عدم قطعیت با هایزنبرگ - گراد عاشقانه - آتوسا زرنگارزاده شیرازی

عدم قطعیت با هایزنبرگ

گراد عاشقانه - آتوسا زرنگارزاده شیرازی

تک‌داستانی از

«گراد عاشقانه»

آتوسا زرنگارزاده شیرازی

انتشارات افراز

سال ۱۳۹۹


هایزنبرگ، گفته‌ بودم؟ نگفته‌ بودم؟ وقتی اصل عدم قطعیت را می‌‌نوشتی به چه فکر می‌‌کردی؟ کافی است سری به تهران بزنی. بله، همین تهران خودمان که شاید تو اصلاً ندانی کجای دنیا قرار دارد. البته آن وقت‌‌ها که زنده بودی را می‌‌گویم. الان که همهٔ دنیا می‌‌دانند تهران کجاست و چه می‌‌کند.

می‌‌خواستم داستان عدم قطعیت با هایزنبرگ را بنویسم. تو نمی‌‌توانی ساکن مانده باشی وقتی فیلمت دارد پخش می‌‌شود. طبق این اصل، در زمان معین مکان یک ذره را نمی‌توان با قطعیت مشخص کرد. اما تهران ثابت است در زمان و مکان مشخص. هایزنبرگ! من طبق مستندات دوربین می‌‌توانم ثابت کنم مکانی از جهان هستی با جغرافیای مشخص طول و عرض دقیق در زمانی که مشخص است و ثابت در سکون محض ایستاده تهران را می‌‌گویم.

وارد مناظره نمی‌‌شوی؟ دوربین من ثبت کرده‌ است. بیا ببین این بزرگراه چمران را می‌‌بینی؟ زمان نمی‌‌گذرد. ساعت کنار فیلم را ببین که ثانیه نمی‌‌اندازد. پس زمان معین است. مکان تهران همان مکان است.

بگذار فیلم را به عقب برگردانم. اینجا! می‌بینی؟ مردی روی کاناپهٔ دونفره خوابیده دهانش نیمه باز است، گوشی موبایل کنار گوشش. کلمه را می‌‌بینی که نیمه از دهانش در حال بیرون آمدن است. برایت ترجمه می‌‌کنم؛ نصف کلمه what دارد بیرون می‌‌ریزد. به زبان ما می‌‌شود چی؟ نه دور کند نیست. تمام فریم‌‌ها با سرعت عادی هستند.

من روی پل یادگار هستم؛ نزدیکی‌‌های انتهای فیلم را می‌‌گویم. همان‌‌جا که گفتم بزرگراه چمران را ببین. شاید ثانیه‌‌های آخر فیلمی باشد که ساعتش ثابت مانده. می‌‌بینی زمان نسبی می‌‌گذرد. می‌‌دانم در مورد زمان باید با انشتین صحبت کنم همان زمانی که ممکن است برای من کند بگذرد یا ثابت بماند و برای تو معمولی.

بیا از اول فیلم شروع کنیم. سکانس اول را دوست دارم معکوس ببینی. دو بچه‌گربه که هنوز چشم‌‌هایشان باز نشده کنار ماده‌گربه تکان می‌‌خورند؛ مادر دارد کیسه را با دندانش پاره می‌‌کند؛ بعد می‌‌بینی دور یکی از بچه‌‌ها پوسته‌‌ای لزج و پر از خون آمده. بچهٔ دیگر و کیسه‌‌ها یکی یکی به درون واژن ماده‌گربه برگشتند. می‌‌دانم اینجا کمی سرعت تند شده و بعد ماده‌گربه‌‌ای که شکمش برآمده است پاکشان از درد ته بن‌بست زیر پیچ امین‌‌الدوله می‌‌نشیند. فیلم را نگه‌‌دار. اینجا!هیچ بچه‌گربه‌ای نیست. انگار که به دنیا نیامده‌‌اند. اگر زمان متوقف شود، ماده‌گربه تا بی‌نهایت درد می‌‌کشد و خبری از کیسه‌‌های خونی نیست.

