آیا این مقدمه بهار است؟

آیا این مقدمه بهار است؟

رمان بهار، نوشته «احمد رضایی»، منتشر شده توسط انتشارات آزادنامگان، نسخه صوتی در پادکست بیبلیوکست.


ایران دههٔ ۱۴۴۰ را چگونه تصور می‌کنید؟ ابرقدرتی پیشرو با مرزهایی گسترده یا قلمروی آشوب ‌زده و بی‌سامان؟ جامعه‌ای به قهقرا رفته یا مردمانی مجهز به نوین‌ترین فناوری روزگار خود؟ چنان نزدیک به امروزمان که مردمانش نمی‌دانند در دیروزند یا امروز؟ یا چنان دور و بی‌شباهت به امروزمان که به سختی می‌توان شناختش؟ یا شاید ملغمه‌ای برزخ‌وار از این همه!


رمان بهار تصویری دور و نزدیک از ایران ارائه می‌کند، غریب و آشنا. چنان غرق در فناوری است که در تن مردم تراشه دولت الکترونیک می‌کارد و چنان ملموس که جزییاتش را در زندگی روزمره‌مان می‌بینیم. تصویری که نویسنده از ایران چهار دهه بعدتر تخیل کرده ایرانی است که مستعمراتی دارد ولی خودش مستعمره است، سیستم عاملی ملی‌اش چینی است و از یکی وجوه رایجش روبل روسی؛ هوش مصنوعی گشتِ ارشادش با تراشه‌هایی که با رسیدن به بلوغ در تن کاشته می‌شوند، به واقع روی اعصاب ملت راه می‌روند؛ هر کس کفیلی دارد که در زمان واقعی امر به معروف و نهی از منکرش می‌کند و پخش مستقیم بسته‌های تبلیغاتی صدا و سیمایش مستقیم روی شبکیه را نمی‌توان لغو کرد؛ دنیایی با حسرت بوی ماهی و سبزی، خشک و داغ چون صحرای مَکس دیوانه، بی‌نفت، با غباری دائم و گلوسوز؛ دنیای بهار بهار نیست، دنیای دین‌مدار و مردانه‌ای است که «کسی از سر کار نرفتن هیچ زنی ناراحت نمی‌شود،» که در آن «زنده بودن خودش ترومای پایان‌ناپذیر» است… مثال بسیار است و فهرست پیش‌رسش طعم خواندن رمان را از میان می‌برد. مخلص کلام این که تصویر ایران ۱۴۴۰ بهار بی‌اندازه دیستوپیایی است و بی‌نهایت اورِولی؛ طوری که می‌توانی بگویی آینده را دیده‌ای و چکمه را روی صورتت حس می‌کنی.

نویسنده، با احاطه به فناوری اطلاعات و ارتباطات از یک سو و چیره‌دستی در داستان‌سرایی از سوی دیگر توانسته عناصر فنی را چنان در داستان و زندگی شخصیت‌هایش بتند که خواننده به راحتی بتواند جهان «آتی» را تصور کند. گرچه وفور فناوری در رگ و پی زندگی تصویر شده درون داستان گاه بیش از حد می‌نماید، ولی مگر آینده غیر از این خواهد بود؟ با چنین متن چگال از علم و فناوری، شاید بتوان گفت نثری، نه فاخر، بلکه کمی ثقیل‌تر، خواننده را وادار به مکث و تفکر بیشتری می‌کرد و تاثیر ماندگارتری بر او می‌گذاشت. اما تعمد نویسنده در به‌کارگیری سیر خطی و نثری بی‌تکلف در روایت کنونی‌اش از سخت‌خوانی متنِ متراکم از ایده‌های آینده‌نگر کم کرده، حکایت را روان به پیش می‌برد و خواننده را همراه خود می‌کند. مضاف بر این، آشنایی کامل داستان‌نویس به اقلیم گرم و فرهنگ گرم‌تر خطه جنوب و زبان و آداب قبلیه‌ای مردمانش نمی‌گذارد فضای علمی تخیلی‌اش برای خواننده بیگانه و وارداتی شود. ریزبینی نویسنده جزییات جامعه امروزمان را در فردایی تیره کاویده و باز نموده است؛ با روایت سرراست وقایع بیرونی و گاه رویدادهای درونی شخصیت‌ها و حتی گاهی با بیانیه‌های دولتی! روایتی که تشدید و امتداد هزل‌گونه‌ای از امروزمان است که منظره‌ای هولناک از آینده به دست می‌دهد.

