زیربرچسب: هویت
زیر روشنی محو هلال ماه رو به محاق، برای نخستین بار شهر را دیدم که خاموش و خوابآلوده بر فلاتی غریب، گسترده میان دو قلهٔ نامکشوف، لمیده بود. حصارها و بروجش، ارکان، قُبهها و سنگفرشهایش را از مرمری رنگپریده و مخوف برآورده بودند.
داستان گشودگی داستانی اندوهناک از وابستگی امروزمان به دستگاههای الکترونیک و رسانههای اجتماعی است؛ روایتی که آیندهای را تخیل میکند که در آن انسانیتمان در روابطی معیوب و سطحی میماند و ارتباطمان از لایههایی مجازی با دسترسی کنترل شده میگذرد.
بدترین قسمت مرده بودن این است که هیچ کاری نمیتوانی بکنی. نمیتوانی راه بروی یا غذا بخوری. میتوانی نقل مکان کنی، یا نقل زمان، اما کاری نمیتوانی بکنی. نمیتوانی راه بروی یا غذا بخوری. میتوانی نقل مکان کنی، ورق نمیتوانی بزنی…
مارمولک در ذهن من زمزمه کرد «زیادی بیقراری.»
«تو هم که رو سوخت موشکی.»
مارلا دم گیرندهاش را روی میز کوبید و با نیش فلجکنندهاش رویه میز را ترک داد و مهرههای شطرنج را به لرزه درآورد.
همه داستانها استعارهاند. علمی تخیلی هم. آن چه آن را از شکلهای قدیمیتر داستان جدا میکند استعارههای جدید است.




