود و ناهار روز شنبه را با آنا بخورد. یکی دو ساعت اخیر را مشغول طراحی بستهای برای بهروزآوری آواتارهای دیجیموها بوده است که ابعاد بدن و شکل صورت را طوری تغییر دهد که بالغتر به نظر برسند. بین آن دسته از سرپرستانی که تصمیم به بالاتر بردن سطح آموزش دیجیمو خود گرفتهاند، هر چه بیشتر حرف میافتد که آواتارهای همیشه بامزهٔ دیجیموها با توانمندی روبهافزایش آنها متناسب نیست. درک این افزونه را برای اصلاح این ناسازگاری طراحی میکند تا سرپرستان بتوانند راحتتر دیجیموها را توانمندتر ببینند.
درک قبل از بیرون زدن پیامهایش را نگاهی میکند و شگفتزده میشود که یکی دو نفر غریبه به او تهمت کلاهبرداری زدهاند. پیامها به نظر واقعی و اصل میرسد. بنابراین، درک آنها را با دقت بیشتری میخواند. فرستندهها شکایت دارند که دیجیمو در دیتاارث سروقت آنها رفته و از آنها پول خواسته است.
درک متوجه میشود چه اتفاقی بایست افتاده باشد. مدتی است به مارکو و پولو کمی پول توجیبی میدهد که آنها هم آن را صرف آبونمان گیم و اسباببازیهای مجازی میکنند. دیجیموها از درک پول بیشتری خواستهاند، اما درک سفت ایستاد. لابد تصمیم گرفتهاند به طور تصادفی از آدمهای در دیتاارث پول بخواهند و مردم هم آنها را رد کردهاند. اما از آنجایی که دیجیموها تحت حساب کاربری درک در دیتاارث اجرا میشوند، مردم گمان کردهاند درک آنها را برای گدایی کردن آموزش داده است.
درک بعداً برای فرستندهها پیامهای عذرخواهی مفصل خواهد فرستاد. اما اکنون به مارکو و پولو میگوید تا بیمعطلی وارد بدنهای روباتیشان شوند. فناوری ساخت به جایی رسیده است که او توانسته است دو بدن روباتی برای خودش بخرد که هر کدام طوری سفارشیسازی شدهاند که با آواتارهای مارکو و پولو متناسب باشند. یک دقیقه بعد صورتهای خرس پاندایی آنها در سرهای روباتی پدیدار میشود و درک آنها را برای پول خواستن از غریبهها سرزنش میکند. میگوید: «من فکر میکردم عقلتان بیشتر از این حرفها میرسه.»
پولو با لحنی پوزشخواه میگوید: «میرسد.»
«چرا این کار رو کردین؟»
مارکو میگوید: «فکر من بود. نه پولو. میدانستم پول نمیدهند. میدانستم به تو پیام میدهند.»
درک مبهوت میشود: «میخواستین مردم از دست من عصبانی بشن؟»
مارکو میگوید: «این طور شد چون ما روی حساب تو. اگر ما هم مثل وُیل حساب داشتیم این طور نشد.»
درک متوجه میشود. مدتی است دیجیموها نقل یکی از دیجیموهای سوفونس به نام ویل را میشنوند. صاحب ویل (وکیلی به نام جرالد هِکت) شرکتی به نام ویل تأسیس کرده است و ویل حالا تحت حساب کاربری دیتاارث دیگری اجرا میشود که به نام شرکت ثبت شده است. ویل مالیات میدهد و میتواند صاحب ملک باشد، قرارداد ببندد، شکایت کند و از او شکایت کنند. از خیلی جهات مثل شخصی حقوقی که البته هکت مثلاً به عنوان مدیر برایش کار میکند.