رمان با شگرد دیگری هم خواننده را به چالش می‌کشد و آن عناوین علمی فصل‌ها است. شاید در نگاه اول نتوان وجه تسمیه و منطق‌شان را دید، و البته چالش هم همین جا است، ولی چون نیک بنگری، هر عنوان سرنخی از محتوای فصل به دست می‌دهد. سنگ بنای چنین ساختاری با همان فصل اول و مدل مخفی مارکوف، که مدلی است در نظریهٔ احتمالات برای مدل‌سازی سیستم‌های شبه‌تصادفی، گذاشته می‌شود. نویسنده متغیرهای اولیه داستان را می‌چیند و کم و بیش مفاهیم و فناوری‌هایی را که در فصل‌های بعد گسترش خواهد داد معرفی می‌کند؛ دین‌مداری سنگین تنیده در بافت حکومت، جامعه‌ای به غایت تحت کنترل، برنامه‌ریزی مخفی برای آزادی، واقعیت افزوده، واسط عصبی مغز و کامپیوتر، فیلترهای عصبی بینایی و شنوایی و البته خبرچین کثیف که هوش مصنوعی کنترلگری است که پابه‌پای قهرمان پیش می‌رود و شخصیت برادر بزرگ‌گونه‌اش (در این مورد خواهر بزرگ) را به رخ می‌کشد. فصل دوم با کُره ریمان در محور مختصات دکارتی گسترش می‌یابد و دنیای موهوم خبرچین کثیف و جهان حقیقی سعد و دینا در ماهشهر را به اتفاق پیش می‌برد. آتی با ماشین تورینگ پایش به هزارتوی کامپیوتری زندان ذهنش باز می‌شود، با بازی زندگی کانوِی شرایط آغازین مسیر آتی‌اش را می‌چیند… و روایت همچنان با بافتن تار رویدادها در پود علم و فناوری به پیش می‌رود.

آیا اکنون و با داشتن این داده‌ها می‌توانید محتوای فصل انسان درون حلقه را حدس بزنید، پیش از آن که پرده آخر فرو بیفتد؟

اورسولا لو گوین در مقدمه‌اش بر رمان دست چپ تاریکی کار نویسندهٔ علمی تخیلی را این می‌داند که روند یا پدیده‌ای را از اینجا و اکنون بگیرد، برای رسیدن به اثر دراماتیک تصفیه و تشدیدش کند و به آینده امتدادش بدهد. او باور دارد «روش و نتیجه شباهت بسیاری دارد با کار دانشمندی که دوز بالایی از یک افزودنی خوراکی تصفیه و تغلیظ شده را به خورد موش‌ها می‌دهد تا پیش‌بینی کند چه به سر آدم‌ها می‌آید اگر مقدار کمی از همان ماده را به مدت طولانی بخورند. به نظر  می‌رسد نتیجه بی برو برگرد سرطان باشد.» و رمان بهار بی برو برگرد یک سرطان است! طنز تلخ و سیاهی است که عقده‌ها و دردها را به تصویر می‌کشد و امید را به بازی می‌گیرد.

کلام آخر این که، در قلمروی تازه جان گرفتهٔ ادبیات گمانه‌زن فارسی‌زبان، بهار را به جرأت می‌توان اولین اثر علمی تخیلی سخت ایرانی دانست؛ بسیار علمی و به غایت ایرانی. خواندنش شگفت‌زده‌تان خواهد کرد.

֎