فیلم کات می‌‌خورد. از اینجا به بعد را عادی ببین، نه معکوس. دوربین توی پله‌‌ها می‌‌پیچد و بالا می‌‌رود؛ مکان مشخص خانه انتهای بن‌‌بست. زمان ثابت. دیگر نیازی نیست تاکید کنم دوربین ثانیه نمی‌‌اندازد. پشت دری چوبی در پاگرد نیم‌طبقه دوم می‌‌ایستد. دستی زنگ در را می‌‌زند؛ دست من است. در باز می‌‌شود و همان مردی که روی کاناپه دونفره دراز کشیده بود تمام‌قد توی چهارچوب در ایستاده. فیلم صامت است. می‌‌دانی هایزنبرگ، نمی‌‌خواستم وارد مقوله صوت و صدا هم بشوم، اگر صدا داشت آن وقت اینجا پر می‌‌شد از دانشمندانی که روی موج و صدا هم کار می‌‌کردند. شاید اولین کسی که بدون دعوت می‌‌آمد گراهام بل بود. حوصله اش را نداشتم.

چه می‌‌گوییم؟ مهم نیست دوربین که داخل خانه نمی‌‌شود. فقط دهان مرد تکان می‌‌خورد و کلمات بیرون می‌‌ریزند. اینجا سرعت عادی هم تند است و نمی‌‌توانی لب‌خوانی کنی. فقط دقت کن به بهم خوردن محکم در و تکانی که دوربین می‌‌خورد. زمان ثابت، مکان مشخص.

فکر می‌‌کنم خسته شده‌‌ای. به سکانس آخر برویم. روی پل یادگار همان‌‌جا که از زیرش اتوبان چمران رد می‌‌شود. می‌‌دانی چرا حوصله بِل را ندارم؟ چون با موبایل زنگ زدم صدایم ضبط نشده گفتم می‌‌پرم what یا همان چی آن موقع از دهانش بیرون آمد، یواش، کش‌دار، که نیمه کاره در دهانش ماند. چون دوربین ثابت، ماند ثانیه‌‌ها ایستادند. و من معلق بین پل یادگار و اتوبان چمران ماندم. می‌‌گویی چطور دوربینت چی را از دهان او توی خانه‌‌اش روی کاناپه دونفره ثبت کرد؟ می‌‌گویم پدیدهٔ تونل زدن الکترون‌‌ها را که می‌‌شناسی. می‌‌توانند جایی باشند که اصلاً نمی‌‌توانند آنجا بروند. شماها به آن tunneling effect می‌‌گویید. من پر از الکترونم، پر از هوا، پر از اکسیژن و هر اتمی که در هستی موجود است. معلق مانده‌‌ام بین پل و اتوبان، مثل بادکنک. هر روز ماشین‌‌ها از اینجا رد می‌‌شوند. بچه‌‌هایشان من را با دست نشان می‌‌دهند زمان و مکان من فقط ثابت مانده، اینجا جایی در جغرافیای تهران. بزرگترها از من به عنوان بالن تبلیغاتی استفاده می‌‌کنند. حتی مدتی تبلیغ پوشک بچه روی من بود. دوربین، من و کیسه خون‌آلودی که قرار بود روزی بیرون بیاید مانده‌‌ایم بین زمین و آسمان. شکمم که باد کرده است را دوربین ضبط می‌‌کند. بدون زمان هیچ نخی به من وصل نیست. نقص اصل عدم قطعیتت همین جاست. من! من که معلق با کیسه درون شکمم اینجا مانده‌‌ام. شب‌‌های جمعه تفریح مردم تهران شده روی پل یادگار بیایند یا از زیر پل توی اتوبان چمران به من نگاه کنند. بساط بلال فروش‌‌ها و سمبوسه‌‌های فوری و تخمه لواشک آلبالوی ‌‌خشک گرم گرم است. دیروز پلاکارد پارچه‌‌ای بزرگی را روی پل نصب کردند و ثبت من را در فهرست آثار باستانی جهان تبریک گفتند. شده‌‌ام زن معلق توریست‌‌ها به تهران سرازیر شده‌‌اند و کلی درآمد برای شهرداری به ارمغان آورده‌‌اند. هایزنبرگ عدم عدم قطعیتت را می‌بینی؟

֎