دسته: فصل اول
فصل اول
«فضای استعاره» در همکاری و همفکری با نویسندگان، ناشران و برگزارکنندگان مسابقات و جوایز ادبیات داستانی حوزهٔ گمانهزن، فصل اول یا تک داستانی از کتابهای منتشر شده این حوزهٔ را در دید خوانندگان ژانردوست میگذارد تا از این طریق به خوانده شدن آثار و توسعهٔ بیشتر این حوزه از ادبیات یاری رساند.
بدین لحاظ، این بخش از فضای استعاره «فصل اول» نامگذاری شده است.
در آن روز دو جور ضربه زده شد. اولین نوع ضربهها مال کلنگهایی بود که به سنگهای طلسمشدهٔ درگاه میخوردند. گروهان دهنفری سپاهِ سرمدی هر کوبه به سنگها میآورد، فقط جرقه از تیغهٔ تیشههایشان برمیخاست؛ سنگها خرد که نه، خراش هم برنمیداشت.
بدن بیجان هستی را با خود میبردند، عماد را به مرکز روانبانی منتقل میکردند و با شوکدرمانی و تزهای جورواجور اتفاق دردناک آن شب را از روانش پاک میکردند. به یک هفته نمیکشید که تمام خاطراتش از هستی را فراموش میکرد.
نیش تارا گوشتاگوش باز بود و فرمانِ دستی، اهرمها، دندهها، دکمهها و پدالها را بدون نگاهکردن، خیلی سریع اداره میکرد؛ انگارنهانگار که افسر جوان کنار دستش نزدیک است خودش را خیس کند.
هایزنبرگ، گفته بودم؟ نگفته بودم؟ وقتی اصل عدم قطعیت را مینوشتی به چه فکر میکردی؟ کافی است سری به تهران بزنی. بله، همین تهران خودمان که شاید تو اصلاً ندانی کجای دنیا قرار دارد.
اگر تمدنهای باشکوه گذشته در کنار نهرها و رودها یا در جلگهها و مرغزارها با هدف رفاه و فراوانی ایجاد میشدند، ما یک روز اولین قاب شیشهای این گنبد را جلوی آفتاب گذاشتیم، چون چارهٔ دیگری نداشتیم.