خیلیها تا به حال این فکر را داشتهاند. علاقمندان حیات مصنوعی همه متفقالقولند که هیچ وقت نمیتوان برای دیجیموها به عنوان یک گونه حمایت قانونی کسب کرد و مثالشان هم سگها هستند: علاقهٔ انسان به سگ هم عمیق و هم گسترده است، اما آمار اتانازی سگها در پناهگاههای حیوانات به حدی بالاست که هولوکاستی سگی به حساب بیاید و اگر دادگاهها نمیتوانند جلوی این را بگیرند، به هیچ وجه نمیآیند موجودی که ضربان قلب ندارد را حائز حمایت قانونی اعلام کنند. به خاطر چنین اوضاعی بعضی سرپرستان بر این باورند که حداکثر چیزی که میشود به آن امید داشت حمایت قانونی مبتنی بر فرد است: با درخواست تأسیس شرکت به نام هر دیجیمو مورد نظر، صاحب آن میتواند رویههای قضایی فراوانی را به یاری بطلبد که حقوق موجودات غیرانسانی را تعریف میکنند. هکت اولین نفری است که چنین کاری کرده است.
درک میگوید: «خب پس میخواستین نکتهای رو برام روشن کنین.»
مارکو میگوید: «مردم گفتند شرکت شدن خیلی خوب. هر کار خواستی میشود بکنی.»
بعضی جوانان انسان اعتراض داشتند که حقوق ویل از آنها بیشتر است. معلوم است که دیجیموها این حرفها را دیدهاند. «خب شماها شرکت نیستین. پس هر کاری که خواستین هم نمیشه بکنین.»
مارکو میگوید: «ما شرمنده.» ناگهان متوجه دردسری میشود که برای درک درست شده. «فقط خواستیم شرکت باشیم.»
«قبلاً هم گفتم. هنوز به حد کافی بزرگ نشدین.»
پولو میگوید: «ما از ویل بزرگتر.»
مارکو میگوید: «من به خصوص.»
«ویل هم هنوز بزرگ نشده. صاحبش اشتباه کرده.»
«یعنی هیچ وقت نمیگذاری شرکت بشیم؟»
درک عبوسانه به دیجیموها نگاهی میاندازد. «وقتی بزرگتر شدیپ، اون وقت شاید. ببینیم چی میشه. اما اگه یه بار دیگه از این شیرینکاریها بکنین، حسابی از خجالتتون در میآم. مفهومه؟»
دیجیموها غمزدهاند. مارکو میگوید: «بله.»
پولو میگوید: «بله.»
درک میگوید: «خب. من دیگه باید برم. بعداً بیشتر در این مورد حرف میزنیم.» به دیجیموها اخم میکند. «حالا هم برگردین برید تو دیتاارث.»
درک وقت راندن به سمت رستوران به چیزی که مارکو خواسته فکر میکند. خیلی از مردم نسبت به شرکت شدن دیجیموها مشکوکند. آنها اعمال هکت را در حد ترفندهای بازاریابی برای جلب توجه میانگارند که خود هکت هم با برگزار کردن نشستهای خبری و اعلام نقشههایش برای ویل بر آن صحه میگذارد. در حال حاضر این هکت است که شرکت ویل را اداره میکند. اما به ویل قانون کسبوکار میآموزد و اصرار دارد روزی ویل همهٔ تصمیمها را خودش خواهد گرفت و جایگاه مدیرعامل چه هکت حائز آن باشد چه کسی دیگر، چیزی در حد فرمالیته خواهد بود. هکت منابع مالی و امکانات قانونی لازم برای نبردهای دادگاهی را در اختیار دارد و تنش برای چنین هماوردی میخارد. تا به حال هیچ کس به مبارزهطلبی او پاسخ نداده است، اما درک امیدوار است یکی پیدا شود. میخواهد قبل از اینکه به صرافت تأسیس شرکت برای مارکو یا پولو بیفتد، موضوع سابقهٔ خوبی داشته باشد.
اینکه آیا مارکو یا پولو هیچ وقت از نظر معنوی توانایی شرکت شدن را پیدا میکنند هم سوال بعدی است و به نظر درک سختتر از اولی است. دیجیموهای نوروبلست نشان دادهاند که میتوانند خودشان مشقهایشان را بنویسند و خیال درک راحت است که گسترهٔ توجهشان[۱۴] برای کارهای مجزا به مرور رو به افزایش است. اما حتی اگر بتوانند پروژهای بزرگ را بدون نظارت انجام دهند، هنوز هم با توانایی گرفتن تصمیمهای معقول برای آیندهٔ خود فاصلهای قابل توجه دارد. درک حتی شک دارد تشویق مارکو و پولو برای رسیدن به هدف چنین سطحی از استقلال کار درستی باشد. تبدیل کردن مارکو و پولو راه را برای اجرای آنها حتی وقتی درک از دنیا رفته باشد هم باز میکند. برای درک سرنوشت مارکو و پولو بعد از مرگش مایهٔ نگرانی شده است. در مورد آدمهایی که به سندرم داون مبتلا هستند، سازمانهایی هست که برای افرادی که تنها زندگی میکنند، پرستار فراهم میکنند. اما چنین خدماتی برای دیجیموهای شرکتشده وجود ندارد. شاید بهتر باشد تمهیداتی بیندیشد که اگر دیگر نتوانست از آنها مراقبت کند، تعلیق شوند.
