مهدی بنواری (Mehdi Bonvari)
بنواری از مترجمان فعال دنیای علمیتخیلی ایران است و انتشار چندین کتاب در سابقهٔ کاریاش دارد. در انتخاب آثار برای ترجمه علاقهٔ او به ری بردبری و نیل گیمن واضح است. او علاوه بر ترجمه، نگارش رمان علمیتخیلی را هم تجربه کرده است.
مهدی سردبیر سابق «گروه ادبیات گمانهزن» (آکادمی فانتزی)، داور و عضو هیئت امنای جایزهٔ ادبیات علمیتخیلی و فانتزی و چندین دوره هم جزو برگزارکنندگان «جایزهٔ هنر و ادبیات گمانهزن» و از داوران مسابقه داستاننویسی گمانهزن بوده است.
تاکنون رمانهای «حکایتهای مریخ» (ری بردبری) و «آنجا که جنگل تمام میشود» (شارلوت سَلتر)، «موتورهای مرگبار» (فیلیپ ریو)، «ناکجا» (نیل گیمن)، «مارکی چطور کتش را پیدا کرد» (نیل گیمن) و «درخت هالووین» (ری بردبری) با ترجمهٔ او به چاپ رسیده است. بنواری رمان «رودخانههای مریخ» در ژانر علمیتخیلی (ردهٔ نوجوانان) را هم که ماجرای دو نوجوان ایرانیتبار در قرن هجدهم شمسی است در دست چاپ دارد. داستانهای کوتاه او در نشریات مختلف و به صورت آنلاین منتشر شدهاند.
آثار در فضای استعاره
آن که هوشمندانه لباس میپوشد به کفش هوشمند هم نیاز دارد، …
کفش گفت «چه آشغالدانیای!»
«میتونی اینجا رو ببینی؟»
«روزنههام دیودهای جاذب نور هستند.»
مریخیها مهرهدار، خونگرم و ظاهراً پستاندار هستند. معاینهٔ سطحی آنها حاکی از سوخت و ساز پایین بدنیشان است. در معاینات، هیچ اثری از امراض واگیردار مشاهده نشده.
نیش تارا گوشتاگوش باز بود و فرمانِ دستی، اهرمها، دندهها، دکمهها و پدالها را بدون نگاهکردن، خیلی سریع اداره میکرد؛ انگارنهانگار که افسر جوان کنار دستش نزدیک است خودش را خیس کند.
ساعتی گویا در اتاق نشیمن آواز خواند، تیک تاک، هفت صبح، وقت بیداری، وقت بیداری، هفت صبح! انگار بترسد که کسی خواب بماند.. خانه، صبحگاه خالی مانده است.
گرستون بنا داشت خودش را به اسناگلداون وصل کند، که یک برنامهٔ «خواب آبی عمیق» بود که شرکت «ماجراجوییهای ناخودآگاه» فراهم کرده بود.
آلفرد سیمون روی کازانگا به دنیا آمده بود. کازانگا سیارهای کوچک نزدیک ستارهٔ سماک رامح بود که امورات مردمش از راه کشاورزی میگذشت. سیمون هم آنجا کمباینش را در مزارع گندم میراند
روی تصویر تمرکز کردی. پیرزن پوستی سفید و شفاف داشت و کوتاه قد بود و لباسی محلی به تن داشت. نفهمیدی لباس مال کجا بود، فقط این قدر فهمیدی که لباس محلی جایی است و سرتاپا سیاه.
شرکت سافاری زمان سفری در زمان به هر سالی در گذشته ارائه میدهد. کافی است اسم جانور را بگویید تا ترتیب شکارش را بدهد. فکر همه جایش را میکنند، به جز اثر پروانهای…
در چین باستان، صنعتگری گمنام ماشین پروازی نوآورانه ساخته است. امپراتور او را در آسمان میبیند و به باغ کاخ دعوتش میکند. در حالی که مخترع از ابداعش هیجانزده است، در ذهن امپراتور نبردی میان اصول سنتی، نوآوری فناورانه و مصالح مملکنی درمیگیرد.
زیر روشنی محو هلال ماه رو به محاق، برای نخستین بار شهر را دیدم که خاموش و خوابآلوده بر فلاتی غریب، گسترده میان دو قلهٔ نامکشوف، لمیده بود. حصارها و بروجش، ارکان، قُبهها و سنگفرشهایش را از مرمری رنگپریده و مخوف برآورده بودند.
داشتم یک گیلاس برندی را با دستمال میمالیدم که مادر مجرد آمد تو. ساعت را نگاه کردم. ۱۰:۱۷ ب.ظ. بود در منطقهٔ زمانی پنج یا زمان مناطق شرقی، روز هفتم نوامبر سال ۱۹۷۰. مأمورهای زمان همیشه به زمان و تاریخ دقت میکنند.
مازیریَن جادوگر غرق در اندیشه در باغش گام برمیداشت. درختانِ پربار از میوههای زهرآگین بر فراز سرش سایه افکنده بودند و گلها به عبودیت خاکسارانه پیش پایش سر به خاک میساییدند.