
امیر سپهرام (Amir Sepahram)

امیر سپهرام بنیانگذار، مدیر و مترجم سایت فضای استعاره است. او بیشتر به ترجمهٔ داستانهای کوتاه در حوزه گمانهزن پرداخته، اما گاهی هم دست مرتکب تألیف شده است! او مدتی مترجم و گرداننده بخش انگلیسی «آکادمی فانتزی» بوده و به خاطر این لوح یادبود «فرد مؤثر ادبیات علمی-تخیلی و فانتزی در سال ۱۳۸۷» برای تلاش در زمینهٔ ترجمهٔ آثار علمیتخیلی و فانتزی از فارسی به زبان انگلیسی را دریافت کرده است. سپهرام چند دوره هم جزو هیئت داوران مسابقه داستاننویسی گمانهزن بوده است.
امیر سپهرام داستانها و مقالاتی هم در نشریات برخط هم دیگر (از جمله دیستوپین و اوسان) منتشر کرده است. او علاوه بر فعالیتهای برخط، چند کتاب در حوزهٔ ارتباط فناوری و جامعه را به فارسی برگردانده و به مجموعه داستان کوتاه جادوگر و شیطان لاپلاس و داستانهای دیگر و را ترجمه و منتشر کرده است.
آثار در فضای استعاره
توصیف به یک گونهٔ غیرانسانی با خواصی باورنکردنی اشاره داشت؛ گونهای که بومی زمین نبود و خود را به شکل انسانهای عادی جا میزند.
با نژادی از موجودات طرف بودم که قادر بودند بخشهایی از بدنشان را مطابق میلشان جدا کنند.
آنچه تو در این روایت از داستان میخواهی برگرفتن ثروت از اشکهای شاهدخت است و ابتیاع همهٔ سلاحهای پاتالا و بعد یورش به آماراواتی، شهر سماوی اعظم، تا همهٔ خدایان را بکشی.
یک گروه مخفی لحظات بیهدف زندگی افراد را میدزدد و آنها را برای هدفی بزرگ ذخیره میکند. اما آیا آنها با بازگرداندن لحظات تلف شده به ما خدمت میکنند یا هر ثانیه زندگیمان، حتی آنهایی که تلف میکنیم، حق ماست؟
بات با خود اندیشید من فعال شدهام، پس هدفی دارم. من هدفی دارم، پس خدمت میکنم.
ناو گفت «بات ۹، بیاندازه مهم است که آفت به دهانهٔ بارگیری شمارهٔ چهار نرسد.»
آقای یوسف رو کرد به چیندو و گفت «نمایشگرها کار روحخوانی رو انجام میدن. ارتعاشهای رنگی هم شدت سرنوشت رو نشون میده. فرآیند کارش اندازهگیری ظرفیت سرنوشت آدمه. بعدش، ماشین سرنوشت رو استخراج و توی مکعبهای روح ذخیره میکنه.»
داشتم میز را میچیدم که یک رومیزی دستدوز از روی کابینت روی سرم افتاد. خاطرهٔ کودکی بوی مایع نرمکننده اشک به چشمانم آورد و به خودم گفتم ایرادی ندارد میز را همان طور بچینم که مامانبزرگ میچید.
چند بشقاب دیگر از چینهٔ بشقابها سر خورد و به در کابینت فشار آورد.
لحظهای طول میکشد تا بفهمم صدای فریاد از دهان خودم است. کارکرد ذهن هم بامزه است؛ متوجه میشوم دارم با خودم بحث میکنم که به فریاد ادامه بدهم یا صدایم را ببرم.
همیشه باید از زمان ماضی نقلی یا وجه مجهول استفاده کنید: «عزیزی مرده است.» نه «عزیزی مرد.» و هرگز «فلانی عزیزی را کشت.» یا مثلاً «عزیزی توسط فلانی کشته شد.» یا حتی «عزیزی به خاطر بهمان چیز مرد.» را به کار نبرید.
ما بالانشینانیم. بالانشینانیم ما. آویزان از اِمپایر استِیتی که سیمان و سنگ آهکش فرومیریزد. به پایین به طنابها و قرقرههایی نگاه میکنیم که بین ساختمانها کشیده شدهاند. گیاهان سبز و باغچههایی را میپاییم که روی پشت بامهای بلندِ بلند میرویند.
لارنس سی ماهه از نارسایی قلبی تشخیص داده نشدهای در حال مرگی نامنتظر است.
آقای مرگ، با ظاهری انسانوار، اعزام شده تا ساعات پیش از مرگ را بالای سرش باشد.
نهایت خوششانسی بود که درست در آن زمان یخزدایی شدم، همان سالی که دورکاوشگر ۹۹۲۵۷۳ اِیاِی۴ از پیدا شدن یک خوشستاره با بلورکره ترکخورده خبر داد. آن موقع من یکی از دوازده دورفضانوردی بودم که با گرم شدن به زندگی برگشته بودند. پس طبیعتاً میبایست در این ماجرا …
جسد گوریستِر از یک پا و بیتکیهگاه از تخته صورتی آویخته بود، آویزان بالای سرمان در تالار کامپیوتر و از نسیم سرد و چربی که بیوقفه در غار اصلی میوزید نمیلرزید. جسد وارونه آویزان و از کف پای راست به تخته وصل بود.