هر تصمیمی که بگیرد، باید آن را بدون وِندی عملی کند؛ تصمیم گرفتهاند از هم طلاق بگیرند. البته که دلایل طلاق یکیدوتا و سرراست نیستند، ولی حداقل یک قضیه مشخص است: بزرگ کردن یک جفت دیجیمو کاری نیست که وندی بخواهد حاصل عمرش باشد و اگر درک در این کوشش شریکی بخواهد، بهتر است کس دیگری را پیدا کند. مشاور زوجدرمانیشان برای آنها توضیح داده است که مشکل خود دیجیموها نیستند. بلکه این حقیقت است که درک و وندی نمیتوانند راهی برای کنار آمدن با علایق متفاوت همدیگر پیدا کنند. درک میداند که مشاور درست میگوید، اما داشتن علایق مشترک هم بلاشک به آنها کمک میکرد.
نمیخواهد رؤیابافی کند، اما نمیتواند جلوی این فکر را بگیرد که طلاق گرفتن راه را برای داشتن رابطهای فراتر از دوستی ساده با آنا باز میکند. حتماً او هم چنین احتمالی را در نظر گرفته است. بعد از این همه مدتی که از آشناییشان گذشته است چطور میشود نداند؟ آن دو با همکاری کردن در جهت خیروصلاح دیجیموهایشان حتماً تیم خوبی میشوند.
نه اینکه بخواهد احساساتش را سر ناهار عیان کند. برای این کار خیلی زود است و میداند که آنا هم الان با کسی است. مردی به نام کایل. اما رابطهٔ آنا و کایل به سرعت دارد به مرحلهٔ ششماهه شدن نزدیک میشود و شش ماهگی معمولاً وقتی است که مردها میفهمند جکس فقط سرگرمی آنا نیست و اولویت مهمی در زندگی او به شمار میرود. احتمالاً خیلی طول نمیکشد که به مرحلهٔ جدایی برسند. درک به این نتیجه میرسد که اگر ماجرای طلاق را به آنا بگوید، به او یادآوری کرده است که گزینههای دیگری هم دارد و همهٔ مردها هم این طور نیستند که فکر کنند دیجیموها در گرفتن توجه او رقیب آنها حساب میشوند.
به دنبال آنا در رستوران چشم میدواند. او را میبیند و دستی تکان میدهد. نیش آنا تا بناگوش باز میشود. وقتی به میز آنا میرسد میگوید: «باورت نمیشه مارکو و پولو همین الان چه کار کردن.» ماجرا را برای آنا تعریف میکند و فک آنا میافتد.
میگوید: «چه باحال. یا خدا! شرط میبندم حرفی که شنیدهان به گوش جکس هم رسیده.»
«آره. شاید وقتی خونه رفتی لازم باشه حرفش رو باهاش پیش بکشی.» این حرف به صحبت دربارهٔ مزایا و معایب دادن دسترسی تالارهای گفتگوی عمومی به دیجیموها کشیده میشود. در تالارهای گفتگو امکان تعاملات عمیقتری نسبت به آنچه از صاحبان دیجیموها برمیآید فراهم است. اما تمام تأثیرهایی که بر دیجیموها میگذارد مثبت نیست.
بعد از اینکه مقداری در مورد دیجیموها حرف میزنند، آنا میپرسد: «خب، غیر از این، چه خبر از خودت؟»
درک آهی میکشد. «از تو چه پنهون، من و وندی داریم جدا میشیم.»
«آخ نه درک. ای وای.» همدردیاش خالصانه است و دل درک را گرم میکند.
میگوید: «قطره قطره تا اینجا رسید.»
