دسته: جایزهٔ نبیولا
نامزدها و برندگان جایزهٔ نبیولا
جایزهٔ نبیولا یکی از معتبرترین جوایز داستاننویسی علمیتخیلی و فانتزی است که توسط انجمن نویسندگان علمیتخیلی آمریکا (SFWA) اعطا میشود. این جایزه از سال ۱۹۶۶ تا کنون از بهترین آثار این ژانر تجلیل کرده است، از جمله رمان، داستان کوتاه، ناداستان و آثار هنری.
از برجستهترین برندگان این جایزه میتوان به آیزاک آسیموف، آرتور سی. کلارک، و اورسن اسکات کارد. اشاره کرد. جایزهٔ نبیولا هر ساله در یک مراسم جشن اعطا میشود که جشنواره نبیولا نامیده میشود و یکی از رویدادهای برجسته در جهان علمیتخیلی است.
آقای یوسف رو کرد به چیندو و گفت «نمایشگرها کار روحخوانی رو انجام میدن. ارتعاشهای رنگی هم شدت سرنوشت رو نشون میده. فرآیند کارش اندازهگیری ظرفیت سرنوشت آدمه. بعدش، ماشین سرنوشت رو استخراج و توی مکعبهای روح ذخیره میکنه.»
«کل وجودشون از گوشت درست شده! از سیارهشون نمونههای مختلفی انتخاب کردیم و دقیق مورد آزمایش قرار دادیم.»
«پس سیگنالهای رادیویی که از طرفشون دریافت کردیم چی؟»
«از خودشون ساطع نشده. از یه سری ماشین که درست کردهان فرستادهان!»
«چرت نگو. چطوری گوشت میتونه ماشین درست کنه؟»
لارنس سی ماهه از نارسایی قلبی تشخیص داده نشدهای در حال مرگی نامنتظر است.
آقای مرگ، با ظاهری انسانوار، اعزام شده تا ساعات پیش از مرگ را بالای سرش باشد.
احساس انحطاط و کثافت میکنم، متورم از ظالمانهترین رویاهایی که تا کنون چشیدهام. به زحمت میتوانم جان کندن جزیی هاروی را حس کنم. چرا که در این وضعیت، که تیرهترین بخشهای وجودش از دهانش به دهانم مکیده میشود،
برای «کی» غروب محبوبترین وقت روز است و طلوع نامحبوبترینش. باید برعکسش باشد، ولی هر بار که آن قرص سرخ روشن را در حال فرو رفتن در آب پاییندست مائونا کِئا تماشا میکند، قلبش مثل جناق تا میشود و با خودش فکر …
شناسه یگانیام JB6847½ بود و متخصص تومَن مرا «قراضه» صدا میزد. اما فرمانده زیگلِر – فرمانده زیگلر عزیز، پایه گرانشی مدارم و موتور مسیر پروازم – هیچ وقت مرا به هیچ اسمی صدا نکرد، فقط با آن صدای خالصش بهم دستور میداد.
ماه بر آمد و خورشید غروب کرد. ماهتاب کوبنده بر زمین تابید و همسران جاکالوپ پوستهاشان را در آوردند و رقصیدند.
مثل آهوانی که سم بر زمین میکوبند، مثل شیاطینی که برای مراسم عصرگاهی از جهنم رها شده بودند.
چشم جهانبین و فروتن کهکشانها را میگشتند و ستارگان را میبلعیدند تا این که سنگی در فضای تاریک بیستاره ظاهر میشود.
سنگی رمزگذاری شده که رمزگشاییاش رمزهای دیگر را آشکار میکند.
چیز ققنوسواری در خودسوزی خواهرم نبود. تنها بوی پوست جزغاله، … ، وقتی تبخیر میشد و ردی شیشهای بر شنهای صحرا داغ میزد.
گر چه صبح بهاری سرد نویدی جز زیبایی نداشت، اما وقتی فررجونز به جاده خاکی کنار خانه نگاه کرد، دانههای بدنش از اندوهش لرزیدند. روزگَردها در جاده مشغول جمع و جور کردن کاروانشان بودند. واضح بود که قولی که برای ایمنیشان داده بود،…
راهت به محل کار از مخزن آبکِشت میانبر میزنی و متوجه میشوی بوتههای گوجهفرنگی پر از حشرات خزندهایاند شبیه سوسکهای مینیاتوری. یکی از حشرات جَلدی از پایت میکشد بالا. با دست میزنی میاندازیاش.