آنا سری تکان میدهد. «با وجود این، خیلی متأسفم کار به اینجا رسیده.»
«ممنون.» درک کمی در مورد توافقهایش با وندی حرف میزند. در مورد فروش خانه و تقسیم اموال. خوشبختانه همه چیز دارد دوستانه پیش میرود.
آنا میگوید: «حداقل کپی از مارکو و پولو نخواسته.»
درک موافق است: «آره، شکر خدا.» همسر آدم تقریباً همیشه میتواند از دیجیمو کپی بگیرد و وقتی طلاق توافقی نباشد، کپی گرفتن برای انتقام از همسر سابق خیلی ساده است. بارها این اتفاق را در تالارهای گفتگو دیدهاند.
درک میگوید: «ولش کن. حرف رو عوض کنیم. از خودت چه خبر؟»
«هیچی.»
«تا وقتی اسم وندی را نیاورده بودم حالت خوب بود.»
آنا زیربار میرود: «خب، بله بود. ولی لازم نیست الان حرفش رو بزنیم.»
«نه، مسخرهبازی در نیار. اگر خبر خوبی هست بگو.»
آنا مکثی میکند و با لحنی تقریباً عذرخواهانه میگوید: «من و کایل تصمیم گرفتیم با هم زندگی کنیم.» درک جا میخورد. اما میگوید: «تبریک میگم.»
* * *
[۱] نویسنده بازار را از نظر وسعت و عمق به ساختار زمین تشبیه کرده است و اتفاقات درون آن را به فعل و انفعالاتی که اصطلاحاً جریانهای همرفت گوشتهٔ زمین نامیده میشوند تشبیه کرده است.
[۲] جابهجایی زمینساختی، حرکت صفحههای زمینساختی را گویند که پایهٔ رانش قارهها است و باعث زلزله و آتشفشان میشود. ویکیپدیا.
[۳] Fauna- فرهنگستان: مجموعه جاندارانی که در یک موقعیت جغرافیایی یا آبوهوایی خاص یا دورهای معین زندگی میکنند.
[۴] Body Plan یا Bauplan مجموعه ویژگیهای ریختشناسی ویژهٔ بسیازی از اعضای یک گونه یا نوع یا شاخهٔ زیستشناسی را گویند.
[۵] Siege of Heaven – نام بازی کامپیوتری MMORPG خیالی.
[۶] Kestrel Cherub – بخش اول ترکیب نام شروب یا کروبی، نام ردهای از فرشتگاه در الهیات مسیحی و بخش دوم به معنی دلیجه (نوعی پرندهٔ شکاری کوچک) است.
[۷] Seraph-Osprey: بخش اول سرافی نام یکی از ردههای فرشتگان در الهیات مسیحی و بخش دوم به معنی عقابماهیخوار است.
[۸] Nephilim – مردمانی غولپیکر در عهد عتیق کتاب مقدس.
[۹] Mach the Knife, from Threepenny Opera. Wikipedia
[۱۰] Andro
[۱۱] Liberal Arts Education – علوم مقدماتی آزاد، برنامهی آکادمیک سنتی برای تحصیلات عالیه در کشورهای غربی است.
[۱۲] Self-fulfilling Prophecy – در روانشناسی اجتماعی پدیدهای است که طی آن فرد پیشگویی خاصی کرده یا انتظار خاصی دارد و اعمالش در نتیجهی این باور، باعث تحقق این پیشگویی یا انتظار میشود. مثلاً معلمی که باور دارد شاگرد الف بااستعداد و شاگرد ب بیاستعداد است، توانش را بر روی تربیت شاگرد الف گذاشته و از شاگرد ب غافل میشود و در نتیجه نمرههای شاگرد ب مطابق انتظار و پیشگویی معلم افت میکند.
[۱۳] یک بیماری ژنتیکی که از عوارض عمدهٔ آن مشکلات یادگیری است.
[۱۴] مدتزمانی که فرد میتواند بر یک موضوع تمرکز کند.
* * *
رمان «چرخهٔ زندگی اشیای نرمافزاری» با اجازهٔ کتبی نویسنده در «فضای استعاره» منتشر شده است.
Copyright © ۲۰۱۹ by Ted Chiang. Translated and published with permission of the author.